خاطره نویسی
بسمه تعالی
نام ونام خانوادگی: عالیه شجاعی مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
استان : خوزستان شهرستان : آبادان
شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها)بود صبح زود زهرا از خواب بلند شد دست وصورتش رو شست لباس پوشیدوبا فاطمه دوستش رفتن مدرسه وقتی زنگ کلاس خورد زهرا وفاطمه رفتن توی کلاس خانم معلم که اومد شروع کرد از رقیه ی 3ساله صحبت کردن زهرا تاحالا درباره رقیه چیزی نشنیده بود با تعجب نگاه به خانم معلمش می کرد خانم معلم می گفت واشک گوشه ی چشماش جمع شده بود زهرا بادیدن اشکای خانم معلم وصحبتاش دلش لرزید وشروع کرد به اشک ریختن از خانم معلم پرسید خانم رقیه پدرومادر هم داشت خانم معلم گفت آره دخترم رقیه هم بابا داشت هم مامان اسم باباش امام حسین (علیه السلام) . مادرش هم رباب بود همسر امام حسین (علیه السلام)،زهرا گفت خانم معلم اگه رقیه بابا ومامان داشت چرا گذاشتن آدم بدا رقیه رو اذیت کنن چرا وقتی ما می خوایم بریم جاهای خطرناک وکارهای خطرناک کنیم یا تنها بریم بیرون بابا ومامان مواظب ما هستن خانم معلم جواب داد تودرست می گی دخترم اما همون آدم بدا بابای رقیه روشهید کردن اگه باباش بود نمی گذاشت آدم بدا اذیتش کنن خانم معلم گفت که چقدر آدم بدا ودشمنا رقیه رواذیت کردن تا اوهم رفته پیش باباش وشهید شد زهرا توی فکربه حرفای خانم معلمش فکر می کرد وقتی رسید خونه رفت سراغ مامانش به مامانش سلام کرد وگفت مامان توحضرت رقیه دخترامام حسین رو می شناسی مامانش گفت آره مامان جون امام حسین (علیه السلام) امام سوم ماست همونی که چندروز پیش من وتو باهم می رفتیم مراسم سینه زنی وبراش گریه می کردیم وسینه می زدیم اون بابای رقیه است.زهرا به مامانش گفت مامان من اگه اون موقع بودم نمی ذاشتم آدم بدا رقیه کوچولو رو اذیت کنن می رفتم وجلوی آدم بدا رو می گرفتم بابا روهم با خودم می بردم که اجازه نده رقیه رواذیت کنن وبکشن مامان گفت آره دخترم حتماً اگه ما بودیم اجازه نمی دادیم کسی رقیه رو اذیت کنه زهرا گفت مامان حالا که نتونستیم برای رقیه کاری بکنیم یه چیزی بگم شما قبول می کنی مامانش گفت آره دخترم حتماً اگه بتونم کاری ازدستم بربیاد انجام می دم گفت مامان می شه اسم خوهر کوچولویی که توراه داریم رقیه بگذاری بعد هم برای رقیه کوچولو که کسی رو نداشت شله زردبپزیم وبه همسایه ها بدیم وبگیم همیشه بیاد رقیه کوچولو باشن مامانش یه کم فکرکرد وگفت باشه دخترم هر چی توبگی چه اسمی قشنگ تر از اسم رقیه تا هروقت رقیه کوچولوی خودمون روببینم یاد رقیه ی امام حسین (علیه السلام) بیفتیم واونم همیشه مارو پیش خدا دعا کنه وبیادش هم هر سال شله زرد می پزیم وبه همسایه ها هم می گیم به یادش باشن زهرا خوشحال شد ومامانش روگرفت توی بغل وبوسید واز اینکه امروز رقیه روشناخته بودخوشحال بود ومنتظر خواهرش رقیه کوچولوشد.