* نوای دل *
* السلام علی الحسین وعلی ،علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین…
چه والا مقام و بلند مرتبه است حسین که عباسش را در آستانه ی عروج عاشورا از مسجدالحرام سیر داد به مسجدالاقصای کربلا.
حمد وسپاس از آن پروردگار عشق است .
سلام بر معشوق ، سلام بر عاشق و سلام بر عشق …
از محضر آسمان منظرتان رخصت میطلبم که این وجیزه ی ناچیز را با دستهای مادر سفر کرده ام به حضور سالاردل عباسم در ادب آخرین مایه ی مباهات زمین مقیم خطه حق الیقین مادرتان حضرت ام البنین ( علیها افضل صلوات المصلین ) تقدیم کنم .
قبل ها همیشه خوابی بود که هرگز تعبیری برایم نداشت . یعنی چه ؟که عباس غیرت مند وحساس است به آبروی دوست دارانش!تا چه حد ؟
اما… درمقابل عظمتت چه بهای کمی پرداختم تا فهمیدم این یک رویای صادقه است برای من ناچیز.برای رها (تخلصم )
یادت است برادرم عباس جان ؟! روزی که دل من لرزید.شیطان صفتانی به ناگاه سنگ در برکه ی کوچک وجودی ام انداختند..اطرافم را نگاه کردم ، نبود..هیچ کس .در عین شلوغی تنها بودم ..به ناگاه صدایی در ته قلبم فریاد میزد…همسایه ات..عباس…عشق…حسین…
دوباره نگاه کردم..اما..اما…همه در خواب غفلت بسر میبردند…نگاهم را سمت دیگر گرفتم فرو ریختم…مسجد ابوالفضل(ع)..آه ..
عباس من .برادری را در حقم تمام کردی ..شانه های کوچک ولرزانم را گرفتی …نگذاشتی در جلوی دیدگان نامحرمان بریزد.
ازآن روز دله من در پی اشارات ابروی تو بود..هرچه توبگویی..چشم
دل را در یک نگاهت باختم و خرسندم…در قمار عشق کی بود پشیمانی…. ؟!
میخواهم از لحظات تو بگویم ازعشق بازیه تو وحسینم… بپذیر ازین حقیر ؛
وقتی که توبر اسب سوار می شوی ماه باید پیاده شود از استر آسمان …
ماه اگر در روزطلوع کند، ازجلای خودش میکاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز می زداید وبا ظهورش روشنایی روز را کمرنگ میکند !!
آنگاه که حسین گفت « تورا برای همین روز میخواستم عباس ! ناز بازوان تو ! »
عباس من چه دیدی که گفتی : از خودم هیچ نداشته باشم هیچ نباشم ، از خودم خالی شوم وسرشار از حسین . از خودم تهی شوم ولبریز از حسین …فنا در حسین شوم وآنچنان شوم که در آیینه نیز جز تصویر حسین نبینم …
عموی من : طلوع چهره ات در شب سیاه ناخودآگاه سکه ی ماه را از رونق می انداخت ، وقتی که ماه باشی پلنگها هم خودشان را به بلندی میرسانند وبه طمع چنگ انداختن بر صورتت ، جست و خیز می کنند .
یا عباس … ! وقتی قمر بنی هاشم باشی شمر هم برایت امان نامه می آورد.
حسین جان .. ؟ یوسف جلوه ای از جمال تو است .
تو برای من ، یوسف آفرین جهان هستی .
حسین جان ، توبه یک نگاه جهان را یوسفستان می کنی .
عباس جان ، عموی خوبم ..؛ چه کشیدی آنگاه که مشک امیدت دریده شد و آب آرزوهایت هدر رفت ، درست در لحظه ای که می بایست هستی ات را در دستهایت بریزی و از معشوق خود دفاع بکنی
دستهایت از کار افتاد….
از کدام لحظه ی عشق بازی ات بگویم ؟؟
چه لذتی داشت برایت آن لحظه که گفتی : ای خدا ، این فاطمه است ، این زهرای مرضیه است که آغوش گشوده تا سر مرا به دامن بگیرد…
این فاطمه است که فریاد میزند : پسرم ! عباسم ! من کی ام ؟ جان هستی فدای لحظه ی دیدارت فاطمه جان ….. برادرم ؟ حسین جان ، مادرمان فاطمه مرابه فرزندی قبول کرده است …
اکنون برادرت را دریاب ! برادرم !
اکنون شیری بر زمین افتاده که هیبت زنده بودنش زندگی را در مذاق روباهان ، تلخ می کرده است .
عباس ..! اما به اینها نمی اندیشد ، این هجوم ملخ وار دشمن بر مزرعه ی هستی او ، ذره ای دلش را مشغول نمیکند. او اکنون فقط به حسین فکر میکند که تمامی آسمان اوست در زمین …
با فرو افتادن تو از اسب عمو جان قلب حسین فرو ریخت ، چون تیری از چله ی کمان رها میشود
وعقاب وار به سمت معراج عباس بر کشید.
وای عباس جان ، امید دله رها ؛
ازین پس چه آسوده میخوابند آن چشم ها که از صلابت حضور تو خواب نداشتند.
و ان ها که در سایه سار امن حضورت به خواب میرفتند، ازین پس در حسرت یک خواب آرام می سوزند.
وه چه تماشایی بود لحظه ی عشق بازی دو برادر ؛
آنگاه که حسین گفت : عباس من دستهایت کو ؟؟
توگفتی : به شوق دیدار شما ، دست و پا گم کرده ام …
سرت ؟ چه به روز سرت آمده عباس ؟
گفتی : سر را چه منزلت ، پیش پای عشق شما ..؟؟
عباس جان ؟مادر دهر از تو برادرتر ، مردانه تر نزاییده ..
راستی چه بزرگی شما حضرت حسین ! که سراغی از مشک وآب نمیگیری ؟
در مقابل دریای وجود تو ، آب چه محلی از اعراب دارد ؟! حیات همه از آب است و تو حیات بخش آبی عباس من …
آری اگر رابطه ی متقابل خدا و امام حسین را نفهمم ، سر از رابطه ی امام حسین وعباس در نمی آورم….!!
هرچه از تو..ازذره ذره مردانگی ات بگویم وبنویسم ، باز هیچ نگفته ام …چه برکتی دارد از توگفتن
که هر چه بگویم باز کم است…. یاحسین(ع) یا عباس (ع)…
وحیده زرین کلاه - حوزه فاطمه الزهرا (س)- کردستان- شهرستان بیجار