دلنوشته
19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
بسمه تعالی
روزی که مرا با وجود دلسوزی های احمدی ام،باگریه های زهرائیم،باخطبه های
حیدرم،ترگ گفتی، می دانستم ایت آخرین باریست که تورا به نظاره می نشینم،
گفتمت نرو!به گریه های شبانه ام توجه نکردی!به اصرارواصرارواصرارهایم گوش
ندادی،آخر توپر بودی از عشق،ازسازش،ازنوازش،بازهم حرفهای مرا نمی
شنیدی،پربودی ازنور،ازشور،ازسرور،حرفهای مرا نمی شنیدی.
می دانستم پای مسافرت راشکسته اندودر کوچه های تنگ وتاریک رهایش کردند،نرو!
بارسفربستی ،توحرفهای مرا نمی شنیدی چون پربودی ازیار،ازدلدار،ازکردگار،بادصبا
برایم خبرآورده بود که چگونه دل ترسان ولرزان دخترسه ساله به یغما می رود
نام ونام وخانوادگی: سمیه کمالی مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
استان: خوزستان شهرستان: آبادان