رسم عاشقی
افسوس! هزاران بار افسوس به حال مسلمانیمان، به اینکه ادعا می کنیم شیعه ایم و عاشق امام حسینیم. کدام رفتا رمان رفتار عاشقانه است؟! کدام گفتارمان معشوق پسند است؟! مگر این نیست که عاشق همه وجودش مست عشق است؟ مگر ممکن است کسی عاشق باشد و جز به معشوق، فکر کند؟ کلامش غیر کلام معشوق باشد؟ و رفتار معشوق پسندانه نداشته باشد؟ چگونه عاشقی هستیم که فقط املای کلمه عشق را خوب می نویسیم؟ حتی معنای آن را نمی توانتیم توضیح دهیم و آن را توصیف کنیم و در مرحله ی عمل لنگ می زنیم؟ اگر راست می گوییم و عاشق هستیم چرا برای معشوقمان هر حرفی در می آورند می پذیریم؟ چرا از عشقمان، از معشوقمان، از اعتقاد، دین و مذهب خود دفاع نمی کنیم؟ نه! حیف معشوق که ما ندانسته با او ادعای عشق بازی می کنیم. حیف عشق، حیف عاشق که نامش را بر خود می نهیم. کدام عاشق اینقدر از معشوق خود بی خبر است که ما از حسین؟! چرا هر محرم برای اینکه اشک بهتری از چشممان بگیرند ضربه های شمشیری که بر بدن امام وارد شد را اضافه می کنند؟ چرا بعضی می گویند غلو نکنید اما طوری از عاشورا بگویید که مردم حتما گریه کنند. درست است که باید بر این مصیبت گریست اما آیا امام شهید شد تا فقط ما بر او بگرییم؟ گریه کنیم و بعد فراموش کنیم، چه فایده؟ گریه باید با از سر درد باشد نه احساس. راستی در نامه ی کوفیان به امام چه نوشته شده بود که امام سفر به کوفه و کربلا را بر اتمام حج مقدم دانست؟ ما که می دانیم امام و یارانش محاصره بودند، تشنه شهید شدند، ما که می دانیم امام برای یاران خود سخنرانی کردند حتی کاروان دشمن را انذار می دادند. چرا اجازه می دهیم سرمان را به عکس های غمگین امام، اثر هنرمندان هندی و نوشته ها و شعرهای بی رمق گرم کنند و هر نسل که جلوتر می رویم از حقیقت دورتر شویم؟ تشنگی امام مهمتر بود یا اراده ی امام؟ ضربه های شمشیر مهمتر بود یا پیام فعل و قول امام؟ چرا از اباالفضل فقط برایمان می گویند که عموی مهربانی بود؟! مقتدر بود، خودش آب نخورد و آن را برای کاروان برداشت و دستانش هنگام آوردن آب قطع و شهید شد. آیا یک پرچم دار برای یک سپاه فقط همین کار مهم را انجام داده است؟ دیگر اصحاب امام چه؟ آنها همه ی راه همراه امام بودند و شب عاشورا مولای خود را تنها گذاشتند و از تاریکی شب استفاده کردند و رفتند یا آیا آن ها آمده بودند تا فقط بروند میدان و شهید شوند؟ چگونه است به جای اینکه هر سال تفسیر و نکته ای جدیدتر از هدف امام داشته باشیم، خیمه ای بزرگتر از دیگر خیمه های شهرمان می زنیم؟ تعداد اسب و شتر تعزیه هایمان را زیادتر می کنیم. شام رنگین تر تهیه می کنیم. مداح خوش آوازتر می آوریم نه باسواد تر. چگونه شاد عزاداری می کنیم؟ چگونه به خود اجازه می دهیم از هر وسیله ای برای دعوت استفاده کنیم؟ راستی ما به کجا می رویم چنین شتابان؟ آیا امام را فقط برای گرفتن حاجاتمان می خواهیم؟ آیا هدف خدا و پیامبر از معرفی امامان این بود که هر کجا ماندیم دست به دعا برداریم و ایشان را به پهلوی شکسته ی مادرشان، به سر بریده ی سالار شهیدان، به گلوی تیر خورده ی نوزاد کربلا و جگر پاره پاره ی کریم اهل بیت قسم دهیم؟ آیا امامان برای ما آرزویی ندارند؟ آیا در مسیر هدایت حرکت می کنیم؟ راه را خودمان انتخاب کردیم یا نشانمان دادن؟ آدرس را درست می رویم؟ اگر این راه را شبیه سازی کرده باشند چه؟ اگر تازه واردی از ما بپرسد انتهای این راه کجاست، می توانیم آن را توصیف کنیم؟ پاسخی قانع کننده داریم؟ آیا می توانیم دیگران را به سوی خودمان جذب کنیم؟ آیا جرأت این را داریم که به دیگران بگوییم مثل ما باشید؟ اما اگر فقط ذره ای جوهره ی خالص عشق در وجودمام داشتیم نیاز به تبلیغ زمانی آن نبود. کسی هم جرأت نمی کرد بگوید شیعه و معایبش! نمی گفتند حسین را منتظرانش کشتند و مهدی را نیز منتظرانش می کشند. پس وای بر ما با عاشق بودنمان. وای بر ما با ایمانمان! وای بر ما اگر با معرفت گریه نکنیم و آن گونه که باید عاشقی را نیاموزیم از ائمه ی اطهار علیهم السلام
|