شوق دیدار12 / به بهانه ی دوست داشتن امام هادی علیه السلام
سحر میریم حرم امام کاظم ع و امام جوادع . نماز رو تو ایوون حرم می خونم. بعد میرم کنار ضریح. وای خدایا , امام رضا میدونه که چه قدر دلم تنگه این حرم بوده. حرم خلوت خلوت بود و میرم نزدیکه حرم و می چسبم به ضریح امام جواد ع . باور کنید هیچ جای دنیا نمی تونی این ارامش رو به دست بیاری مخصوصا اگه دل شکسته داشته باشی (خدایا این نعمت بزرگت رو از عاشقان این خاندان و دلشکستگان فراق یار دریغ نکن) .
خلاصه کنار ضریح میرم تو فکر! به راهی که پشت سر گذاشتم و به راهی که پیش رو دارم. ای وای بر من که روز ها رو پشت سر میگذارم و هر چی خدا تلنگر میرنه از خواب بیدار نمیشم!(اگه اصحاب کهف هم بوذم تا حالا باید بیدار میشدم!!!)
بگذریم , ایشالله شما برای من دعا کنین شاید به دعای شما خوبان……..
ساعت 6 صبحه باید سریع برم هتل که میخایم بریم سامرا. خیلی خوشحالم آخه یکی از بزرگترین آرزوهام این بود که یه بار دیگه برم سرداب.
رفتن به سامرا اختیاری بود یعنی چون احتمال پرواز تو راه بود!!!!!!!!!!! قرار شد کاروان 2 قسمت بشه , یه گروه برن نجف یه گروه برن سامرا و رییس کاروان هم عضو پر پا قرص رفتن به کربلا و ترسوندن از راه پر خطر سامرا!. ولی بنده خدا غافل از اینکه ما از قبل غسل شهادتمونم کردیم(ولی ای دل غافل که بادمجونه بم آفت نداره!).
خلاصه با تاکسی های تاریخی عراق , منظورم همون گاری ها میریم طرف اتوبوس ها.اگه بدونین چی شد! در کمال ناباوری دیدیم همه زائرا میخوان برن سامرا!! به جز یه نفر اونم رییس کاروان! خلاصه به زور میبریمش.
تو اتوبوسمون یه ایرانی مسلطه مسلط به زبان عربی و خیلی شوخ بود . که کلی کارمون رو راه مینداخت و به تفتیش که میرسیدیم با 2 تا گپ وگفتگو ما رو بدون تفتیش رد میکرد!!!
برای نماز ظهر رسیدیم حرم .سریع رفتم تو صف نماز جماعت و نماز خوندم. حدود یک ساعت و ربع وقت داشتم.
اول رفتم تو حرم.باور کنین اگه دل سنگ هم داشتی تاب نمیوووردی. آخه ای مردم ای شیعیان جهان این جا میدونین کجا بود؟! این جا , این ضریح چوبی که با یه پارچه سبز پوشیده شده بود ضریح 2 امام معصوم ,پدر و پدرپدر امام زمانمون بود . این جا خونه ی امام رمانمون بود . این جا ارامگاه مادر و عمه امام زمانمون بود . ای خدا چه میگذرد بر دل اقای ما؟!!!
مردم ادعا میکنیم شیعه ی او هستیم . ادعا می کنیم غمخوار درد های دل آقامون هستیم.پس مارا چه شده که عده ای از خدا بی خبر خانه اماممان را به این روز در آورده ولی من هنوز با بیخیالی تمام زنده ایم!!!
خلاصه بعد زیارت و … از حرم میام بیرون که برم سرداب. دیگه دلم دست خودم نیست . هجوم فکر ها سیلاب اشک راه میندازه, راه نفس کشیدن رو تنگ میکنه,.
.
.
این جسم و روح آلوده و سیاه میخواد بره خونه امام زمان عج .با ظلمت تمام در حال قدم زدن به سمت خانه نوره. خداییش اگه شما به جای من بودین چه می کردین؟ آیا اصلا اذن دخول دارم ؟؟ آیا آقای من بر این بنده بیچاره و سر تا پا معصیت اذن ورود میدهد؟ اگر او ردم کنه چه کنم؟ آخر او آخرین امید منه . چه کنم چه جوری از پله های سردابش پایین برم در حالی که هنوز این دل شکسته جوابی نشنیده!!؟. . . .
خدایا گفته ای : فلا تدخلوها حتی یوذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا …!
.
.
زمان به سرعت میگذردو من هنوز در آرزوی کسب اجازه ولی…
خلاصه با یاد آوری این که مهمانم!! و این که :عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم از پله های سرداب به آرامی پایین میروم. قدم در بهشت گذاشته بودم زیارتی کردم و دیگر فرصتی باقی نمانده بود. ……
.
باید میرفتیم ولی خدا میداند که دلم در همان سرداب باقی ماندو با دلی شکسته تر از قبل و در آرزوی دیدنش از پله های سرداب بالا آمدم.
اللهم ارزقنا زیاره مولانا صاحب الزمان
ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم …