شوق دیدار 4
ساعت ۲ نیمه شب است . نشسته ام روبه روی حرم و انتظار میکشم تا درب حرم را باز کنند … محمد طاهری گوش میدهم … همان نوحه معروف و دلنشینش را که سالها پیش برای حضرت علی خوانده است … من هم زیر لب می خوانم : اول مظلوم یا علی … اول مظلوم یا علی …
هیچ نوحه ای به اندازه ی این اول مظلوم ِ محمد طاهری جگر سوز نیست برای مولا !
نزدیک اذان درب های حرم را باز میکنند و باز همان صف طولانی و زجر آور تفتیش …با زحمت بسیار و کلی معطلی وارد حرم می شوم … این مدت تمام ترددم از درب مسلم بن عقیل بوده تا وقتی وارد می شوم در مقابلم ایوان طلای بی مانندش را ببینم … و هر بار که وارد شدم و ایوان طلا را دیدم پاهایم سست شده از حرکت و دست هایم یخ کرده و قلبم بالا و پایین پریده !
در قسمت غربی حیاط می نشینم … صدای اذان می پیچد تووی صحن … به حرم نگاه میکنم … به کبوتر ها … به کاشی کاری ها … از زاویه ای که نشسته ام گنبد مشخص نیست اما پنجره کوچکی رو به رویم هست که حرم از آنجا دیده می شود !
نماز صبح را می خوانم و می روم داخل برای زیارت … حرم خلوت است … کنار ضریح می ایستم و نماز امیرالمومنین را می خوانم … با هیچ توصیفی نمی شود شیرینی نماز امیر المومنین را در حرم خودش بیان کرد … انقدر شیرین است که حاضری هر چه از عمر خدا برایت رقم زده همان جا بستاند و این روزها برایت تبدیل به خاطره نشود !
ساعت ۸ قرار است که به مسجد سهله برویم . به هتل می آیم تقریبا همه جمع شده اند . حرکت میکنیم به سمت مسجد سهله … راه زیادی نیست و ده دقیقه بعد به مسجد سهله میرسیم … اینجا هم مثل سایر جاها صف طولانی تفتیش و به امانت سپردن موبایل و دوربین اعصابم را خرد می کند .
جلوی درب مسجد سهله می ایستم … همه اعضای کاروان داخل می شوند اما جریان ها و حکایت هایی که من از مسجد سهله شنیده ام پاهایم را سست میکند از قدم بر داشتن … تمام حکایاتی که از مسجد سهله شنیده ام یک هو به ذهنم می ریزد : امام زمان (عج) پس از ظهورشان اینجا را خانه ی خود قرار می دهند … اینجا همان جایی است که آسد علی آقای قاضی و بسیاری دیگر از علما هر گاه می خواستند به محضر امام عصر برسند چله می گرفتند و حضرت را میدیدند … اینجا یکی از همان ۴ مسجدی است که فضیلت و شرافت بسیار دارد و اعتکاف در آن ها تاکید شده !
همه ی این فکر ها تووی ذهنم دلیلی می شود بر اینکه نگاهی به خود ِ سرتاپا گناهم بیندازم و شرم داشته باشم از حضور در چنین مکانی …
خیره به درب ورودی مسجد بودم و غرق در همین افکار که ناگهان صدای رئیس کاروان رشته افکارم را پاره میکند : دخترم پس چرا معطلی !؟
نمیدانم در جواب سوالش چه باید بگویم !!! اصلا نمی توانم حرفی بزنم … سرم را پایین می اندازم … بسم الله می گویم و وارد می شوم …
وارد بهشتی که خیلی وصفش را شنیده و شرحش را در کتابهای مختلف خوانده بودم !
وارد بهشتی که آرزو داشتم ای کاش من هم می توانستم در آن چهله نشینی کنم !
میان مسجد مقام امام صادق است و اطراف آن هم پرا از مقام پیامبران و گوشه ای از آن هم مقام امام زمان (عج ) قرار دارد …
از کاروان جدا می شوم و به تنهای می روم و نماز هر مقام را می خوانم … به مقام امام زمان (عج ) می رسم … ضریح کوچکی هم آنجا هست و نور سبزی که آن قسمت را از سایر جاهای مسجد متمایز ساخته … نمیدانم چرا در این گوشه ی مسجد یاد مسجد شجره می افتم ! اصلا شباهتی بین اینجا و مسجد شجره نیست اما حال اینجای من خیلی شبیه حالی است که در مسجد شجره و هنگام اولین احرامم در سن ۱۸ سالگی داشتم !
احساس میکنم از کنار این ضریح کوچک به خدا خیلی نزدیک ترم … دست میگذارم روی رگ گردنم … باز هم خدا را نزدیک تر حس میکنم حتی از رگ گردن !!! کنار این ضریح کوچک و در این مقام بزرگ انگار خود ِ خدا را حس میکنی … یک حس ِ متفاوتی که شیرینی خاصی را به اشک های شورم می دهد …
دلم برای آن تیکه مداحی ترکی که جمعه ها تلویزیون برای امام زمان پخش میکند تنگ شده … آن طرف تر ِ ضریح یک آقایی با صدای سوزناکی شعر اباصالح التماس دعا را زمزمه می کند …این شعر را بلدم ٬ من هم با او تووی دلم می خوانمش…
مسجد ساکت است و تنها صدایی که می آید صدای جیک جیک گنجشک هاست !
اعمال کاروانیان که تمام می شود پرچم رئیس کاروان بالا می رود و من هم ناچارم که به دنبال پرچم از مسجد خارج شوم … اما دلم نمی آید … این جور مواقع همیشه فکر می کنم زندگی جبر است ! جبر !!!
سوار اتوبوس می شویم … پایم به شدت درد گرفته … از برکت همان پیچ مبارکی که روز اول ورود به نجف خورده و راه رفتن روی سنگ های سرد مسجد سهله و نماز های پی در پی دردش را بیشتر کرده … و توی اتوبوس مجال خوبی است که باز با تکه پارچه ای ببندمش تا شاید دردش را کمتر حس کنم !
اتوبوس حرکت میکند و چند دقیقه بعد روبه روی مقام کمیل می ایستد .
باز هم از کاروان جدا می شوم و به تنهایی وارد حرم کمیل می شوم . راجب کمیل و وفاداری هایش چیز های بسیاری شنیده ام اما از همه ی آنها همین یکی برای من بس که از عاشقان حضرت علی (ع) بوده و از یاران نزدیک ایشان و این خود مهم ترین دلیلی است که عاشق کمیل باشم ٬ مثل علاقه ای که به مالک اشتر دارم !
یک حرم بسیار زیبا که تقریبا روی بلندی قرار دارد و یک ضریح کوچک اما با صفا . به شدت پای چپم درد میکرد اما یکی از دوستان(!) سفارش کرده بود که در حرم کمیل برایش نماز بخوانم … نماز را که می خوانم به حیات می آیم . کاروانیان که اکثرا خانوم های سن بالا هستند ولو شده اند روی پله های حرم و همه از درد پا و کمر و اعمال زیاد مسجد سهله می نالند و از رئیش کاروان می خواهند که نیم ساعتی وقت بدهد تا در حرم کمیل استراحت کنند … خنده ام میگیرد از این وضع اما خوشحال می شوم و به کنار ضریح با صفای کمیل بر میگردم … در داخل صحن کمیل هم قبرهای زیادی وجود دارد که بعضی از آنها مربوط به علما و بزرگان نجف است… این توقف نیم ساعته فرصت خوبی بود برای بودن در کنار حرم کمیل و قدم زدن در صحن او و فاتحه خواندن برای علمای مدفون در آنجا …
بي بهانه ها