دلنوشته : اشک است که امان نمی دهد
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی! هم سو و هم نفس با کبوتران خاکستری مدینه پر می گیرم ؛ تا در اولین طلوع روز آدینه هنگامی که چترهای حرم نبوی گشوده می شود . من نیز در زیر چتر رحمت تو و نبی ات استغاثه ام را نجوا کنم .
شاید ترک های کویر خسته جانم با آب دیدگانم مرهمی یابد و حضور در درگاهت را ؛ این بار نزدیکتر و خاص تر از همیشه به استجابت بنشینم که گویا اینجا دری از درهای بهشت است و منِ کمترین ؛ خود را لایق این قرب نمی بینم .
اشک شوق است که امان نمی دهد و حضور است که این لیاقت را مستجاب می بیند .
اینجا فاصله ای بین تو ومن نیست چرا که محبوب ترین خلقت و هدف از آفرینشت ؛ هم چون دری در میان این حرم آرمیده که براستی او اسوه است و چه نیکو اسوه ای است «ان لکم فی رسول الله اسوة حسنة »
محل گذشته کوچه های بنی هاشم را به شوق دیدار بقیع می روم . اما چه رفتنی ؛ که این رفتن با خاطراتی تلخ عجین است و گویی هنوز بوی آتش و ناله های حسنین علیهم السلام و صدای دردانه ای به گوش جان می رسد که :پسر عمویم را رها کنید و …
اشک است که امان نمی دهد و این اشک با غربت خاک های بقیع و ندیدن قبور ائمه اش گره می خورد و پیچک نجواهای این نالایق تا اوج آسمان قد می کشد و ظهور منجی ای را می طلبد که گویا کلید همه ی بغض های مدینه به دست اوست و اوست که این غربت را به آشنایی پیوند می دهد .( اللهم عجل لولیک الفرج)
اکنون موقع حضور است.
و حضور را به جان و دل احساس کردن و در ترنم احساس این حضور ؛ جان خسته از بار این گناه را پالاییدن ؛
فرش های سبز روضه رضوان هر گلبوته اش تو را تا اوج قرب پیش می برد . گویی تو اکنون تنها ترینی که او نظر لطفش را شامل حالت کرده است .
خدایا اکنون این منم که در مقابل روضه ایستاده ام و چقدر عظیم است معنویت این مکان که به راستی «روضة من ریاض الجنة»است و جان ناقابل من این جا سر برمی دارد و به پاس این لیاقت نماز شکر می گذارد و با آب دیده تشنگی اش را ثمر می بخشد ، که اشک عزیز است و قیمتی.
اینجا پشت درب بانوی دو عالم دلت صفایی گیرد ، خود را گم می کنی ؛ کنیز وار درب معنویت و معارفش را می کوبی که اینجا دریا و اقیانوسی است از معارف ؛ و تو با آن همه منیّت ها و غرورت ، اکنون خردی و ناچیز .
اما فرصت را باید غنیمت شمرد . بانو را واسطه فیض رحمت الهی قرار می دهی و هم چون حضرت آدم که توبه اش به واسطه این پنج نور مقدس به اجابت رسید ؛ زمزمه می کنی : « الهی یا حمید بحق محمد ، یا عالی بحق علی ، یا فاطر بحق فاطمه ، یا محسن بحق الحسن و یا قدیم الاحسان بحق الحسین … »
خدایا اکنون از مسجد شجره ، محل احرام انبیا و اولیائت می خواهم تا شاید در حریم تو مَحرم گردم ؛ لباس دنیا که آلوده به تزویر و غرور و شقاوت است در می آورم و اکنون کفن می پوشم ؛ و می دانم این جسم همنشین این لباس در محضر تو حاضر خواهد شد .
اشک ندامت است که امان نمی دهد !
الهی ! اگر تو خطا نپوشی ، من جزء سیه رویانم . آنان که در قرآنت از آنها با عنوان « علیها غبره و …» یاد می کنی .
وای بر من ! اگر آن روز زار و پریشان محشور شوم که از همه کرده هایم اکنون پشیمانم . دستان نیازم را بر درگاهت بلند می کنم ؛
تو کریمی و از من اکنون جز پشیمانی چیزی نمی یابی و چه زیبا جلوه می کند این آیه ، که برادران یوسف التجا وار به ایشان گفتند « یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجئه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا …»
اکنون من آمده ام تا با لسانی که « قد اخرَسَهُ ذنبه » تو را بخوانم و دعوتت را اجابت کنم .
با تمام وجود می گویم : « اللهم لبیک … » و زمان محرم شدن آغاز می شود .
همه ی وجودم را به سمت دنیا قفل کرده ام و کلیدش را به دستان تو داده ام تا قبول کنی .
عازم بیت الله الحرام می شویم ، آنجا که قبله است و هستی به گِردَش طواف می کنند . همان جایی که میعادگاه جان های عاشق است و مقربان الهی به حقیقت ، گردش می گردند و کسب معرفت می کنند .
چشمان نالایقم که به دیوار کعبه می افتد ؛ بی اختیار سر ذلت و کوچکی بر خاک می نهم که من هنوز خاکم ؛ و خاک در مقابل نور ناچیز و نالایق است و اینجا همه نور است و نور است و نور است .
و تو در بین همه گم می شوی ؛
عظیم است و عظمتش فراگیر ؛
همه در یک لباس یک مسیر را طی می کنند و می پیمایند ؛
و تو نیز در بین آنها نجوا می کنی که ای خدا آمدم اکنون با همه ی گناهانی که از سر جهالت در محضرت مرتکب شدم
آمدم تا بار دیگر پیمان الست ببندم و بنده ای گردم که ناصیه اش در دستان تو باشد « یا من بیده ناصیتی و یا علیما بضری و مسکنتی »
الهی من مسکینم و توشه ای خالی دارم و مسیری خطرناک و طولانی ؛ که اگر تو عنایت نکنی من از خاسرینم ؛
می خواهم اکنون بگویم و اعتراف کنم که آنچه لایقش بودم ؛ نبودم .
با دنائت دنیا همنشین بودم و با دنیا نشینان قرین ؛
رحیمی و رحمانی
و اگر خطا نپوشی و عنایت نکنی ، چه کسی امان دهنده ام خواهد بود
و چه کسی سراچه این دل سیاهم را حریم تو خواهد کرد که معصومت فرمود : « القلب حرم الله »
و من اکنون در حرم تو خواستار پاکسازی حرمت شده ام .
ببخش و بیامرز که این از محضر تو بعید و ناممکن نیست . خطا بپوش و عطا کن که اینجا محلّ عطاست و من برای روزی که هیچ کس را یاوری نیست امان می خواهم .
در بین صفا و مروه ، سعی ام را به امید جرعه ای زمزم معرفت می پیمایم و از پای جانم مدد می گیرم و آن گاه که جمعیت هروله می کنند به یاد هروله قیامت می افتم ، چراکه همه در آن روز هروله می کنند و در آن روز هیچ کس را با کس دیگر کاری نیست « یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه »
دیگر اینجا تویی و تو با آن کرده هایت و باری که بر دوش می کشی و ناصری نخواهی داشت « ولا تزر وازرة وزر اخری »
هاجر وار ره می پیمایم و به مروه تقصیر می کنم ، به امید اینکه از تعلقات دنیایی جدا شوم و بنده ای گردم که اکنون با تقصیر از احرام به در آمده است و محرم شده است .
و دوباره رو سوی طواف می کنم ، و گویی طواف است که تکمیل این حج است .
خدایا اکنون پس از طواف نماز می گذارم به سوی تو و این نماز را الگوی عبادتم قرار می دهم و تو را می خوانم و می خواهم ،
و می خواهم که دعای حضرت ابراهیم علیه السلام را بر جانم انفاق کنی « وارزق اهله من الثمرات » و « و ارنا مناسکنا و تب علینا انک انت التواب الرحیم »
الهی ! آمدم ، اما گویی نیامدم ؛ چرا که هنوز جانم تو را می طلبد و عطش عشق تو هر دم با دیدن و نظاره بر کعبه بیشتر می شود .
پس مرا در این عطش بسوزان و فانی در انوار معارفت گردان . آن چنان که « حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک »
حکیمه مهدیه نجف آبادی – طلبه سطح 2 – مدرسه عالی معصومیه قم