حسین جان
حسین جان ما همه بیچاره ایم وتنها توچاره ای وما همه هیچ کاره ایم وتنها توکاره ای
خدایا! تو می دانی که از غربت خود دلگیر نمی باشم غم واندوه من برای غربت و بی کسی آقایی است که از
شهری به شهر دیگرحرکت می کند.مولا جان حسین! سلام من به تو وآن سرزمینی که تورا در آغوش گرفته
است.سلام من به تو و آن بیابانی که در آن خیمه زده ای. سلام من به چشمان نگران فرزندانت. امامم!عزیز زهرا
من به فکر زینبم به فکرنازدانه های توام عشق وعلاقه ی زینب نسبت به تو برایم روشن است. می خواهم درد
ودل کنم؟ مرا ببخش که در آغاز سخنم از لفظ درد استفاده می کنم. می دانم که بیشترین دردها و رنج ها را
کشیده اید می دانم که تمام جگر گوشه هایت را در برابر دید گانت از دست دادی می دانم که چگونه خواهر
عزیزت به اندازه سالها غبار پیری بر چهره اش نمایان شد. سرورم من فقط همه ی اینها را هر سال محرم و
صفرمی شنوم. گرچه ندیده ام اما قلبم حس کرده و به درد آمده هر چقدر از غربت شما بگویم کم گفتم؟ می دانم
که درد و رنج کشیده تر از شما نیست من همه ی اینها را می دانم اما باز با زیر پا گذاشتن فرمول انسانیت
فراموش کردن فرمول خدایی بودن باعث دردو رنج شما می شوم. با معصیت هایی که کردم در برابر شما خجل
وشرمنده ام. مادر پهلو شکسته تان پدر غریبتان در برابر خواهر رنج کشیده تان و غنچه نشکفته تان علی اصغر
هم شرمسارم. اماما! عاشقت هستم و بر این عشق بر خود می بالم. بگو هنوزصدای “هل من ناصر ینصرنی”
از میدان کربلا به گوش میرسد.هنوز سنگ ریزه های کربلا خون می گریند! حسین (علیه السلام) تنها مانده است
با تمام غم ها و بلا ها! مولای مظلوم ای کاش کوه ها از هم می پاشید اما زینب (س) تو را اینگونه غرق خون
نمی دید.
دل نوشته از: سیده زهرا موسوی¬¬¬- استان کردستان شهرستان بیجار- حوزه علمیه فاطمه الزهرا