بزم فرات

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نوای دل

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

السلام علیک یا علی اصغر بن الحسین (علیه السلام)

از حمید بن مسلم روایت شده است که در خانه امام سجاد (علیه السلام) به صدا در آمد ، کنیز رفت در را باز کرد حمید بن مسلم بود گفت امام سجاد (علیه السلام ) کجاست ،کنیز گفت بالای پشت بام ،مسلم رفت بالا خدمت امام ،سلام عرض کرد گفت یا ابن رسول الله ،مختار قیام کرده و تمام دشمنان جدت حسین را به قتل رسانده است . امام فرمود اول بگو ببینم قاتل شش ماهه حسین (علیه السلام) رو هم کشته ،حمید گفت : یا ابن رسول الله چرا از قاتل بابات حسین نپرسیدی ، چرا از قاتل علی اصغر نپرسیدی ؟ چرا از قاتل ابوالفضل سوال نکردی ؟ اما از قاتل علی اصغر پرسیدی ! امام واقعه کربلا را برای حمید نقل کردند ،حمید نبودی کربلا  ظهر عاشورا بود ، هوا گرم بود جانسوز لب ها همه تشنه یک قطره آب بود  وقتی برای بابام حسین دیگه یار و یاوری نبود  بابام صدا زد «هل من ناصر ینصرنی » اما کی بود که کمک حسین فاطمه برود ، دیدند صدای گریه طفلی بلند شد  امام دنبال صدا رفت داخل خیمه رباب شد  دید علی اصغرشه ، دوباره صدا زد  آیا کسی هست که منو کمک کنه ، دید علی خودش را از داخل گهواره به زمین انداخت ، یعنی بابا من کمکت هستم  ، آخه بابا سرباز شش ماهه نداری ، دوست دارم جزء سپاهت یک سرباز شش ماهه هم باشه ، امام بچه را بغل گرفت فرمود رباب من میروم  علی رو سیراب کنم  ، مقابل دشمن رفت آی یزیدیان من برای خودم آب نمی خواهم ، برای اصغرم آب می خوام  لااقل بگذارید علی سیراب بشه ، یزید گفت حرمله مگه نمیبینی  حسین آبروی ما را برد  مگه نمی بینی سفیدی زیر گلوی اصغر را ، حرمله یه تیر سه شعبه بیرون آورد به طرف علی اصغر پرتاب کرد .آخ امید حسین بود چرا بهش آب ندادی ، مادرت به داغت بشینه ، تو صحرای کربلا  سه بار از تیر سه شعبه استفاده کردند ، نامرد مگه نمی دونی که تیر سه شعبه برای پهلوانها استفاده میشه ، نه برای شش ماهه حسین ، حسین هنوز داشت رجز می خواند  احساس کرد که دستش داغ شده ، نگاه کرد دید خون علی اصغره ، گوش تا گوش این طفل خونیه ، سربازای یزید نقل می کنند  که حسین خون های این طفل رو برداشت به آسمان پرتاب کرد ، به خدا خون های علی  به زمین بر نگشت ، شاید ملائک آن ها را پیش خدا بردند ، امام اصغر را در عبایش پنهان کرد  . دشمن میگه حسین هی میرفت طرف خیمه ها ، هی بر میگشت ، انگار از کسی خجالت می کشید ، آره در ست تصور کردی حسین از مادر علی شرمش میاد ، آخه قرار بود علی رو سیراب کنه ، سیراب پیش رباب برگردونه ،  ولی الان نه سیرابش نکرد ، دیگه رباب نمی تونه برا علی لالایی بخونه ، خیمه ها را دور زد ، رفت پیش خیمه ها،علی  رو روی زمین گذاشت ، با شمشیرش یه قبر کوچک درست کرد ، بعد برای علی نماز خواند ، دیدی دنیا پسر قبل از پسر رفت ، دنیا خیلی نامردی ، دلا بمیره برا غربت حسین ، دلا بمیره برا مظلومیت پسر فاطمه ( سلم الله علیها ) ،نماز تمام شد  علی رو گذاشت توی قبر ،حسین نگاه به قبر می کرد  شاید لحظه به لحظه می گفت  علی  بابا دیگه سیرابت کردم ، علی بابا برات بمیره  ، شرمندتم بابا ، تا که می خواست خاک رو بدن علی بریزه ، دید یه زنی دوان دوان آمد ، کنار قبر نشست  یه نگاهی به قبر انداخت ، گفت آخ جگر گوشه مادر علی ، مادر برات بمیره علی ، هنوز چشای اصغرم بازه،انگار منتظره ، آره مادر منتظر بودی بیام برات لالایی بخونم ، لالا لا لا اصغرم لالا  بخواب آرام جانم ،
                                   علی لای لای ، علی لای لای 

خانم سمیره خانه باز - استان کرمان . شهرستان کهنوج . مدرسه علمیه فاطمیه ( سلام الله علیها)

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: نواي دل (دلنوشته هاي طلاب) لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

جستجو

بخش هاي ویژه نامه

  • همه
  • زلال قلم (مقالات)
  • نواي دل (دلنوشته هاي طلاب)
  • زنان در عاشورا
  • کتيبه هاي سرخ
  • عزاداری صحیح
  • چند بیتی های گریان
  • آئین های عزاداری
  • واگویه های دل(روضه نويسي)
  • سفرهای حسینی(خاطره نويسي)
  • محرم از نگاه دوربین (عکاسي)
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس