نوای دل
هو العليم
مات ومبهوت در ابتداي خويشتن ايستاده ام، در اينجا، آري در همين جا كه حس مي كنم انگار انتهاي دنياست.
گويي آفتاب هنوز هم نگاه غمگينش را از اهالي اين شهر دريغ كرده است و پشت ابر هاي بغض كرده انگار غوغايي است كه ما هنوز هم از آن بي خبريم.
مولاي من به من اجازه بده كه با همه ي حقارتم در برابر عظمت تو سر خم كنم و شكوه كبريايي ات را به تماشا بنشينيم.
دلم مي خواهد همنوا با تمامي كائنات و همراه با تمامي فرشتگاني كه شب و روز طوافت مي كنند دست به دعا بردارم و مي دانم كه خداوند اجابت را در زير قبه ي تو ضمانت كرده است.
مولاي من، آرام ميآيم و آرام تر بر مي گردم، آخر به من گفته اند كه كودك شش ماهه ات بر روي سينه ات آرميده است، مبادا كه هق هق گريه هاي من خواب ناز را از چشمانش بربايد.
هنوز صداي نفس هاي رقيه در اين دشت جاري است و هنوز مي توان در امتداد چشمان نگران سكينه اميد آمدنت را جستجو كرد.
دختر صبور باران هنوز روي تل زينبيه ايستاده است و من ناخود اگاه در برابر درياي صبر او سر فرود مي اورم.
بارگاه با شكوه تو تا علقمه اي كه ماه بني هاشم در آن آرميده است، صفا و مروه ي كربلاست، و اينجاست كه انسان ميتواند به ملكوت اعلي عروج كند.
بايد بروم، غروب نزديك است و چه دل دلگير؛ انگار تمام غروب هاي كربلا، شام غريبان است. مي دانم كه اينك غريب ترين زائر تو خواهد آمد و من با خودم زمزمه مي كنم :
با گريه مردي از اين كوچه ها گذشت مي رفت تا براي ظهورش دعا كند…
مريم نيكويي-قم -جعفریه-معصومیه