نوای دل
السلام علیک یا علی اصغر بن الحسین (علیه السلام)
از حمید بن مسلم روایت شده است که در خانه امام سجاد (علیه السلام) به صدا در آمد ، کنیز رفت در را باز کرد حمید بن مسلم بود گفت امام سجاد (علیه السلام ) کجاست ،کنیز گفت بالای پشت بام ،مسلم رفت بالا خدمت امام ،سلام عرض کرد گفت یا ابن رسول الله ،مختار قیام کرده و تمام دشمنان جدت حسین را به قتل رسانده است . امام فرمود اول بگو ببینم قاتل شش ماهه حسین (علیه السلام) رو هم کشته ،حمید گفت : یا ابن رسول الله چرا از قاتل بابات حسین نپرسیدی ، چرا از قاتل علی اصغر نپرسیدی ؟ چرا از قاتل ابوالفضل سوال نکردی ؟ اما از قاتل علی اصغر پرسیدی ! امام واقعه کربلا را برای حمید نقل کردند ،حمید نبودی کربلا ظهر عاشورا بود ، هوا گرم بود جانسوز لب ها همه تشنه یک قطره آب بود وقتی برای بابام حسین دیگه یار و یاوری نبود بابام صدا زد «هل من ناصر ینصرنی » اما کی بود که کمک حسین فاطمه برود ، دیدند صدای گریه طفلی بلند شد امام دنبال صدا رفت داخل خیمه رباب شد دید علی اصغرشه ، دوباره صدا زد آیا کسی هست که منو کمک کنه ، دید علی خودش را از داخل گهواره به زمین انداخت ، یعنی بابا من کمکت هستم ، آخه بابا سرباز شش ماهه نداری ، دوست دارم جزء سپاهت یک سرباز شش ماهه هم باشه ، امام بچه را بغل گرفت فرمود رباب من میروم علی رو سیراب کنم ، مقابل دشمن رفت آی یزیدیان من برای خودم آب نمی خواهم ، برای اصغرم آب می خوام لااقل بگذارید علی سیراب بشه ، یزید گفت حرمله مگه نمیبینی حسین آبروی ما را برد مگه نمی بینی سفیدی زیر گلوی اصغر را ، حرمله یه تیر سه شعبه بیرون آورد به طرف علی اصغر پرتاب کرد .آخ امید حسین بود چرا بهش آب ندادی ، مادرت به داغت بشینه ، تو صحرای کربلا سه بار از تیر سه شعبه استفاده کردند ، نامرد مگه نمی دونی که تیر سه شعبه برای پهلوانها استفاده میشه ، نه برای شش ماهه حسین ، حسین هنوز داشت رجز می خواند احساس کرد که دستش داغ شده ، نگاه کرد دید خون علی اصغره ، گوش تا گوش این طفل خونیه ، سربازای یزید نقل می کنند که حسین خون های این طفل رو برداشت به آسمان پرتاب کرد ، به خدا خون های علی به زمین بر نگشت ، شاید ملائک آن ها را پیش خدا بردند ، امام اصغر را در عبایش پنهان کرد . دشمن میگه حسین هی میرفت طرف خیمه ها ، هی بر میگشت ، انگار از کسی خجالت می کشید ، آره در ست تصور کردی حسین از مادر علی شرمش میاد ، آخه قرار بود علی رو سیراب کنه ، سیراب پیش رباب برگردونه ، ولی الان نه سیرابش نکرد ، دیگه رباب نمی تونه برا علی لالایی بخونه ، خیمه ها را دور زد ، رفت پیش خیمه ها،علی رو روی زمین گذاشت ، با شمشیرش یه قبر کوچک درست کرد ، بعد برای علی نماز خواند ، دیدی دنیا پسر قبل از پسر رفت ، دنیا خیلی نامردی ، دلا بمیره برا غربت حسین ، دلا بمیره برا مظلومیت پسر فاطمه ( سلم الله علیها ) ،نماز تمام شد علی رو گذاشت توی قبر ،حسین نگاه به قبر می کرد شاید لحظه به لحظه می گفت علی بابا دیگه سیرابت کردم ، علی بابا برات بمیره ، شرمندتم بابا ، تا که می خواست خاک رو بدن علی بریزه ، دید یه زنی دوان دوان آمد ، کنار قبر نشست یه نگاهی به قبر انداخت ، گفت آخ جگر گوشه مادر علی ، مادر برات بمیره علی ، هنوز چشای اصغرم بازه،انگار منتظره ، آره مادر منتظر بودی بیام برات لالایی بخونم ، لالا لا لا اصغرم لالا بخواب آرام جانم ،
علی لای لای ، علی لای لای
خانم سمیره خانه باز - استان کرمان . شهرستان کهنوج . مدرسه علمیه فاطمیه ( سلام الله علیها)