بزم فرات

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

ويژه نامه مجازي بزم فرات + مسابقه

 

سامانه وبلاگ حوزه هاي علميه خواهران برگزار مي کند :

ويژه نامه مجازي «بزم فرات» با همکاری کلیه طلاب خواهر سراسر کشور

 

جهت ورود به هر بخش از ویژه نامه بر روی تصویر مورد نظر کلیک کرده و یا از بخش موضوعات در نوار کناری وبلاگ، بخش مورد نظر را انتخاب کنید.


بخش اول: زلال قلم (مقاله نویسی)

مقالات مي بايست در يکي از موضوعات ذيل، حداکثر 10 صفحه ، در فرمت Doc ارسال شود.

موضوعات :

 

الف- تحلیل های عاشورایی

 ب- الفبای مروت؛ عباس علیه السلام

ج- حضرت رقیه (س) در تاریخ

د- بانوی بنی هاشم؛ زینب(س)

 ه- نوگل دشت کربلا؛ علی اصغر(ع)

و- دختر شهادت و بانوی نور؛ سکینه(س)

 

__________________________________________________________________

بخش دوم: نوای دل (دلنوشته) 

درد دل طلاب با کربلا ، مجموعه آثار ارسالی شما در این بخش می باشد. (حداکثر در 10 سطر)


__________________________________________________________________

بخش سوم: بایدها و نبایدها در عزاداری (مقاله،تحلیل،پژوهش،دیدگاه ها و نقد و بررسی)

هدف از این بخش آشنایی با عزاداری صحیح بوده و برخی آداب و رسوم غلط مورد نقد و تحلیل قرار میگیرند. 

__________________________________________________________________

بخش چهارم: کتیبه های سرخ (طراحی)

طلاب عزیز می توانند طرح های پس زمینه طراحی شده خودشان را در اندازه های استاندارد صفحه نمایش(800*600-1024*768) در قالب یک فایل jpg ارسال نمايند.

__________________________________________________________________

بخش پنجم: چندبیتی های گریان (شعر)

اشعار و چندبيتي هاي ارسال شده با نام خودتان در اين بخش جمع آوري خواهد شد.


__________________________________________________________________

بخش ششم: آئین های عزاداری در ایران (گزارش، خبر، تحلیل)

با توجه به اينکه طلاب وبلاگ نويس از سراسر کشور در اين ويژه نامه مشارکت خواهند داشت ، می توانند به معرفی آداب و سنن عزاداری در شهر و استان خود پرداخته و آئین های برگزاری عزاداری را به خوانندگان معرفی نمایند.


__________________________________________________________________

بخش هفتم: واگویه های دل (روضه نویسی)

 مرثیه نویسی، مصیبت نویسی و روضه نویسی از جمله موضوعات این بخش می باشند. حداکثر متن ارسالی در 20 سطر.

__________________________________________________________________

بخش هشتم: زنان در عاشورا (مقاله، تحقیق،نقد و پژوهش، دیدگاه ها و تحلیل ها)

حضور زنان در جریان کربلا و واقعه عاشورا گذشته از نقش پیام رسانی و افشاگری و پرده برداری از ماهیت حکومت جائر بنی امیه ، در تک به تک وقایع و اوضاع حادی - که در چنین شرایط بحرانی و از دست دادن عزیزان - برای یک زن رخ میدهد ، نمایش صبر ، اوج تبعیت از امام در سخت ترین شرایط ، درک صحیح از وضعیت سیاسی- اجتماعی زمان و به ظهور رساندن عالی ترین مراتب تبعیت و ایمان بود .
حضور زنان در عاشورا جمع زیبای عاطفه و احساس لطیف یک زن با تمام ایمان و دینش بود . طلاب عزیز می توانند مطالب خود را پیرامون این موضوع ارسال نمایند. 

__________________________________________________________________

بخش نهم: سفرهای حسینی (خاطره نویسی)

در این بخش از ویژه نامه ، طلاب می توانند خاطرات خود از ماه محرم و روز عاشورا را در حداکثر 10 سطر ارسال نمایند.


__________________________________________________________________

بخش دهم: محرم از نگاه دوربین  (عکاسی)

طلاب علاقه مند به عکاسی، می توانند تصاویر با موضوعات عزاداری و ماه محرم  را در اندازه واقعی ارسال نمایند.


__________________________________________________________________

نحوه ارسال مطالب در موضوعات و بخش های مشخص شده :

ارسال مطلب به صورت تایپ شده همراه با نام و نام خانوادگي- نام استان- نام شهرستان و مدرسه ؛ به پست الکترونیکی :  womenhc@whc.ir

مهلت ارسال:

14 ديماه- اربعين حسيني


اين ويژه نامه پس از تایید و درج مطالب دريافت شده ، تکمیل و از هر بخش، یک مطلب برگزیده به عنوان برترین های ویژه نامه انتخاب شده و از ارسال کنندگان آنها تقدیر به عمل خواهد آمد.

زنان عاشورا

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
ام وهب زني مسيحي بود وبه تازگي به اسلام گرويده بود بر انجام حج حقيقي احرام بست و با آگاهي و بصيرت در"مشعر” كربلا وقوف كردو دريافت كه ياري حسين عليه السلام و قرباني نمودن در اين حج بر همگان واجب است ، پس قرباني اش را پيش آورد و به فرزندش گفت : اي فرزند عزيزم ! برخيز و به ياري فرزند دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بشتاب. فرزندش عرض كرد: به ياري حسين عليه السلام خواهم شتافت و در اين كار كوتاهي نمي كنم . پس برخاست و به ميدان رفت و هفده سوار و دوازده پياده از لشكر عمر سعد را به هلاكت رساند و نزد مادرش و همسرش باز گشت و عرض نمود : اي مادر ! آيا از من خشنود شدي ؟ مادرش گفت: نه! از تو خشنود نخواهم شد تا اين كه در ركاب فرزند دختر پيامبر خدا به شهادت برسي و شفاعت او را در روز رستاخيز به دست آوري. اي فرزندم! به سوي ميدان نبرد باز گرد. پس آن گاه ام وهب خود به پا خواست و به سوي دشمنان سنگ پرتاب كرد كه هيچ كس چنين با دشمنان نجنگيد.
دومين زني كه به زيارت بيت الله حقيقي شتافت ، همسر وهب بود كه در آغاز ، مقام خاندان وحي و نبوت را نشناخته بود و بر “حج” كربلا احرام نبسته بود و همسرش را نيز از جانفشاني در راه حسين عليه السلام باز مي داشت و مي گفت : ” مرا به مرگ خود داغدار مكن ” آن گاه ام وهب گفت : پسرم ! به سخنان همسرت گوش نده .
اما هنگامي كه همسر وهب مصيبت ها و رنج هاي حسين عليه اتسلام را ديد به جمع حج گزاران حسين عليه السلام در كربلا پيوست و احرام بست و به همسرش ندا داد كه : ” اي وهب ! در راه پاكان ، با دشمنان پيكار كن. ” آن گاه خود نيز بر گرد حسين عليينته السلام كه خانه حقيقي خداست طواف نمود و هروله كنان به پيكار با دشمنان پرداخت تا اين كه برده شمر ، او را به شهادت رساند و پيكر بي جانش را بر روي زمين افكند و تنها اين زن بود كه پيكرش همراه شهيدان كربلا ، سه شبانه روز بر روي زمين كربلا بيتوته كرد.

سومين زيارتگر حج حسين عليه السلام ، زني بود كه همراه همسر و كودك خردسالش به كربلا آمده بود. همسرش در كربلا به شهادت رسيد و پسرش را نيز ديدند كه به سوي ميدان نبرد مي رود، پس حسين عليه السلام فرمود: پدر اين كودك كشته شده است و شايد مادرش دوست ندارد كه فرزندش به ميدان برود.” پس آن كودك عرض كرد : اي فرزند  پيامبر خدا،مادرم مرا به ميدان فرستاده وفرمود:پسرم برخيز ودر ركاب فرزند پيامبر خدا با دشمنان نبرد كن.بدين گونه اين زن ،قرباني اش را به حسين عليه السلام تقديم كرد.
وهنگامي كه سر فرزندش را بريدند وآن را به سوي مادرش پرتاب كردند،مادرش آن سر را در آغوش گرفت وبوسيد وبه سوي دشمن پرتاب كردزيرا ياران حسين عليه السلام قرباني خويش را باز نمي ستانند.
اما حج گزار راستين حسين عليه السلام زني بود كه  هيچ كس برانجام چنين حجي توفيق نيافته بود وآن زن ،حضرت زينب سلام الله عليها بود.
وتو چه مي داني كه حج زينب واعمال ومناسك واحرامش چه دشوار بود.

وتو چه مي داني كه كعبه وركن ومستجار حج زينب چه بود؟  .
 
مدرسه زینبیه
 1 نظر

خاطره ماه محرم

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسم الله الرحمن الر حیم
 
 خاطره ی شیرین من در ایام محرم
 

    محرم سال90بود ومن در روستای دیگری به نام روستای ایری سفلی درس می خواندم. ماخوابگاهی بودیم . روز هشتم محرم بود.

مابعداز ظهر در خوابگاه برنامه  سینه زنی داشتیم. من در گروه تعزیه خوانی بودم . برنامه شروع شد پس از اجرای بخشی از برنامه نوبت به ما رسید.

بار اولم بود و خیلی اضطراب داشتم .نمی دونستم چیکار کنم دستام می لرزید .باخودم گفتم توکل بر خدا انشاا…که کارمو خوب انجام میدم وخلاصه ما تعزیه خوانی را  شروع کردیم .

من هم تونستم کارم را به خوبی انجام بدم وجالب این که درحین اجرای برنامه یه حس عجیبی بهم دست داد انگار که یکی کمکم کرد و من آن روز عشق و محبت سید الشهدا را احساس کردم و آن روز زیباترین روز در زندگیم بود و همیشه احساس می کنم که اهلبیت (ع) در زندگیم کمکم می کنند و هر وقت مشکلی برام پیش بیاد با یاد مصیبت های امام حسین (ع) مشکلات خودم را فراموش می کنم و دلم آرام می گیره.
    
    امیدوارم که همیشه بتونیم پیرو راه اهل بیت باشیم.
    
                     
    
    
     ف.نوروزی طلبه ی پایه اول آذر بایجانشرقی  شهرستان جلفا حوزه ی علمیه ی فاطمیه جلفا

 2 نظر

ای زمین کربلا !

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

ای زمین کربلا !  کاش در روز عاشورا حرارت وجودت را در خود نگه می داشتی ، می دانم بی وفایی کوفیان خشم تو را برافروخته بود چنان که دیگر نتوانستی حرارت خشمت را مهار کنی ، همان گونه که خورشید هم از خشم در آن روز به شدت می سوخت .

آه! از این کوفیان بی وفا ! بارها آرزو کردم در آن روز ابری بودم و جلوی چشمان خورشید را می بستم تا صحنه شهادت علمدار را نبیند، می دانم در آن لحظه­ ی  تحیر عباس ، که نه بدون دست می توانست مبارزه کند ونه بدون آب روی برگشت به خیمه ها را داشت ،خورشید در حال گداختن بود. او لحظه هایی که امیرمؤمنان (ع)دست عباس را می بوسید به خوبی به یاد داشت و  با خود می گفت : چگونه توانستند این دست ها را جدا کنند، آیا کوفیان همه چیز را فراموش کردند؟
ای زمین کربلا ! می دانم در آن لحظه ای که شمر با نهایت قساوت سر مولا را جدا کرد چشمانت را بستی ،همان گونه که آسمان لباس زیبایش را از تن بیرون آورد و چادری سیاه بر تن کرد .می دانم درهجوم  اسب ها با نعل تازه بر آن بدن های غرق خون  چقدر بر خود لرزیدی گویا می خواستی دهان باز کنی و آن لشکر کفر را فرو بری.
آه ! ای آب فرات ! نمی دانم چگونه هنوز می خروشی؟آرزو می کنم که آقایمان بیاید و از آ ن قاتلان بی رحم انتقام بگیرد و ما را شاد کند.
اللهم عجل لولیک الفرج

   


اکرم مرادی   استان یزد     شهرستان یزد               مدرسه حضرت زینب سلام الله علیها
 نظر دهید »

گزارشی ازآیین به گِل افتادن مردم خرم آباد در روز عاشورای حسینی + عکس

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

      آیین به گِل افتادن عزادارن حسینی در روز دهم محرم از جلوه های خاص عزداری مردم لرستان در ماه محرم می باشد.

     آیین و سنت به گِل افتادن( گِل گیری) ، سنتی به جای مانده از پیشینیان این منطقه از کشور می باشد، که با اندک اختلافی از جهت برگزاری در سطح استان لرستان انجام می شود، این شیوه از سوگواری قبل از اسلام در مناطقی از کشور به ویژه در استان لرستان در سوگ عزیزان، بزرگان، یلان و جوانان از دیرباز انجام گرفته است و همچنان ادامه دارد.

     به استناد و گواه تاریخ، مردم ولایت مدار و محب اهل بیت علیهم السلام مراسم و آیین گِل مالی را در عزای حضرت سیدالشهدا و یاران باوفایش همواره انجام داده اند. که مختصراً به آن می پردازیم.

     جهت برگزاری این مراسم ابتدا حوضچه هایی به شکل مربع یا دایره که از آجر و ملات گِل ساخته می شودآماده می نمایند.سپس خاک تمیزی(معمولاً از خاک رس استفاده میگردد) را که از قبل تهیه والک شده درون حوضچه می ریزند. سپس آن را با آب و گلاب های نذرشده به صورت گِل شُل آماده می کنند. و در کنار این حوضچه ها آتشی از هیزم چوب برای خشک کردن افرادی که به گل افتاده اند استفاده می گردد.

     از بامداد روز عاشورا و در سحرگاه عزاداران و کسانی که نذر دارند وارد حوضچه های گل شده و بعضاً تمام سر و صورت و حتی چشمان خود را آغشته به گل می کنند و به اصطلاح به گِل می افتند.

     برخی دیگر از عزاداران تنها سر و صورت و دوکتف و شانه خود را گِل می مالند و درکنار شعله های آتش که به همین منظور تهیه شده خود را خشک می کنند. و تا سپیده صبح با اشعاری مانند:

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


     در سوگ سرو شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین به عزاداری می پردازند.سپس عزاداران در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی منظم در سطح شهر به راه می افتند و تا اذان ظهر به عزاداری می پردازند. عزاداری مردم سوگ وار در روز عاشورا با اقامه نماز ظهر به ادامه می یابد.

     ضمناً این مراسم، به عنوان میراث معنوی منطقه توسط سازمان میراث فرهنگی در زمره آثار ملّی به ثبت رسیده است.

 

            رقیه رحیمی              لرستان   بروجرد                      مدرسه علمیه محدثه سلام الله علیها بروجرد

 

 نظر دهید »

یاحسین

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

لرستان  بروجرد   رقیه رحیمی     مدرسه علمیه محدثه سلام الله علیها

 

 نظر دهید »

کتیبه- کربلا درکربلا می ماند اگر زینب نبود

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

لرستان  بروجرد   رقیه رحیمی     مدرسه علمیه محدثه سلام الله علیها
 

 

 نظر دهید »

شماره 1451 !

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

اربعین نزدیک است و به یقین جاده ی کربلا پر است از زائرانی که پیاده عزم زیارت دارند .
حال و هوای وصف ناشدنی ای دارد پیاده سفر کردن به کربلا . در مسیر کربلا که پیاده رفته باشی دیگر بهشت دنیا و آخرتت می شود زیارت کربلا با پای پیاده !
تمام جذابیت زیارت پیاده ی کربلا شروع این نیت از حرم امام علی .ع. است .
از میان شهر نجف ، درست در ابتدای شارع کوفه به فاصله ی هر ۵۰ متر یک تیر گوشه ی پیاده رو نصب شده و بالایش یک شماره ای نوشته شده .
اول راه شاید این شماره ها دقت آدم را تحریک نکند اما با هر قدم که جلوتر می روی و تب و تاب رسیدن به حرم را بیشتر حس میکنی ، کم کم اعداد نصب شده روی این تیر ها بیشتر جلوه گری میکنند .
شهر را که طی میکنی و وارد جاده می شوی و بیابان می شود و جاده ای طولانی و قدم های تو و صدای باد آن وقت عاشقانی را می بینی که در مسیر انتظار تو را می کشند . درست هنگامی که تشنه شده ای و خستگی بر جسمت مستولی شده ” موکب ” هایی که در جاده ساخته شده اند می شوند همان حسینیه های دم به دمی که میروی و زیر سایه ی پرچم حسینشان نفس تازه میکنی .
انسان هایی انتظارت را می کشند که به حرمت پای پیاده زیارت کردنت ، به عشق ِ امام حسین .ع. پذیرایی ات می کنند و حتی گاهی پاهایت را ماساژ می دهند و کفش هایت را واکس میزنند و خلاصه هر کاری که از دستشان بر میاید برایت انجام میدهند تا در ثواب قدم زدن هایت شریک باشند !
و باور کن که زمین میگردد که تو می رسی به نزدیک کربلا و گرنه هیچ پایی را یارای آن نیست که قدم بر دارد در راهی که حسین .ع. قدم برداشته .

آفتاب میان آسمان می تابد و گرمایش می نشیند بر جان زائران . بطری آبم تقریبا خالی شده . موکب حضرت عباس .ع. اتاق کوچک و ساده ای است که وقتی به آن می رسیم تعدادی از خانم ها با بطری های آبمیوه ی خنک به استقبالمان می آیند و ما یک نفس آبمیوه را سر میکشیم !
بعد از رفع تشنگی تازه یادمان می آید که گرسنه ایم و بیسکوییت هایی که لب جاده گذاشته شده برای تغذیه ی زائران نجات بخشمان می شود !

           

در چشم بر هم زدنی با دوستان بیسکوییت ها را تارو مار میکنیم و جان میگیریم برای ادامه ی مسیر . سنگین ترین وسیله ی مان دوربین فیلم برداری است که قرار میگذاریم نوبتی هر چند دقیقه یکی مسئولیتش را به عهده بگیرد و آنرا بگذارد روی دوشش .
در طول مسیر با آدم های بومی زیادی صحبت میکنم و از تجربیات و خاطراتشان می آموزم .
مسیر ِ شیرین ِ جاده زیر پایمان می گردد و می رسیم به ورودی شهر کربلا . جاده پر است از جمعیت و ورودی شهر به علت تفتیش هر چند دقیقه یکبار بسته می شود و صف طویلی بیرون کانتینر تفتیش ایجاد می گردد .
بعد از حدود سه ساعت معطلی از ایستگاه تفتیش عبور میکنیم و وارد شهر کربلا می شویم .
به تیر های کنار پیاده رو دقت میکنم . حالا اعداد چهار رقمی شده اند !

          

قدم به قدم ایستگاه صلواتی است و چای میدهند و آب خنک . با تمام وسواسی که دارم در یکی از ایستگاه های صلواتی می ایستم و به قصد بیمه شدن یک چای می خورم ! و بهترین چایی که در عمرم خوردم همان چایی می شود که ابوحامد پیرمرد خوش برخورد کربلایی برایم ریخت …

           

اعداد روی تیرها هم به نفس نفس افتاده اند . وقتی که در راه بودم به آرزوی رسیدن به کربلا قدم میزدم و حالا که به کربلا رسیده ام به آرزوی تمام نشدن ثانیه های این سفرم .
کوله ام را می اندازم گوشه ای کنار خیابان . مال حلال گم نمی شود ! دوربین را می گذارم روی دوشم و با بچه های گروه سعی میکنیم بهترین قسمت فیلم همین قدم های آخرمان بشود .

         

هر چه به بین الحرمین نزدیک تر می شویم گرمای وجودم بیشتر می شود . سعی میکنم چشم هایم را خیره کنم به عدسی دوربین و هرچه می بینم از طریق دوربین باشد . تاب ِ دیدن حرم را بدون واسطه ی دوربین ندارم ! به هر تیر که می رسم زوم میکنم روی عدد نوشته شده و تا ۵۰ قدم بعد دوباره کادر را بسته می کنم روی پاهای برهنه ی زائران .
آدم تشنه ی اشک می شود وقتی که می رسد به میدان مشک ! کادر دوربین را می برم روی زاویه ای آخرین تیر که آخرین شماره رویش نوشته شده و نزدیک میدان مشک نصب شده و در قاب دوربین حرم حضرت عباس .ع. جا میگیرد …

         

۱۴۵۱ آخرین تیری است که به زائران پیاده ی امام حسین مژده می دهد که رسیده اند به نزدیک بین الحرمین و همان جایی است که مرد و زن به خاک می افتند . همانجایی است که به سرعت دلت تنگ می شود برای اولین قدمی که برداشته بودی . برای اولین تیری که دیدی و شماره “۱” رویش نوشته شده بود .. دلت تنگ لحظه هایی می شود که خداوندبرایت مقدر کرده بود تا طعم بهشت واقعی را بچشی . و صد حیف پای ثانیه ها تیز رو تر از پای انسان است و قدرتش چنان عظیم است که  لحظات نابت را در چشم برهم زدنی به خاطره ای گوشه ی دلت تبدیل میکند !

ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم

 

بی بهانه ها

 2 نظر

زن عاشورا

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

زن عاشورا چقدر خوشرنگ است،مادر بودنش،خواهر بودنش ،همسر بودنش،حتی دختر بودنش هم افتخارانگیزست،پدر وپسر وبردار اگر گوش دادند،اینها گوشواره به ضرب شلاق!آنها اگر جان دادند اینها جان دل ذره ذره آب کردند،آنها با دشمن جنگیدند واینها با تشنگی،چقدر عاشورا زن را بزرگ کشید!گاهی پرستاری دردناکتر از بیماری است،وقتی بیمار عزیزانت باشند!گاهی زنده ماندن از آرمیدن به مرگ شبیه تراست،زنان در کربلا بارها شهید شدند وجسمها بی حضوردل به اسارت رفتند،اسارتی که مسیرش عشق بود.


خانم سوری همدانی از مدرسه علمیه حضرت فاطمه(س) سقز

 نظر دهید »

سالهای غریبی...

26 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 از امروز باید شمارش کنی، یازده ماه را…

 

تا برسی به سی روزی که، سالی دگر آغاز می شود…

 

مُحرم را می گویم، ماهی که مَحرَمانِ بسیار دارد…

 

مـــــــاه دوازدهم امــــــــا،

 

هزاران یازده ماه_ به انتظار نشسته، تا هزاران بغضِ در گلویِ عاشقان را رها کند…

 

و سالهاست نه هر مُحرم که هر روزِ این عالم

 

چشمانش، اشکواره ی خونی به ناحق ریخته است…

 

و آن خون؛ خون سرخ ح س ی ن ی است که؛ تا بی نهایت سرشار از خداست…

 

بگذار این سالهای غریبی بگذرد، آنگاه خواهی دید بیرق بر دوش، غریب ترین ماهِ آسمان و زمین…

 

انتظارش به پایان می رسد و با اِذن ظهور خویش،

 

 نوایِ سرخ و رسایِ لثارات الحسین سر می دهد…

 

 و بغض تلخ عاشورای بی یاوری ح س ی ن را با لبیکی می شکند…

 

آن روز نزدیک است…

 

کافیست، گوش دل بسپاری به نغمه ی عالم آرایِ دلبرانه اش…

 

 



بقلم بانو ترنج

 2 نظر

بگو باران ببارد...

25 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم! من محتاج نیست شدنم ، من محتاج تو هستم.

 

خدایا! بگو ببارد باران که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است.

 

من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم! خدایا دوست دارم تنهای تنها بیایم ، دوست دارم گمنام گمنام بیایم ، دور از هر هویتی.

 

خدایا! اگر بگویی لیاقت نداری ، خواهم گفت: لیاقت کدامیک از الطاف تو را داشته‌ام؟ خدایا دوست دارم سوختن را ، فنا شدن را ، از همه جا جاری شدن را ، به سوی کمال انقطاع روان شدن را …

 

 

 

شهید احمدرضا احدی

 

 

 

خود واقعیم خیس شدن زیر بارانت را میخواهد… خدایا! بگو ببارد باران.

 

 

 


 

پ.ن:

 

دلم هوای سیلی خوردن کرده … هوس کردم دوباره برگردم به سنگر …خدایا! آماده ام…

 

.

 

.

فردا اگر روز ورود اهل بیت به شام باشد!…….این جا بهانه هایزدن جور می شوند/کافیست زیر لب پدرت را صدا کنی/کافیست یک دو بار بگویی گرسنه ام/یا ناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی/اصلاً نه، بی بهانهزدن عادت همه ست/حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند /دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم/چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند/آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند/نان های خشک خانۀ شان هم تمام شد/امروز هم به نیت تفریح آمدند/عمه کجاست چادر من؟ ازدحام شد/صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند/ما را خلاصه غالب اوقات میزدند/یک در میان به روی من و عمه می خورد/سنگی که سمت خیمۀ سادات میزدند /از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد/لکنت زبان من، نه، مداوا نمی شود/پیر زنی که موی مرا می کشید گفت:/زلفی که سوخته گرهش وا نمی شود/دستی بکش به زبری رویم که حق دهی /نا مردهای شام چه مردانه میزدند /دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو/دارند حرف کار که در خانه می زنند؟

بقلم بانو سادات

 2 نظر

وادی افسونگر خیال...

25 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

هر شب جمعه به دنبال تو آواره می شوم به وادی افسونگر خیالم…در رویا پر میگیرم به دشت بلا و عصر هجرت ملائک به صحرای جنون…
بر بلندی مناره ی عقل می ایستم و می نگرم به وسعتِ تمام تاریخ، و جنون بی تکرار عاشقانه ی بزمی پر از شیدایی ملکوتیات را میهمان می شوم…
رایحه ی یاس در خاک کرب و بلا فدک را جلوه می کند و سخن از مِهر است، اینک باز تاریخ تکرار می شود و آبـــــــ  اکسیر عطشناک زبان های خشک در وادی تفتیده خون می شود…
در میان یاران کیمیای حسین، سر آغازِ مهاجران دل از خاک_ برکنده و دل به افلاک سپرده اذن میدان میگیرد! آنکه تا دیروز با تو نبود امروز آزاده میشود به اذن تو؛ و سر بر زانوی عشق جان میدهد… زان پس، پیر عشق عزم میدان می کند و دقایقی بعد هیچ یاری نیست…

هل من ناصر سر میدهد مظلومی بی یاور…خیمه گاهش لبیک گویان به سویش می شتابند…
با نوای عمو جان روبرویت ایستاده و دلبری می کند…کام میگیرد از  شیرین تر از عسل …
و بعد رشید و دلیر چشم در چشم پیامبر میدان کربلا می دوزد حسین … عبا بیاورید که آرام جانش می رود…
و اینک بر بلندای خیالم نشسته ام! قلبم به تپش افتاده، علم به دوش، قرص ماهی، مَشک بر میگیرد و عزم فرات می کند…اما امانش می دهند بی امان تو… دریغ که سر فرود آورد بی تو، دم میگیرد به رجزی عاشقانه که اگر سر و دست اندازم از برای حسین باز مرا اندک است… سینه فشرده میشود از دردی جانکاه، دریاب برادر را … جگری می سوزد و میشکند،کمرِ راست قامتی که به دیاری می رفت تامهمان شود صاحبانِ انبوه و مشتاقانِ دروغین نامه هایی که روزی برایش نگاشته بودند بیا که بی امیریم، و امروز دیوار حاشایشان تا سلسله جنبان تاریخ تمامِ عالم بلند است… در کنار دستانی سرخ که اینک دو بال پر گرفتن، به سوی مولایشان شده اند اندکی تامل می کنم… اشکی نیست، شیدایی سقا می گوید آب ننوش و خوب که می نگرم از پشت خیمه گاه آخرین یار اذن میدان گرفته…

تشنه نیست آب هم نمی جوید آمده تا آخرین حرف های پدر را واگویه کند… او یک حقیقت محض است خاموش نخواهد ماند، حتی اگر تمام تیرهای سه شعبه ی عالم به سویش راونه شوند… او نشانه ی عدالت و است و اثبات بی چون و چرای علی…افسانه ها با تیر تمام می شوند! اما ماهی کوچک اینبار درس استقامت میدهد بی شکایت از عطش، و بر دستان بابا به یاری می شتابد؛ حال که دیگر او را یاری نیست…
بر دستی که به بالا می رود نگاهش سوی آسمان پر میگیرد ؛ با زبان دل فریاد بر می آورد که: من یارم، به کودکیم منگرید! که بزرگی سرباز به شجاعت نیست که به اطاعت است… رجز شش ماهه کوبنده تر ندا سر میدهد که گلویم سرخی می طلبد! تا بگوید در ره اصلاح و امر دین فدایی پیر و جوان ندارد… پدرم قیام کرده به خورشیدی کردنِ ظلمت ها، آهای ظلمت های بی پایان، از خویش دریغ نکنید روشنی را… کیست که بشنود؟ و این بار خونی سرخ بر کهکشان رسید، تا  آن دل که با خود داشتش با دل ستانش برود…

از اینجا خوب معلوم نیست…
مرثیه خوان، نشسته و ضجه میزند…. چشمانم تار می بیند این خمیده پیکر که زنی است در هیبت جوانمردان، چشم بر کجا دارد… بگذار بیایم اندکی نزدیکتر…با رخی پریشان کنار اقیانوس صبرِ دشت بلا روی تل ایستادم و نوح کربلا را می نگرم…دارد میرود و باز نمی گردد…
چشمان منتظر و در اشتیاق دیدار کربلای تو عاشقانه ترین روایت از حکایت بلند ظهر عاشورا را مهمان می شود…از اینجا خوب پیداست… گودی را می گویم… دیگر صدای هل من ناصری نیست…فقط …

مرا میشناسی غریبه ای که بر سینه ام سنگینی می کنی؟
خوب میشناسمت… تو حسین فرزندِ علی و فاطمه و از نسل رسول خدایی…
میدانی آمده ام برای قیامی از جنس رهایی تو؟
و باز هم لقمه ی حرام، چشم دنیابینش را نابینایی بخشیده… برای رهایی من؟با زبان آتشینش گستاخانه فریاد میکشد که تو را قطعه قطعه کرده و دقایقی بعد در آتش می بینم حسین…
اما این چه روایتی است غریب! که مقتول عشق باز پندش می دهد…خویش را رها کن از بند دنیا…
اما بعید نیت از او …چرا که چراغ افروخته و عجب نیست که در این طوفان بلا عزم دارد کشتی نجات باشد برای قاتل خویش!می گویدش به گندم ری، دل خوش مباش که جویی هم دستان گناهت را نخواهد گرفت…
آرام و آرام چشم هایم به سرخی می نشیند… حسین دیگر بس است! بگذار به آتش افتد تا کجا دل بر او میسوزانی؟رهایش نمی کنی… هنوز امید اصلاح داری این جرثومه ی فساد را؟
ازمن بگذر که نمی فهمم عشق به هدایت تو را…حق داری که تو مصباح الهدیی ، تو برای امر به نیکی و نهی از زشتی ها تا گودال و مسلخ خون، خویش را کشانده ای…

و تو ای پلیدترین ادمیان! در خیالت راهش را بستی؟ اما وقتی او به شهادت رسید بدان که راه حقیقی اش نتوانستی ببینی! تا ببندی… او تا انتهای زمان تو را خواند! اما گوش های زهیری تو، در همان عهد الست که بلی نگفته بودی جا مانده بود…

 

و اینجا من زانو میزنم…. گودال رنگ سرخ میگیرد، و هنوز زینب استوارتر ایستاده است و جز زیبایی هیچ نمی بیند!… راه گرانی در پیش است این کاراوان را و اسارت… رقیه باید آرام شود…

 

من اما، اینجا صبرم تمام است… می خوام از رویای هرشب جمعه خلاص شوم! طاقتی نمانده برای دیدن کاروانی اسیر و خورشیدهای بر نیزه…

 

این طالب بدم المقتول به کربلا…
آه…

افسران - بر مدار غمت...

بقلم بانو ترنج

 2 نظر

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ...

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

برای مباهله می رفتید آقا که کودکانتان را بردید، زنانتان را هم بردید و انفستان را هم؟…

همچنان که جدّ بزرگوارتان شما را برد برای مباهله با مسیحیان نجران. چه دلِ حق باوری داشت اسقف اعظم نجران که وقتی دید، پيامبر بزرگوار اسلام در حالي كه شما را در آغوش دارد و دست امام حسن(علیه السلام) را در دست، از دروازه مدينه خارج مي‌شود و پشت سر او تنها يك مرد و زن ديده مي‌شوند، آن مرد، علي(علیه السلام) و آن زن، فاطمه(سلام الله علیها) بودند، گفت:

«من معتقدم كه مباهله به صلاح نيست. اين پنج چهره ی نوراني كه من مي‌بينم، اگر دست به دعا بردارند، كوه‌ها را از زمين مي‌كنند، در صورت وقوع مباهله، نابودي ما حتمي است و چه بسا عذاب، همه ی مسيحيان جهان را در بر بگيرد.» و منصرف شدند از مباهله…

انسان چه فراموشکار است، چند سالی بیش نگذشته بود که مردم فراموش کردند این ماجرا را و این بار شما به مباهله رفتید با تمام هستی تان. ولی کسی نلرزید و کسی ندید حقانیتتان را، حتی رحم نکردند به نوزادی که هیچ سلاحی برای دفاع نداشت جز اشک…

آقای خوبم، هزار و چهارصد سال می گذرد از عاشورای شما، ولی عاشورا و کربلا هنوز تمام نشده است، اوضاع جهان خیلی آشفته است آقا…

      این روزها کودکان غزه را می بینم که هر روز خونشان جامه های سپیدشان را رنگین می کند، بی گناه،

               و مادرانشان صبورانه اشک می ریزند و می گویند: ربّ تقبّل منّا هذا القربان…

                     حالا دیگر یقین دارم که کلّ یومٍ عاشورا و کلّ أرضٍ کربلا…

آقای خوبم، فجایع این روزهای غزّه تلاقی دارد با محرم و عاشورای شما،

کودکان غزه به خاک می افتند تا صدای قهقهه ی ابلیس بلندتر شود و چنگالش را بیشتر فرو کند در حلقوم بشریت…

 

فاطمه بیات –

استان زنجان – شهر زنجان

مرکز تخصصی نورالزهرا (س) زنجان – رشته فقه و اصول

 6 نظر

درس آب و عاشورا

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

اولین کلمه ای که یاد گرفتیم بنویسیم و بخونیم (آب) بود. بابام میگه، درس آب خیلی سخته، آب یه روز خودش تشنگی کشیده، فرات تو کربلا تشنه ی لب های حسین بود.

 

واسه همینه که هر وقت آب می خوریم می گیم سلام بر حسین.

 

کوچه پس کوچه های شهر رنگ محرم گرفته، علم ، پرچم و بیرق یا حسین علیه السلام همه جا رو عاشورایی کرده خدا کنه دلامونم عاشورایی بشه …

 

ای ماه خدا در تقویم دل ما خاطره ی هیچ ماهی به سرخی تو نیست! سلام خدا بر تو و بر ستارگانی که در خود جای داده ای! ای ماه خون! بار دیگر از راه می رسی و با نسیم گرم کربلایی، قصه آلاله های سرخ را به گوش جان می رسانی.

 

حسین، عاشورا را آفرید وعاشورا حسینیان زمانه را، حسین خود را در کربلا فنا کرد تا ولا و ولایت به معنا بنشیند. حسین چون کتابی بی شیرازه، جسمش را به دم تیغ جباران سپرد تا شیرازه قرآن را مستحکم گرداند. حسین با خون خود عدالت، مظلومیت و عبودیت را عاشقانه تعبیر کرد. حسین به ما آموخت که چگونه عقیده را پاس بداریم.

 

پس سلام بر حسین

ملیحه قاهری، پایه اول، استان اصفهان، شهرستان نجف آباد، مدرسه ی زهرائیه سلام الله علیها نجف آباد

 3 نظر

کودک معصوم من

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

ای کودک خاموش من
جان داده ای در آغوش من

کودک معصوم من

ای شهید مظلوم من


خنده زدی در پیش تیر
پیکان مکیدی جای شیر


در پیش چشم چهره ات
لاله گون گردید اندام کوچکت


کودک معصوم من ای شهید مظلوم من
ای علی اصغرم ای علی اصغرم


فاطمه قاسمی مدرسه علمیه حضرت فاطمه (س)
شهرستان سقز

 4 نظر

دلتنگم

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دلتنگم،دلتنگ حسین ،آه حسین … حسین
این روزها کبوتر کوچک قلبم همراه قافله اسرا به هرسو پر می کشه این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
دلم مهجور مانده در غربت کربلا و اسرا ،بلبل جان عاشقم مظتر است ،هوای گلزار
نینوا را کرده آه حسین جان !
آری کربلا قربانگاه عشاق است وهر وجب از خاکش قصه ها وغصه ها دارد یا حسین
عشق کربلا دارم شوق دیدار نینوا دارم
وای بر روزی که دل زینب در کربلالرزید
وای بر روزی که کوفیان در کربلا مهمان
خود را لب تشنه کشتند.
آسمان وزمین نیز اندر ماتم حسین خون گریستند.
رقیه جان !ای گل باغ رسول از چه رو پزمرده ای بلبل گلزار حسین از چه رو خاموش گشته ای ،صورت چون ماه تو شدکبود از ضرب سیلی در قفای قافله می دویدی با آه وناله بابا حسین…باباحسین…
دنیا صراط آخرت است ودر آن هر کس با رشته حب به امام خویش بسته است ،عالم
همه در طواف عشق است ودایره دار این طواف حسین است .
صحرای بلا به وسعت تاریخ است وهنوز صدای هل من ناصر حسین به گوش می رسد
الرحیل الرحیل یاران شتاب کنید
اینک کبوتر دلم در این سفر آسمانی به کربلا رسیده آه کربلا کربلاکربلا…

رقیه نصیری طلبه پایه اول مدرسه علمیه حضرت فاطمه (س)شهرستان سقز

 3 نظر

نخستین زائرانِ کربلا - پیوند با ولایت

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

گرچه نام کربلا و یاد عاشورای محرّم سال 61 هجری بعد از شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش، مرزهای جغرافیایی و تاریخی را درنوردید؛ اما پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) از همان هنگامه تولّد نواده معصومش حادثه عاشورا را برای امّت اسلامی بیان فرموده بود(1)؛ لذا افرادی چون «جابر بن عبدالله انصاری» با آغاز سفر تاریخی امام حسین(علیه‎السلام) - از مدینه به مکّه و از آنجا به عراق - تحقّق این پیش گویی را مدّ نظر داشتند.

 

جابر و یارانش برای اعلام وفاداری به ساحت مقدّس نبوّت و امامت، انزجار از رژیم ستمگر اموی، اطلاع رسانی و تبلیغ آرمانهای عاشوراییان و بیدار ساختن افکار عمومی، در فرصتی مناسب، اوّلین «کاروان زیارتی» را به حرکت درآوردند.

حال، اگر مبدأ این سفر و حرکت سرنوشت ساز را، شهر مقدّس «مدینه» بدانیم، چگونگی اطلاع جابر و همسفرانش(مردانی از بنی‎هاشم و اهل بیت) از ماجرای شهادت امام حسین(علیه‎السلام)، پرسشی است که باید به آن پرداخت:

الف) مسأله شهادت امام و اصحابش از طریق «احادیث نبوی و علوی» به آگاهی عموم مسلمانان - به ویژه مردم مدینه - رسیده بود.

ب) امّ المؤمنین امّ سلمه، به عنوان تنها همسر و بازمانده خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، پناهگاه شیعیان بوده و لذا بعد از رؤیای صادقه و مشاهده تغییر رنگ «تربت مقدّس کربلا» در شب یازدهم محرّم، در میان بنی هاشم حاضر شد و در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود، اعلام کرد: «حسین، به شهادت رسید… .»(2)

ج) عبیدالله بن زیاد - حاکم کوفه - بعد از فرستادن اسرای کربلا به شام، نامه‎ای به والی مدینه «عمرو بن سعید» نوشت؛ پس از رسیدن نامه به دست والی و آگاهی‎اش از حوادث عاشورا و اسارت اهل بیت (علیهم‎السلام)، عمرو بن سعید دستور داد در کوچه‎ها و معابر جار بزنند که: «حسین، کشته شده است.» مردم با شنیدن این خبر، به عزاداری پرداختند و بر قاتلان امام، نفرین فرستادند… .(3)

د) منادی و هاتفی در روز عاشورا، خبر وقوع مصیبتی بزرگ را به گوش اهل مدینه رساند…


نصر تهران

 2 نظر

بسیار بگریید

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

چه تازیانه هایی را خانوم زینب سلام الله علیها بر دل و جان مردم کوفه می کوبند:

 

«بر ما اشك مى‏ريزيد و شيون مى‏كنيد؟ آرى بگرييد و بسيار هم بگرييد، سوگند به خدا! كه شما به اين گريه ‏ها و

 

ناله‏ ها سزاواريد. شما آن چنان به ننگ در افتاده‏ ايد و خود را به عيب و عار، آلايش داده‏ ايد كه لكه ننگ آن،

 

با هيچ آبى هرگز شسته نخواهد شد، چگونه توانيد شست؟ و چگونه توانيد شست؟ و چگونه جبران خواهيد

 

كرد؟ آن  نازنين جگر گوشه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه با دست شما بر خاك كربلا افتاد و در

 

خون خويش غلطيد؟

 

او كانون رسالت، او زعيم قوم و زبان شما، و مشعل راه شما و پناه نيكان شما، و مرجع مصائب و پيش

 

آمدهاى ناگوار شما، و سيد جوانان اهل بهشت بود، آه چه بزرگ گناهى را مرتكب شده‏ ايد…!»

 

مقتل مقرم

 

…………………………………………………………………

می ترسم واقعا می ترسم که نکند …

به کوشش ح.الف

 2 نظر

یک کربلا راه است...

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

مگر سر امام عشق را برنیزه ندیده ای و مگر بوی خون را نمی شنوی ؟ كار از كار گذشته است… قرن هاست كه كار ازكار گذشته است … اما ای دل، نیك بنگر كه زبان رمز، چه رازی را با تو باز می گوید:‌كلّ ارض كربلا و كلّ يوم عاشورا. يعنی اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ. یعنی هر جا كه پیكر صد پاره تو بر زمین افتد، آنجا كربلاست؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره، كه در حقیقت. و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست؛باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره. و اگر آن قافله را قافله عشق خواندیم در سفر تاریخ ، یعنی همین…سید مرتضی آوینی

 

… فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ /بقره 115

 

پس به هر سو رو كنيد،همان جا وجه خداست…

 

یک کربلا راه است، تا رسیدن به خدا… و عاشورا ی ح س ی ن سند اثباتِ این دیدار…

 

 

بعد از تو ما در کربلا زاده شدیم…1

 

اما به کدامین واژه می توان عاشورای کربلایت را تفسیر کرد؟

 

عاشورا را دیدن و گام در کربلا نهادن دشوار است…

 

و از آن دشوارتر، وداعی که چشم آسمان و زمین را به خون می نشاند…

 

أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر،

 

سلام بر آن مظلومِ بى یاور…2

 

 

1. كلّ ارض كربلا و كلّ يوم عاشورا/ 2. زیارت ناحیه مقدسه

بقلم ترنج بانو

 1 نظر

زنده به عشق تو...

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ

 

سلام بر آن خون هاى جارى…

 

می گویند خون که از تن برود جان را با خویش می برد…

 

اما خونی که به آسمان ها رسید و رنگ خورشید را سرخ گون کرد

 

قرن هاست؛ جانها را احیا می کند…

 

و آن را که، خون تو جان آفرین شد، از مرگ چه باک، که زنده است به عشق تــــو…

 

 



بقلم ترنج بانو

 1 نظر

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین..

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

شنیده ایم که «بکم ینفس الهم و یکشف الضر».

 

شما که خودتان دوای همه هم و غم ها هستید

 

و همه کرب ها و گرفتاری های عالم به شما برطرف

 

می شود چطور است که یکی برای شما می شود

 

«کاشف الکرب»؟ 

 

شما غم را از دل همه اهل عالم بر می دارید و کسی

 

دیدنش و بودنش غم را از روی دل شما بر می دارد…

 

و کسی که کاشف الکربِ شماست چطور کاشف الکرب

 

غم های کوچک و ناچیز و کودکانه ما نباشد که یک لبخند

 

و اشاره اش کافی است..

 

جان عالم به فدای آن آقایی که معدن و اصل همه فضل ها

و کرم های عالم است.

بقلم بانو حبیب

 1 نظر

ومن عاشق شدم...

20 آذر 1391 توسط admin

تا حالا شنيدين اگه آقا طلب كنه همه چي جور ميشه . من هم شنيدم و هم ديدم .

مي خوام از داستان كربلا رفتن خودم بگم . با همسايه ها مون تو محله هيئت داريم؛خانم ابراهيمي معلم هيئت ما گفت: قراره با هيئت يه محل ديگه بريم كربلا، ولي تعدادمون كمه هركي دوست داره مي تونه باما بياد.

وقتي گفت كربلا دلها همه پر كشيد هر كي پولشو داشت زود اسم نوشت ولي من كه پولشونداشتم فقط حسرت رفتن به كربلا رو مي خوردم. خانم ابراهيمي تمام اسمها رو جمع كرد كه تحويل بده، تو راه برام زنگ زد كه مياي بريم كربلا؟ منم گفتم دلم مي خواد ولي پول ندارم تازه بدون شوهرم نمي تونم برم؛

چون اون هميشه كار مي كنه خدارو خوش نمياد بخوام تنها برم. خانم ابراهيمي گفت: خوب هردو با هم بياين. منم خنديدم گفتم شوخي مي كني با كدوم پول؟ گفت پولش با من ، اسمها تونو مي نويسم.

از اين كه فقط اسمم تو ليست كربلايي ها بود از خوشحالي داشتم پر در مي اوردم، تو دلم گفتم اگه اين پول جور بشه پول پاسبورت ها رو از كجا بگيرم گفتم اشكال نداره حتي اگه نرفتم لااقل اسمم توكربلايي ها بود .

موقع گرفتن پاسبورت شد، همسايمون گفت بيا بريم، گفتم پول ندارم گفت با من اتفاقاً زودتر از همه پاسبورت ما آماده شد.

موقع رفتن شد، ولي اصلا پول نداشتيم . شب رفتن فاميلهاي خودم و شوهرم اومدن خونه ي ما، همه بهم خرجي دادن پول رفتن جور شد ورفتيم سر مرز حدود چند ساعتي مونديم، يعني بين ايران و عراق . قرار شد بريم نجف، گرماي هوا بحدي بود كه طاقت آدم تموم مي شد.

من تمام اين چندساعت رو گريه كردم همه فكرمي كردن دلم براي بچه ام تنگ شد، ولي ياد گرماي ظهر عاشورا افتادم، ياد بچه هاي امام حسين، ياد تشنگي …

آخر شب بود رسيديم نجف، رفتيم حرم از بيرون در حرم، چشمهامو بستم، وقي داخل حياط اصلي حرم شدم چشمهامو باز كردم ديدم يه چيزي مثل مه همه جارو گرفته، مثل بهشت بود، عطري بود كه از پنكه ها به همه جا مي باريد؛ مثل مه شده بود بهترين لحظه زنديگيم بود.

بعد سه روز رفيم كربلا، تقريباً ظهر رسيديم.بعد نماز آماده ي نهار شدن ولي غذا از گلو پايين نمي رفت. منودوستم فقط غذا رو مي ديديم و گريه مي كرديم، ياد گرسنگي بچه هاي امام حسين (عليه السلام) نمي ذاشت غذا از گلوت پايين بره. چقدر اونجا آب خوردن سخته، غذا خوردن سخته.

رفتيم حرم نمي دونم از چي بگم، از خيمه ها كه دلم اونجا جا موند يا از تل زينبيه، از حرم آقام بگم يا قتل گاه ، از ابوالفضل(عليه السلام) بگم يا عشق بازي اين دو برادر.

فقط تو حرم حضرت ابوالفضل(عليه السلام) يه چيز يادم بود، اسم سكينه رو نيارم.

اين سفر فقط عشق بود و من عاشق شدم، عاشق نجف، مسجد كوفه ، كربلا، كاظمين، سامرا و…. .

حسين جان تو را دارم چه كم دارم.

السلام عليك يا ابا عبدالله الحسين (عليه السلام)

رقیه رضایی. طلبه سال اول مدرسه علمیه الزهرا محمودآباد

 2 نظر

خوان آخر

19 آذر 1391 توسط admin

ازخود گذر کنیم که این خوان آخر است
این انقلاب بیمه عباس و اکبر است
تحریم می کنند که تسلیممان کنند
غافل ازاینکه دل به بلاهاشناوراست
بیم هلاک نیست کسی راکه از ازل
چشم امید او،به خدای پیغمبر است

طاهره پناهزاده استان آذربایجان شرقی
شهرستان جلفا،حوزه علمیه فاطمیه

 نظر دهید »

محرم در مشگين شهر

19 آذر 1391 توسط admin

 

كلثوم فرامرزي عوري استان اردبيل شهرستان مشكين شهر مدرسه علميه فاطميه سلام الله عليها

 

 4 نظر

زنان در عاشورا

19 آذر 1391 توسط admin

 

جهت دانلود مقاله کلیک کنید :

زنان در عاشورا

ارسال کننده : خانم عاطفه سعیدی از مدرسه کوثر استان البرز

 

 3 نظر

یا زینـب

19 آذر 1391 توسط admin

ای همه هستی تو تفسیر عشق ….

ای می قال و بلا را جرعه نوش ای به بزم عشق پیر می فروش

ای ز پیمانه تو پر پیمانه ها … ای شده میخانه تو خانه ها

عشق جانان مست مستت کرده بود فارق از هستی و هستت کرده بود

تا ابد دین خدا مدیون توست. ….خط آزادی رقم از خون توست

آنکه بی تو عشق بازی می کند کودک است و خانه سازی می کند

عشق بی تو در مثل چون آب جو ….عشق بازی با تو کسب آبروست

عشق بی تو باعث گمراهی است عشق بازی باتو عین الهیست

عاشق تو وقف حفظ مکتب است پس تو را یک عاشق آنهم زینب است

دلبران را پیش دلبر دلبریست …دلبری خود شیوه پیغمبریست

پس ندا آمد که ما دلداده ایم

.دلربایی را به زینب داده ایم

اینکه می گویم من عین مطلب است …شرم شرمنده ز شرم زینب است

 

یــــــــــــــــــــازینـبـــــــــــــــــــــــــــــ


طاهره پناهی

 نظر دهید »

نگاه نیلی

18 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بَود نیلی نگاه یاس مجنون
حسد بگرفت آن احساس جیحون
نوای بلبل محزون این یاس
شود فریاد درفردای احساس
نگاه نیایش رنگ فلق داشت
حقایق را به عمه عرضه می داشت
نوای نیلی نی را شنیدم
شقایقها درآن گودال دیدم
شقایقها همه رنگین خون اند
وظلم هم محو جنون اند
حقیقت حس نمودم ظلمانه
ولی ماند این زمین ازآن زمانه
نشاندن بر دلم رنج زمانه
وسهم بود تاول ،تازیانه
حصاروحسرتی دیم دراین دیر
که راه کعبه پرسیدم ازاین غیر
سر خورشید را برنیزه بستند
به فکرخویش ازاهل الستند
نی ونویشی نمودندمغرضانه
وغافل گشتنداز رازشبانه
خیال خام خود من خرد بودم
وظلم ،بغض ها از یاد بردم
طبق را چون کنارمن نهادند
می وصل خدا را هدیه دادند
وگفت،گفت تااو شد روانه
به رضوان الهی عاشقانه
رها شد آن شهیده،نوردیده
رها شدازجهانی بغض وکینه

زهره میراحمدی

 نظر دهید »

زنان در عاشورا (مادر عمروبن جناده)

18 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

کم سن وسال ترین شهید کربلا از یاران امام عمروبن جناده یازده ساله بود.پدرش در حمله اول شهید شد .

امام اجازه واردشدن به میدان نمی داد واو اصرار می کرد .امام مراعات حال مادرش را می کرد.ولی او گقت مادرم دستور داده که به میدان بروم ولباس رزم بر من پوشانده است .

مادرش (بحریه بنت مسعود خزرجی )مشوق او برای جهاد وشهادت بود وپس از شهادت نیز با روحیه ای بزرگ با این مساله برخورد کرد.وقتی سپاه دشمن سر او را به طرف سپاه امام حسین افکندند مادرش سر مطهر را برداشت وخطاب به آن می گفت:

چه نیکو جهاد کردی پسرم!ای شادی قلبم ،ای نور چشمم!سپس سر را پرتاب کردوچوبه خیمه را برای جنگیدن برداشت وحمه کرد که امام (ع) مانع شدند وایشان را به خیمه زنان برگرداندند.

سمیه رییس دانایی پایه دوم

 4 نظر

از غدیر تا عاشورا

15 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

تا به حال به تاریخ و روزها دقت کرده ای؟ عرفه، وعده گاه راز و نیاز با خداوندگار، اظهار عجز و اعتصام، عید قربان و قربانی هوای نفس، سپس ولادت امام هادی (علیه السلام)، هدایت کننده مسلمین و عید غدیر، عید ولایت و امامت … و بعد از آن واقعه عاشورا… .

 

به راستی چه سری در این نظم وجود دارد؟ در عرفه با تمام وجود دعای فرج را می خوانیم که ” الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و انقطع الرجاء… “

 

در قربان هوا و هوسمان را قربانی می کنیم و در میلاد امام هادی یاد مولامان می کنیم و می گوییم: مهدی جان! بیا و با حضورت هدایت گرمان باش… .

 

عید ولایت که می رسد، بغض می کنیم که خدایا! چرا لیاقت درک مولامان را نداریم. اما به هنگام عاشورا و خواندن زیارت، دلمان از این می گیرد که نکند من طلبه هم جزء “اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک … و آخر تابع له علی ذلک” هــــا باشم؟؟

 

اماما! سلام؛ سلام بر شما و بر امامی که هر روز و شب برای عزایش گریه می کنی… .

 

مولا جان! دعا کن به برکت این روزها خداوند سعادت درک این روزها را به ما عطا فرماید و راضی نباش که در قیـامـت به عنوان شـیعه و به عنوان عاشـق امام حسـین(علیه السلام) در پیـشگاه شـما و پیامبر اکرم( صلی الله علیه و آله)  رو سیاه باشم… .

 

به قول نائبتان، حضرت آقا (حفظه الله)

 

مولا جان، دعا کن برای ما…

  مرضیه زمانی، پایه اول، استان اصفهان، شهرستان نجف آباد، مدرسه ی علمیه زهرائیه سلام الله علیها.

 1 نظر

عاشوراییان

15 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


کشتی امام علیه السلام بر دشت پر بلای کربلا لنگر انداخته و دارالمجانینی بر پا کرده که تا ابد دیوانگان عشقش را در آن جا پذیر است.

هنگامه ای که هماره عاشورا و مکانی که همیشه کربلاست. جایی که سرها از تن ها جدا افتاده. سر، منشأ فکر و اندیشه است. آنها اندیشه را از تن ها جدا کردند. شاید اندیشه و فکر حسین برود؛ اندیشه ی جهاد حسین برود؛ تن ها دیگر با حسین نخواهند بود.

این تصور شیطان بود، القا شده بر ملعونین همیشگی تاریخ، تصوری باطل، چرا که از پس آن همه قرن، فقط صدای امام مظلوم و شهید کربلاست که در گوش جهان پیچیده و ماندنی شده است.

یار به گرد خود گرد می آورد  هنوز و به درستی که بارها، شمار آنها از 72 گذشته است. این بار یار برای فرزندشان می خواهند.

مجنونین عرصه ی عاشورا، مراقب باشید عاشورایی دگر به دست خود نسازیم …

خواهرم ما زینب نمی شویم،

                                        اما زینبی می شویم …

فاضله السادات رضویان، پایه اول، استان اصفهان، شهرستان نجف آباد، مدرسه ی علمیه زهرائیه سلام الله علیها

 2 نظر

رسم عاشقی

15 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 


افسوس! هزاران بار افسوس به حال مسلمانیمان، به اینکه ادعا می کنیم شیعه ایم و عاشق امام حسینیم. کدام رفتا رمان رفتار عاشقانه است؟! کدام گفتارمان معشوق پسند است؟! مگر این نیست که عاشق همه وجودش مست عشق است؟ مگر ممکن است کسی عاشق باشد و جز به معشوق، فکر کند؟ کلامش غیر کلام معشوق باشد؟ و رفتار معشوق پسندانه نداشته باشد؟

چگونه عاشقی هستیم که فقط املای کلمه عشق را خوب می نویسیم؟ حتی معنای آن را نمی توانتیم توضیح دهیم و آن را توصیف کنیم و در مرحله ی عمل لنگ می زنیم؟ اگر راست می گوییم و عاشق هستیم چرا برای معشوقمان هر حرفی در می آورند می پذیریم؟ چرا از عشقمان، از معشوقمان، از اعتقاد، دین و مذهب خود دفاع نمی کنیم؟

نه! حیف معشوق که ما ندانسته با او ادعای عشق بازی می کنیم. حیف عشق، حیف عاشق که نامش را بر خود می نهیم. کدام عاشق اینقدر از معشوق خود بی خبر است که ما از حسین؟!

چرا هر محرم برای اینکه اشک بهتری از چشممان بگیرند ضربه های شمشیری که بر بدن امام وارد شد را اضافه می کنند؟ چرا بعضی می گویند غلو نکنید اما طوری از عاشورا بگویید که مردم حتما گریه کنند. درست است که باید بر این مصیبت گریست اما آیا امام شهید شد تا فقط ما بر او بگرییم؟ گریه کنیم و بعد فراموش کنیم، چه فایده؟ گریه باید با از سر درد باشد نه احساس.

راستی در نامه ی کوفیان به امام چه نوشته شده بود که امام سفر به کوفه و کربلا را بر اتمام حج مقدم دانست؟ ما که می دانیم امام و یارانش محاصره بودند، تشنه شهید شدند، ما که می دانیم امام برای یاران خود سخنرانی کردند حتی کاروان دشمن را انذار می دادند. چرا اجازه می دهیم سرمان را به عکس های غمگین امام، اثر هنرمندان هندی و نوشته ها و شعرهای بی رمق گرم کنند و هر نسل که جلوتر می رویم از حقیقت دورتر شویم؟ تشنگی امام مهمتر بود یا اراده ی امام؟ ضربه های شمشیر مهمتر بود یا پیام فعل و قول امام؟ چرا از اباالفضل فقط برایمان می گویند که عموی مهربانی بود؟! مقتدر بود، خودش آب نخورد و آن را برای کاروان برداشت و دستانش هنگام آوردن آب قطع و شهید شد. آیا یک پرچم دار برای یک سپاه فقط همین کار مهم را انجام داده است؟ دیگر اصحاب امام چه؟ آنها همه ی راه همراه امام بودند و شب عاشورا مولای خود را تنها گذاشتند و از تاریکی شب استفاده کردند و رفتند یا آیا آن ها آمده بودند تا فقط بروند میدان و شهید شوند؟ چگونه است به جای اینکه هر سال تفسیر و نکته ای جدیدتر از هدف امام داشته باشیم، خیمه ای بزرگتر از دیگر خیمه های شهرمان می زنیم؟ تعداد اسب و شتر تعزیه هایمان را زیادتر می کنیم. شام رنگین تر تهیه می کنیم. مداح خوش آوازتر می آوریم نه باسواد تر. چگونه شاد عزاداری می کنیم؟ چگونه به خود اجازه می دهیم از هر وسیله ای برای دعوت استفاده کنیم؟

راستی ما به کجا می رویم چنین شتابان؟ آیا امام را فقط برای گرفتن حاجاتمان می خواهیم؟ آیا هدف خدا و پیامبر از معرفی امامان این بود که هر کجا ماندیم دست به دعا برداریم و ایشان را به پهلوی شکسته ی مادرشان، به سر بریده ی سالار شهیدان، به گلوی تیر خورده ی نوزاد کربلا و جگر پاره پاره ی کریم اهل بیت قسم دهیم؟ آیا امامان برای ما آرزویی ندارند؟ آیا در مسیر هدایت حرکت می کنیم؟ راه را خودمان انتخاب کردیم یا نشانمان دادن؟ آدرس را درست می رویم؟ اگر این راه را شبیه سازی کرده باشند چه؟ اگر تازه واردی از ما بپرسد انتهای این راه کجاست، می توانیم آن را توصیف کنیم؟ پاسخی قانع کننده داریم؟ آیا می توانیم دیگران را به سوی خودمان جذب کنیم؟ آیا جرأت این را داریم که به دیگران بگوییم مثل ما باشید؟

اما اگر فقط ذره ای جوهره ی خالص عشق در وجودمام داشتیم نیاز به تبلیغ زمانی آن نبود. کسی هم جرأت نمی کرد بگوید شیعه و معایبش! نمی گفتند حسین را منتظرانش کشتند و مهدی را نیز منتظرانش می کشند.

پس وای بر ما با عاشق بودنمان. وای بر ما با ایمانمان! وای بر ما اگر با معرفت گریه نکنیم و آن گونه که باید عاشقی را نیاموزیم از ائمه ی اطهار علیهم  السلام


————-
مریم یزدانی، پایه اول، استان اصفهان، شهرستان نجف آباد، مدرسه ی علمیه زهرائیه سلام الله علیها



 
 2 نظر

کتيبه سرخ-3

15 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

جهت بزرگنمايي برروي تصوير کليک کنيد

 

طراح : سارا محمدی استان البرز، شهر کرج ، مدرسه علمیه فاطمیه (س)

 

 1 نظر

عشق یعنی....

15 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

عشق یعنی گوهر ناب خدا
کیمیا ا حمد،محمد،مصطفی
عشق یعنی حب ذات منجلی
می کند امدادیارش را ولی
عشق یعنی عِطریاس هل اتی
می کند هر عاشقی رامبتلا
عشق یعنی صبر زیبایی حَسن
می فشاند مُشک زیبایی خُتن
عشق یعنی عاشقان شیدا شوید
چون حسین بن علی دریا شوید


از :زهره میراحمدی استان گلستان ،الزهرا گرگان

 1 نظر

ماه تابان

15 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

تقدیم به حضرت قمربنی هاشم ابوالفضل عبّاس

هان جماعت مدّعی عشق کیست؟
سروبُستان فُتّوت چون علی است
اوعلمدار حسین بن علی است
چهره اش چون ماه تابان منجلی است
مایه ی تسکین زهرای علی است



از:میراحمدی

 1 نظر

درد دلی با کربلا

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


سلام بر آن خاک مقدس

سلام بر بدن های مطهر مدفون شده در آن

سلام بر بین الحرمین

کاش کبوتری بودم که به سوی تو عاشقانه پر می کشیدم. کاش چشم بر هم زدنی به آرزوی دیرینه ام می رسیدم!!

کاش لایق آن بودم که یک آن بر خاک مقدست بوسه می زدم، می آمدم تا زیارتت کنم؛می آمدم تا با دیدن تو معرفت کسب نمایم،می آمدم تا خاکت را سرمه چشمانم کنم و حرف دل با تو بگویم.

از ته دل بگویم کاش من هم بودم در آن روز که بهترین بنده خدا،عزیزترین فرزند مولا تنها ماند.کاش لایق آن بودم تا جانم را فدایش کنم…

اما حال که لایق حسین (علیه السلام) و یاران باوفایش نبودم،می خواهم اگر شایستگی اش را داشته باشم ،سرباز آقا ،امام زمانم باشم.

پس ای خدای من،از تو می خواهم کمکم کنی تا در این راه به آنچه باید ، برسم .

کربلا، ای خاک مقدس؛ تو از عاشقان مولایت خبر داری؛ خوشا به حالت که مهمانی عزیز همچون حسین(علیه السلام) را میزبان شده ای. برایم دعا کن … برای همه عاشقان ، تا یک بار هم که شده چشمانمان به زیارت بین الحرمین روشن گردد.

و مهم تر از آن؛تا بتوانیم از پس سربازی آقایمان برآییم. دعا کن تا با معرفت به زیارت مولایمان نائل شویم.

کربلا؛ سلام ما را به مولایمان برسان و از قول ما به ایشان بگو: ما به « کُلّ یَومٍ عاشوراء و کُلّ أَرضٍ کربلا ایمان داریم . پس از ما بپذیر این درد دلِ دلِ تنگمان را.

زینب جهانگیری؛ طلبه سال اول-مدرسه علمیه الزهرامحمودآباد- استان مازندران

 3 نظر

از گلشن گل ها به گلستان چه نویسم

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

از گلشن گل ها به گلستان چه نویسم من نیز غریبم، به غریبان چه نویسم

ترسم که قلم شعله کند، صفحه بسوزد با این دل تنگم ، به عزیزم چه نویسم.

اول از روی ادب ، ای گل خوشبو سلام دوم از مهر و محبت ، به تو دارم پیام.

سلام به خورشید تابان کربلا؛ آن نور امامت ، آقام امام حسین( علیه السلام) و با درود و سلام به هفتاد و دو تن شهید کربلا.

آقای من، دوستت دارم.

ای امام عزیزم؛ وقتی از داخل تلویزیون ،آن حرم باشکوهت را می نگرم ؛ در آن لحظه دوست دارم کبوتری باشم و پرواز کنم و اوج بگیرم و خود را به حرم مطهرت برسانم و بالای حرمت بگردم و اشک بریزم و حرم مطهرت را تمیز کنم. دوست دارم غباری باشم که روی ضریحت می نشیند. کمکم کن تا آن قدر خوب شوم تا مثل باران روی خوشه های گندم وجود مردم ببارم و مثل خورشید روی لباسهای سرد آن ها بتابم و به آنان کمک کنم.

امام من؛صدایت می کنم تا راه و چاه را به من نشان دهی، چشمانم را باز کنی تا حقایق را به صورت روشن و زیبا ببینم و راه درست را در پیش بگیرم.

رود اگر عاشق نباشد اسیر مرداب می شود و می میرد ولی اگر عاشق دریایی شدن باشد به هر جان کندنی راهش را از پس سنگ های سخت باز می کند و خود را به آغوش دریا می رساند.

حسین جانم؛قلب تو به اندازه ی دریا رئوف و مهربان است. دوست دارم دلم را از عشق خدا پر کنی تا بندگی خدا را در پیش گیرم. در آن صحرای سوزان ،تشنه لب بودی ؛ولی تحملّت به اندازه دریا،نه، بیشتر از دریا بود.

بقچه ی عشقم را همیشه برای تو بازِ باز نگه می دارم. اگر چه هم زبانی ها شیرین است ولی همدلی از هم زبانی شیرین تر است؛کمکم کن که همدل تو باشم.

امام حسین جان، برای تمام مسلمانان دعا کن.

دوستدارت، محجوبه موسوی،طلبه سال دوم

 1 نظر

کتيبه سرخ

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

جهت بزرگنمايي بر روي تصوير کليک کنيد.

طراح: سميرا باران چشمه- مدرسه مشکات تهران

 3 نظر

محرم در اصفهان از نگاه دوربين

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 خانم جمشيديان/ملکشهر اصفهان

 5 نظر

روزنهم محرم

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

 

دل بی قرار، سیلاب اشک روان، کوچه وخیابان وجودسیاه پوش،خشم و کین ازعدو پررنگ تر از همیشه،

با دستانی ناباورانه و بی رمق ورق می زند برگی از خاطرات محرم را. خیمه های آتش ودود،نگاه های

منتظرعطش، قلب هایی درواپس خانه درتلاطم انتظار، مشکی خالی از اب درتمنای فرات، چکاچک

شمیر،رجز خوانی درشکست سکوت بی عدالتی….علی اکبر…قاسم….عبدالله…علی اصغر…سه ساله

دختر، عطش وعباس،عطش ورقیه،عطش ومشک خالی……….علمداری شجاع،لشکری از عدووتنها یک سرداررشید…….

آن طرف قصاوت قلب است ودنیاپرستی،بی وفایی است وجفا به اهل بیت

این مشک خالی درتمنای فرات دلاورمردی براسب ایستاده ومقاوم وراضی به رضای معشوق

گردوغبار،همهمه درگرداب اعتراض،رهاشده ازخویشتن، مشکی پرازآب…مردی چون کوه استوارااما جفا وبد عهدي مي دزد مشك آبش را. از زخم كين بردينش  ، برديده شدن دستانش مانع نمي شود كه تلاش كند آب به خيمه برساند. اما اميدش بدون مشك آب قطع مي گرددوخیمه ها درالتهاب عطش می سوزد……   

 خانم جمشيديان/ملکشهر اصفهان

 1 نظر

روزهشتم ماه محرم

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

شب و خیمه های پر عطش

شور و غوغای شهادت و جاودانگی ،خطبه ی رسا سالار و مولا،و دلهایی که شک می کنند میان ماندن و رفتن اینجا دیگر همه چیز واضح می شود،ادای تکلیف است و اجبار نیست، لحظه ی تفکروتعمق، لحظه ی سخت انتخاب فرارسیده است،لحظه ای که من و تو درآن هستیم با حسین بمانیم و دست بیعت بدهیم و ماندگار تاریخ بهشت شویم ،یا به دنیا بچسبیم و یزیدی شویم و همنشین دوزخیان گردیم آری در آن شب ظلمانی وقتی که ماه از پشت ابر خودش رابیرون کشید فقط72 نفر پرستوی عاشق راکنار سرور و مولایشان نظاره کرده و حر نیز انتخاب کرد و آزاده شد.

ای زمین کربلا چگونه طاقت آوردی از این همه جور و ستم به اهل بیت و به لرزه درنیامدی؟

رود فرات این همه مظلومیت و عطش رادیدی و خروشان نشدی؟

بریده باد دستان ظلم و جور،روسیاه باد بی مهری مردم کوفه،شکسته باد تیرهای جفای عدو،سرنگون باد تاج وتخت منیت شیطانی

           

خانم جمشيديان/ملکشهر اصفهان

                                                     

 1 نظر

روز هفتم ماه محرم

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

شتاب کن که خداتو را می خواند انتخاب کن که لحظه پیوند جز آنی نیست

سحر و خلوت شب سجاده لحظه های عشق بازی دل و گره پیوند چشم و گونه های اقیانوسی ،شانه های لرزان و دلی طوفانی و چشم ها در حریم خویش محجوب وبارانی سروگردن متواضع وکشکول قنوت محتاج تر از همیشه، بادستانی لرزان ورق می خورد خاطرات  تلخ محرم امشب عجیب غوغایی دردلها چنگ می خورد و در تاریکی پرعطش دشت نینوا کیست که عاشقانه ومظلومانه خارهای مغیلان دشت کربلا را بادستان مبارکش جمع می کند.

زمین کربلا را پاک سازی می کند و خواهر نگران تر از همیشه در چارچوب خیمه نظاره گر چیست؟

یا اخی چه در دل داری که این گونه به جان این دشت دم گرفته افتاده ای ؟به چند روز دیگر می اندیشم روزی که کاروان اسیران را از میان همین خارها عبور می کند .

می خواهم پای طفلان کمتر از جور این یزیدان آسیب ببیند .

یا اخی آتش بر دلم فکندی چه می گویی قرار است ما اسیر شویم آری و تو زینب سالار این غافله هستی و تو مولایم؟ و من برسرنیزه تلاوت قرآن خواهم نمود .

آه حسرت است و یک کوه استواری فرمان خداست و سر تسلیم فرودآوردن ، شجاعت است و جانبازی، نفرین بر بی عهدی مردم کوفه نفرین بر هوای دم کرده دشت نینوا .نفرین بر این همه قساوت قلب نفرین براین دنیاپرستی ،نفرین خدا بر قاتلان حسین(ع)


خانم جمشيديان/ملکشهر اصفهان

 1 نظر

روز ششم محرم

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

((سلام دشت نینوا))

لحظه لحظه محرم تفکراست وتعمق

کسب معرفت است وروشنگری،ماه توبه است و پیوند.

بایدازلاک های خفته بیرون آمده،بایدزنده کنیم یادو خاطرات محرم را،بایدپارچه سیاه ،سبز،قرمز،گره بزنیم به  علم وکتل وجود.

باید چشمهارا شست وشو بدهیم و غبارو  سیاهی و رخوت و سستی از دل بیرون کنیم . آری امروز کاروان عاشوراییان بردشت کربلا خیمه زده اند و مولایم حسین دردشت نینوا با اهل بیت ویاران اندکشان مأوا گزیده اند و عباس آن علمدار رشید کربلا و زینب ام المصائب روزگار او را همراهی کرده اند.

آه ای دستان بریده ….ای مشکهای بی آب

ای نوای وا عطشا…… واعطشا

ای شش ماهه ی حسین


خانم جمشيديان/ملکشهر اصفهان

 

 

 نظر دهید »

روز پنجم محرم

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

مولایم حسین نمی دانم در آن دورکعت نماز عاشقانه ات قبل از عزیمتت به کوفه با معبودخویش چه گفتی وچه شنیدی که مسلم راسفیرخودنمودی  وبه قتلگاه کوفه فرستادی تاخبرآمدنت به کوفه رابه گوش این بی وفایان برساند.

اماخوب می دانم ،که رسالتی بزرگ پروردگارم برعهده ات نهاده بود.که این چنین شتابان سربه فرمان معشوق نهادی .چشمانم بارانی،بغض گلویم روان،وآه سینه ام بربادرفته ودستم تکیه گاه سروپیشانیم،آه ای کوفه ای خنجرنامردی ای پیمان شکن ،روزهای تباهی ،ای کشته شده به جفا،ای دربندکشیده عصمت وعفت اهل بیت نفرین بربی مهری توباد.

جمشيديان/ملکشهر اصفهان

 2 نظر

محرم ماه خون و عزا و ماتم ...

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

محرم ماه خون و عزا و ماتم …

السلام علیک یا ابا عبد الله … آقا جان، حسین جان، ارباب من، … سلام بر تو که عالم همه در عزایت می‌بالند و می‌نالند … آقا جان قربون صحن و صحرای کربلا و بین الحرمینت … ما را به ضریح شش گوشه‌ات برسان … باز محرم امد و عالم همه در عزاست … این روزها همه جا بوی کربلا را می‌دهد… همه پا به پای مولایمان صاحب الزمان عزاداری می‌کنند. آخ که اگر شرمنده مولایمان شویم و کمی مولایمان از این عزاداری‌هایمان خم به ابرو آورد … وای بر حال ما… نکند بشویم وصله ناجور مولایمان حضرت مهدی …

یا حسین … خانه‌هایمان را کوچه‌هایمان را تن و روحمان را برایت سیاه‌پوش کردیم… فقط اشاره می‌خواهیم …. همین و بس …

گذری کن بر ما واحوال ما … ما هم شریکیم در غم زینبت، ما بیاد داریم تیر به گلو خوردن علی ‌اصغر را … آری از راوی شنیده‌ایم صحرای محشر را…

آقا جان شفاعتمان کن اون دنیا… حال ما را دریاب توی این محرمی .. محرم امسال همه ما را کربلایی کن، محرم امسال ما را جلوی مولایمان حضرت مهدی رو سفید کن ما که جز مولایمان کسی رو نداریم که منتظرش باشیم … ما را به دیدارش نائل کن .. ما میدونیم امسال محرمی آقا توی هیئت‌های سینه‌زنی توی روضه خونی‌هاتون پا میذارن … کاری کن که شرمنده نشیم .. همون طور که حُر را در آغوش گرفتی و بوسیدی

ما را هم بپذیر… عزاداری‌هایمان را قبول کن …

حسین جان ما را در زمره یاران حضرت مهدی قرار بده …

السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین

ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه


اکرم پور عسکری

(مدرسه حضرت زینب(سلام الله علیها))استان یزد

 2 نظر

شرمنده ام از روی اصغر

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به قربان دو دستت ای برادر                 چه شد خواندی مرا تو ای برادر

تو فرزند عزیز مام عشقی                    ز حیدر فاطمه مرغان عشقی

مرا مادر کنیز فاطمه است نام               کسی کو نوکر تو کرده اند نام

دقیقی پیش مادر آمد اینجا                  سرم بالین گرفت آری همین جا

بگفت مادر حسین در انتظار است         بخوان او را برادر بیقرار است

کنون شرمنده از روی ربابم                   برای طفل تو من دل کبابم

مرا در خیمه ها جان برادر                     مبر شرمنده ام از روی اصغر

 

مینا محمدباقری

 استان تهران، شهرستان ری مدرسه علمیه حضرت عبدالعظیم علیه السلام

 2 نظر

چگونه عزاداری کنیم؟

12 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

مراسم عزادارى عاشوراى حسینى که هر سال باشکوهتر و فراگیرتر از سال قبل، در میان «اشک و آه» عاشقان مکتب سالار شهیدان برگزار مى شود، نباید ما را از روح حماسى آن غافل سازد.
اگر یک نگاه اجمالى- ولى با دقّت- به تاریخ کربلا از روز نخست تا امروز بیفکنیم، شاهد تغییر فاحشى در برداشتهاى پیرامون این مکتب از این تاریخ خواهیم بود. در آغاز، عاشورا به صورت یک حماسه ظهور کرد؛ سپس فقط به صورت یک حادثه غمانگیز توأم با اشک و آه درآمد، و در قرن اخیر بار دیگر چهره آغازین خود را بازیافت، یعنى در میان سیل اشک و آه عاشقان مکتب حسینى، روح حماسى خود را نیز آشکار ساخت و تودههاى مسلمین را به حرکت درآورد.
شعارهاى انقلابى «هیهات منّا الذلّة» و «إنّ الحیاة عقیدة و جهاد» که برگرفته از تاریخ کربلا بود، در کنار اشعار پر اشک و آه محتشم:
در بارگاه قدس که جاى ملال نیست سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است
جنّ و ملک بر آدمیان نوحه مىکنند گویا عزاى اشرف اولاد آدم است
چرخشى را در افکار خطبا و شعرا و مدّاحان پدید آورد و ضمن عزادارى با ارزش سنّتى- که هرگز نباید فراموش شود- ابعاد حماسه کربلا نیز تشریح گردید. این حماسه مخصوصاً در انقلاب اسلامى و برنامههاى حزب اللَّه جنوب لبنان و اخیراً در عاشوراها و اربعینهاى عراق نقش بسیار مؤثّرى ایفا کرد، و نداى «کلّ أرض، أرضکربلا» و «کلّ یوم عاشورا» در فضاى کشورهاى اسلامى طنین انداز شد.
آرى! به حق عاشورا یک حماسه بود، زیرا آن روز که امام حسین علیه السلام مىخواست مکه را به قصد عراق ترک گوید، فرمود: «مَنْ کَانَ فِینا باذِلًا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا؛ هر کس آماده جانبازى و شهادت و لقاءاللَّه است، با من حرکت کند».(1)
در نزدیکى کربلا تأکید دیگرى بر آن نهاد و فرمود: «الا وَ إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ تَرَکَنی بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة؛ ناپاک زاده، فرزند ناپاک زاده مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیّر ساخته، به استقبال شمشیرها مىروم و هرگز تن به ذلّت نمىدهم». (2) و یاران حسین علیه السلام در شب عاشورا این سند را امضا کرده و گفتند: اگر یک بار نه، هفتادبار، بلکه هزاربار کشته شویم و زنده شویم، بازهم دست ازیارى تو برنمىداریم.(3) یاران آن حضرت هر کدام در رجزهایشان در صحنه قتال عاشورا، روح تسلیمناپذیرى خود را در برابر دشمن، در قالب الفاظ ریختند و دشمن را در شگفتى فرو بردند.
اما امروزه دشمنان اسلام براى محو و نابودى این آیین پاک که مزاحم منافع نامشروع آنهاست، مىکوشند مراسم عزاى حسینى را از محتوا خالى کنند و روح حماسى آن را بگیرند و درسهایى که در جاى جاى این حماسه بزرگ تاریخى نهفته است، به فراموشى بسپارند. بر خطباى آگاه، مدّاحان با هدف، نویسندگان شجاع و بیدار لازم است که در حفظ محتواى این حماسه بزرگ تاریخ بکوشند و از آن براى نجات ملّتهاى مظلوم جهان عموماً و مسلمین ستمدیده خصوصاً بهترین درسها را بگیرند.


شیوه هاى عزادارى
اصل عزادارى و سوگوارى بر امام حسین علیه السلام و یاران باوفایش مورد سفارش و تأکید اولیاى دین بوده است. شیعیان و علاقمندان به سرور آزادگان حسین بن على علیه السلام نیز در طول تاریخ، از سوگوارى و عزادارى براى آن حضرت غافل نبودهاند. امروز نیز در هر نقطهاى از جهان که مسلمانان آگاه به ماجراى کربلا حضور دارند، حدّاقل در دههی نخست محرّم و به ویژه روزهاى تاسوعا و عاشورا به خیل عزاداران حسینى مىپیوندند و به اندازه توان خود، ابراز ارادت مىکنند. در این قسمت شیوههاى مطلوب عزادارى را به طور فشرده یادآور مىشویم.


1- گریه کردن
از شیوههاى معمول در عزادارى و سوگوارى، اشک ریختن است که به طور طبیعى هر انسانى در غم فراق عزیزى اندوهگین مىشود و اشک مىریزد.
در روایات مىخوانیم هنگامى که ابراهیم فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله از دنیا رفت، آن حضرت در مرگ او گریست و هنگامى که برخى از اصحاب معترضانه از آن حضرت سبب گریه را پرسیدند، فرمود: «تَدْمَعُ الْعَیْنُ، وَ یُوجَعُ الْقَلْبُ، وَ لا نَقُولُ ما یُسْخِطُ الرَّبَّ؛ چشم مىگرید و قلب به درد مىآید، ولى بر زبان سخنى که موجب خشم خدا شود، جارى نمىسازیم».(4)
هم‌چنین نقل شده است وقتى که صحابى جلیل القدر «عثمان بن مظعون» از دنیا رفت، رسول خدا صلى الله علیه و آله مدّتى طولانى بر او گریه کرد.(5) و در شهادت جعفر بن ابى طالب و زید بن حارثه نیز بسیار گریست.(6)
همچنین در تاریخ مىخوانیم پس از رحلت رسول اکرم صلى الله علیه و آله مسلمانان به شدّت گریه و ندبه کردند و نقل شده است: «هنگامى که پیامبر رحلت کرد، کوچک و بزرگ، در مرگ آن حضرت داغدار شدند و بسیار بر او گریستند؛ ولى در میان همه مردم و خویشاوندان، هیچ کس حزن و اندوهش از حضرت زهرا علیها السلام بیشتر نبود. حزن او پیوسته افزایش و گریه او شدّت مىیافت». «. لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ افْتُجِعَ لَهُ الصَّغِیرُ وَ الْکَبِیرُ وَ کَثُرَ عَلَیْهِ الْبُکاءُ … وَ لَمْ یَکُنْ فِی أَهْلِ الْأَرْضِ وَالْأَصْحابِ وَ الْأَقْرَباءِ وَ الْأَحْبابِ، أَشَدُّ حُزْناً وَ أَعْظَمُ بُکاءً وَ انْتِحاباً مِنْ مَوْلاتِی فاطِمَةَ الزَّهْرا علیها السلام وَ کانَ حُزْنُها یَتَجَدَّدُ وَ یَزِیدُ وَ بُکاءُها یَشْتَدُّ.(7)
گریه کردن بر مصائب امام حسین علیه السلام نیز از شیوههاى معمول عزادارى است و مورد سفارش نیز قرار گرفته است. امام رضا علیه السلام فرمود: «فَعَلى مِثْلِ الْحُسَیْنِ فَلْیَبْکِ الْباکُونَ؛ بر همانند حسین باید گریه کنندگان، گریه کنند».(8)
روایاتى که ترغیب به گریه بر ابى عبداللّه علیه السلام دارد، فراوان است. البتّه نباید فراموش کرد که این گریهها جنبه شخصى ندارد، و در واقع اعلام جنگ و ستیز با ظالمان وستمگران مىباشد.


2- تباکى
«تباکى» به معناى آن است که انسان به خود حالت گریه بگیرد، چرا که گاه ممکن است برخى از علاقمندان به سبب پارهاى از شرایط، اشک از چشمانشان جارى نشود، ولى این نباید سبب عدم شرکت در محافل و مجالس حسینى گردد، چرا که در این صورت مىتوان با «تباکى» و حالت غم و اندوه و گریه به خود گرفتن، به خیل عزاداران پیوست و از پاداش معنوى آن نیز برخوردار شد، در این کار نیز نشانه ظلم ستیزى و مبارزه با ظالمان است، چرا که هدف امام حسین علیه السلام چیزى جز این نبود.


3- لباس مشکى بر تن کردن
مرسوم و معمول میان مردم آن است که در غم مرگ عزیزان، لباس سیاه بر تن مىکنند و این رنگ لباس را، علامت ماتم و عزا مىدانند. بنابراین، یکى از راهها و شیوههاى مطلوب عزادارى براى خامس آل عبا، پوشیدن لباس سیاه در سالروز شهادت آن حضرت یا ایّام محرّم است. در تاریخ مىخوانیم: هنگامى که حسین بن على علیه السلام به شهادت رسید، زنان بنىهاشمى لباسهاى سیاه و خشن پوشیدند.
« لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ لَبِسَ نِساءُ بَنِی هاشِمِ السَّوادَ وَ الْمُسوُحَ»(9) در برخى از روایات نیز آمده است: هنگامى که (بر اثر خطابهها و افشاگرىهاى امام سجّاد علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام) یزید به خاندان هاشمى اجازه داد در دمشق عزادارى کنند، زنان هاشمى و قرشى لباس سیاه بر تن پوشیدند و به مدّت هفت روز براى امام حسین علیه السلام و شهداى کربلا عزادارى کردند.
« فَلَمْ تَبْقَ هاشِمَیَّةٌ وَ لا قُرَشِیَّةٌ إِلَّا وَ لَبِسَتِ السَّوادُ عَلَى الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ نَدَبُوهُ عَلى ما نُقِلَ سَبْعَةُ أَیَّامٍ».(10)
لازم به یادآورى است که هر چند فقها بر اساس روایات به کراهت لباس سیاه به خصوص در نماز فتوا دادهاند، ولى پوشیدن آن براى عزاى امام حسین علیه السلام کراهتى ندارد و شاید رجحان نیز داشته باشد، زیرا جنبه تعظیم شعائر بر آن غلبه دارد.


4- تشکیل مجالس سوگوارى
تشکیل مجالس سوگوارى و محافل عزادارى براى ابى عبداللّه الحسین علیه السلام از شیوههاى معمول اقامه عزاست؛ علاقمندان به مکتب حسینى با برپایى چنین مجالسى، از اهداف عالى و ارزشمند قیام امام حسین علیه السلام آگاه مىشوند و بر مصائب آن حضرت ویارانش اشک مىریزند و این مجالس همواره وسیله مهمّى براى بیدارى و آگاهى تودههاى مردم بوده است.
امام صادق علیه السلام به یکى از یارانش به نام «فضیل» فرمود: آیا تشکیل مجلس مىدهید و با یکدیگر پیرامون معارف دینى و فضایل اهل بیت علیهم السلام گفتگو مىکنید؟ فضیل پاسخ داد: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «إِنَّ تِلْکَ الَمجالِسَ أُحِبُّها، فَأَحْیُوا أَمْرَنا، فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْیا أَمْرَنا؛ چنین مجالسى را دوست مىدارم. مکتب ما را زنده نگه دارید؛ خداوند رحمت کند کسى را که مکتب ما را احیا کند».
سپس امام علیه السلام ادامه داد: «هر کس که مصائب ما را یادآورد و یا نزد او از ما یادى شود و اشک از دیدگانش سرازیر گردد، هر چند اندک باشد، خداوند گناهانش را بیامرزد».(11)


5- نوحه سرایى
نوحهسرایى به صورت خواندن اشعار سوزناک و پرمعنى در مصائب امام حسین علیه السلام و یارانش مىباشد و سبب تحریک احساسات وعواطف مسلمین و تبیین حوادث و خاطرات عاشورا است، شیوهاى معمول و مرسوم در عزادارى است. این شیوه، ریشه در عصر ائمّه علیهم السلام دارد. امامان اهل بیت علیهم السلام با تشویق نوحه سرایان و مرثیه خوانان، آنان را به سرودن اشعار و نوحه سرایى و بیان حوادث کربلا و فجایع بنىامیّه ترغیب کرده و پاداش فراوانى را براى چنین اعمالى ذکر مىکردند. امیرمؤمنان علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام نیز پس از رحلت پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله اشعارى را در رثاى آن حضرت سرودند.(12)
امام باقر علیه السلام به فرزندش امام صادق علیه السلام سفارش کرد که مقدارى از مالم را وقف کن براى آنکه به مدّت ده سال جمعى از نوحه سرایان در «منا» برایم نوحه سرایى کنند.(13)


6- به سر و سینه زدن
به سر و سینه زدن در عزا و مصیبت بزرگى همچون مصائب امام حسین علیه السلام امرى عادى و طبیعى است. همانگونه که متعارف است مردم در مرگ عزیزترین عزیزان خویش به سر و سینه مىزنند. هر چند لازم است از کارهاى موهن و نادرست پرهیز شود. متأسّفانه بعضى از عوام دست به کارهاى زنندهاى مىزنند که اثر منفى در شکوه و عظمت مراسم حسینى دارد و باید عقلاى قوم آنها را با زبان خوب از این گونه اعمال زننده باز دارند.
نقل شده است هنگامى که زنان و فرزندان خاندان هاشمى را از شام به سمت مدینه حرکت دادند؛ در میان راه از راهنماى قافله خواستند آن‌ها را به کربلا ببرد، تا تجدید دیدارى با شهیدان کربلا شود. هنگامىکه به آن سرزمین رسیدند، مشاهده کردند که جابر بن عبداللّه انصارى و جمعى از بنىهاشم براى زیارت قبر حسین علیه السلام به کربلا آمدهاند. این دو قافله وقتى با یکدیگر ملاقات کردند، دیدارشان همراه با اندوه، گریه و بر سر و صورت زدن بود و به این ترتیب ماتمى جانسوز در آن سرزمین برپا کردند.(14) هر چند در روایات درباره سینه زدن بر مصائب اهلبیت علیهم السلام مطلبى یافت نشده است؛ ولى تعبیر به «لطم» ظاهراً شامل سینه زنى نیز مىشود.


7- تعطیلى کسب و کار
از نمودهاى روشن ماتمزدگى و عزادار بودن، دست کشیدن از کسب و کار و تعطیل کردن بازارهاست. در ارتباط با ترک تلاش و کوشش دنیوى در روز عاشورا روایتى نیز وارد شده است.
امام رضا علیه السلام فرمود: «مَنْ تَرَکَ السَّعْىَ فِی حَوائِجِهِ یَوْمَ عاشُورا قَضَى اللَّهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَ مَنْ کانَ یَوْمُ عاشُورا یَوْمَ مُصِیبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکائِهِ، جَعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ؛ هر کس در روز عاشورا تلاش و کوشش دنیوى را رها سازد، خداوند حوایج دنیا و آخرت او را برآورده کند و هر کس که روز عاشورا را روز مصیبت و اندوه و گریه قرار دهد، خداوند روز قیامت را براى وى روز شادى و سرور قرار خواهد داد».(15)


تذکّرات لازم
هر چند عزادارى خامس آلعبا علیه السلام از افضل قُربات است و سبب احیاى مکتب حسینى و بقاى شریعت مىشود، ولى بر مؤمنین لازم است این عمل ارزشمند را با امور موهن و زننده و ناپسند آلوده نسازند.
از سرودن اشعار نامناسب و سبک و دور از شأن اهلبیت علیهم السلام یا کفرآمیز و غلوگونه اجتناب ورزند و از اختلاط زن و مرد در تشکیل محافل و مجالس و دستهها پرهیز نمایند و از قمه زدن و حرکاتى که موجب وهن شیعه در جهان است و بهانه به دست دشمن مىدهد و ضرر و زیان بر بدن وارد مىکند، دورى کنند و سخنرانان محترم آداب عزادارى صحیح را به مؤمنین و مدّاحان گوشزد نمایند و خود نیز در جهت تبیین اهداف قیام ابىعبداللّه الحسین علیه السلام و ترویج عقاید ناب محمّدى و تقویت اعتقادات اصیل اسلامى و اخلاق حسنه و ایثار و فداکارى تلاش کنند و در ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام فقط از منابع معتبر استفاده کنند و از بیان امورى که با عزّت و سربلندى امامحسین علیه السلام سازگار نیست، خوددارى ورزند و صحنه گردانى مجالس آن حضرت را به دست افراد بدنام، یا نادان نسپارند و صالحان و آگاهان زمام مجالس را به دست گیرند.
بانوان محترم نیز ضمن شرکت در مجالس امام حسین علیه السلام شأن و وقار و متانت خویش را حفظ نمایند و با شیوهاى که مناسب یک زن مسلمان و علاقمند به مکتب حسینى است، در مجالس و محافل عزادارى شرکت کنند وخداى ناکرده این امر مهمّ دینى را با پوشش نادرست و حرکات ناپسند، به گناه آلوده نسازند که مسئولیّت بسیار سنگینى دارد.
جوانان عزیز- که سرمایههاى اصلى چنین مجالسى هستند- مجالس امام حسین علیه السلام مخصوصاً ایّام محرّم و تاسوعا و عاشوراى حسینى را غنیمت بشمارند و با حضور گستردهتر و آگاهانه، بر آگاهىهاى معنوى و دینى خویش بیفزایند و در جهت ترویج مکتب حسینى و آشناساختن دیگران با این حماسه جاویدان الهى کوشش نمایند.
توصیه هاى چهاردهگانه آیة اللَّه العظمى مکارم شیرازى- مدّ ظلّه- به هیئتهاى مذهبى و مدّاحان محترم در آستانه حلول ماه محرّم الحرام و برپایى ایّام سوگوارى سیّد و سالار شهیدان حضرت اباعبداللَّه الحسین علیه السلام، همایشى تحت عنوان «همایش عظیم عاشوراییان» در شهر مقدّس قم برگزار شد که در این همایش حضرت آیة اللَّه العظمى مکارم شیرازى (مدّ ظلّه) ضمن روشن ساختن ابعاد عظیم حادثه عاشورا، برنامه چهارده مادّهاى را براى مدّاحان عزیز و هیئتهاى مذهبى ارائه کردند که در محافل مذهبى و رسانهها انعکاس گستردهاى داشت و مورد توجّه عالمان و اندیشمندان، مدّاحان مخلص و هیئتهاى مذهبى قرار گرفت. به سبب اهمیّت این تذکّرات، همه آن موارد را به طور فشرده نقل مىکنیم:
1- سخنان این عزیزان باید برگرفته از مدارک معتبر (کتاب و سنّت) باشد و شأن و مقام امام حسین علیه السلام و شهداى والا مقام کربلا در محتواى اشعار به طور کامل حفظ شده و اهداف این قیام عظیم براى عموم مردم تبیین گردد.
2- از مطرح ساختن مسائلى که بوى غلوّ درباره ائمّه دین علیهم السلام و سایر بزرگان مىدهد، اجتناب گردد.
3- از آنجا که مدّاحى ترکیبى از علم و هنر است، باید آموزشهاى لازم به مدّاحان محترم از سوى پیش کسوتان آگاه، ارائه شود.
4- از چراغ سبز نشان دادن نسبت به گناه به سبب عزادارى، در مجالس وعظ و مدّاحى اجتناب شود و به تقوا و دیندارى توصیه گردد.
5- به عزاداران محترم توصیه شود که از در آوردن پیراهن و لخت شدن خوددارى نمایند.
6- سینه زنى و زنجیرزنى از شعائر حسینى است، ولى از آسیب رساندن و مجروح ساختن بدن خوددارى شود.
7- وعّاظ و مدّاحان محترم مراعات وقت نماز را نموده و در وقت نماز برنامهاى جز اقامه نماز نداشته باشند.
8- آهنگ مدّاحان محترم نباید به آهنگهاى مجالس لهو و فساد شباهت داشته باشد.
9- هیأتهاى محترم عزادارى توجّه کنند که بازیچه دست سیاستهاى مرموز قرار نگیرند.
10- از بیان مصائب سخت اهلالبیت علیهم السلام، حتّى الامکان پرهیز شود و به اشاره و اجمال از آن بگذرند.
11- مجالس به گونهاى طولانى نشود که موجب خستگى و دلزدگى مردم- بهویژه جوانان- گردد.
12- احترام به پیشکسوتان در این مجالس حفظ شود.
13- تقویت نظام جمهورى اسلامى، رهبرى و مراجع باید مدّ نظر قرار گیرد وعشق به امام زمان (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشریف) در همه مجالس به عنوان اساسىترین مطلب، زنده نگه داشته شود.
14- وعّاظ و مدّاحان محترم باید متخلّق به اخلاق حضرت امام حسین علیه السلام و یارانش باشند، تا سخنان آنها بر دل نشیند و به مصداق «کُونُوا دُعاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ الْسِنَتِکُمْ» همه شنوندگان از آنها الگو بگیرند. به یقین، این مراسم عظیم با شرایط فوق خارى در چشم دشمنان اسلام و سبب تقویت اسلام و مسلمین است.


پناهگاه ستمدیدگان
جالب اینکه مجالس حسینى در طول تاریخ پناهگاه خوبى براى جوامعى که تحت ستم قرار گرفته بودند، محسوب مىشد؛ نه تنها در انقلاب اسلامى ایران، مردم حدّاکثر بهره بردارى را از مجالس حسینى کرده و با شور و هیجان این مجالس، پاسخ دندانشکنى به نیروهاى اهریمنى دادند، بلکه در استقلال عراق و پاکستان و … نیز همین مسأله مطرح بود.
در کلام معروفى از گاندى، رهبر استقلال هندوستان، مىخوانیم: من زندگى امام حسین علیه السلام آن شهید بزرگ اسلام را به دقّت خواندهام و توجّه کافى به صفحات کربلا نمودهام و بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستى از سرمشق امام حسین علیه السلام پیروى کند.

فریبا نوروزی طلبه ی مد رسه ی علمیه ی فاطمیه ی  شهرستان (جلفا)

 

 3 نظر

((فرات بی نوا))

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

سلامــی پـاک بر مـاه محـرم بـه اسـرار الـهـی گشتــه محــرم
درآن اوج عطش فرمود امامم حسیـن بــن علــی مـولای عـالـم
الا ای اهل عالـم هوش باشیـد چرا بـر ظلـمـهـا خاموش بـاشیـد
تباهی قسمت اهـل زمان است اگر عِـرق جهـان بـا بـاطـلان است
مدارا کـرد با فضـل وکرامـت بـرآن نـامـردمـــان بـی کفـایــت
گهی پیغـام دادگـه با اشـارت نـه پیـغـامـی شنیـدن نـه اشـارت
به مـال انـدکـی تاکیـد کردنـد بـه راه فـاطـمـی تـردیـد کــردنـد
زنـادانـی زبانـه زد شــرارت شـکستـن حــرمت اهــل دیــانـت
وباغ فاطمی یک آن خزان شد زخون اصغـرش آتشفشـان شــد
همه جـن وملک آیند بـه افغان حسیـن بـن علــی آیـد بـه میـدان
به تزویروریاچون فتنه کردند بـه دریـای فضیلت حمــلـه کردنـد
یکـی تیـر بـلا بـراورهـا کـرد یکی خنجـر به جنجـر آشنــا کـرد
زمیـن کـربـلا لـرزیـد یـکبـار فــرات بـی نـوا نـالیــد صـدبـــار
وایـنــک زینـب زهـرا بیـایــد چـو یـار مهـربان یــاری نمــایــد
زنـان و کـودکـان گـرد دل او وتـیــمــار ومــودت حـاصــل او
گل نیــلوفـر وگلبـوتــه یـاس چسان پرپر شده درفصل احساس


از: زهره بیگم میراحمدی از استان گلستان شهرستان گرگان«مدرسه علمیه الزهرا(س)»

 2 نظر

شوق دیدار 13

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

نماز صبح رو توو صحن حرم امام حسین (ع) خوندم … گیج بودم از شدت خوابالودگی … گوشه ی صحن نشستم که دعای عالیة المضامین بخونم ولی نفهمیدم که چطوری خوابم برده بود … یک ساعت بعدش از شدت سرما از خواب بیدار شدم … چه خواب شیرینی بود …

پا شدم که برم اطراف حرم رو ببینم .نقشه رو گرفتم دستم و گفتم اول از امام زمان شروع کنم . رفتم مقام صاحب الزمان (عج) که در نزدیکی رود فرات قرار دارد . هم کاروانی ها هم اونجا بودن ! روحانی کاروان گوشه ای ایستاده بود ٬ ازش خواستم راجب مقام امام زمان برام توضیح بده خیلی سرد نگاهم کرد و گفت اینا همش خرافاته !!! سندیت نداره ! با تعجب پرسیدم یعنی چی !!!!!!؟؟؟ گفت اینجا هم مثل مسجد جمکرانه ! هیچ سندیتی نداره و مردم الکی میرن جمع میشن اینجور جاها !!!!!!!! از شدت عصبانیت می خواستم جیغ بکشم !!!

نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت شما برای مسجد جمکران سندی دیدی ؟ گفتم : اع ! خب مگه شما توو تاریخچه جمکران نخوندید که خود حضرت به حسن بن مثله جمکرانی دستور ساخت این مسجد رو دادن و … که حرفم رو قط کرد و گفت : یکی یه خوابی دیده و یه مسجدی ساختن و امثال شما هم میرید اینطور جاها ! این کجاش یعنی جمکران سند داره ؟؟؟؟ انقدر عصبانی شدم که خودم حس میکردم از گوشام داره دود میاد بیرون !!! راهمو ازشون جدا کردم و خودم تنها رفتم اطراف رو ببینم .

رفتم داخل مقام صاحب الزمان (عج) دلم می خواست بشینم و زار بزنم ! خیلی شلوغ بود . باسختی دو رکعت نماز خوندم و اومدم بیرون!

راه افتادم به سمت تل زینبیه ! تووی مسیرم چند تا کتاب فروشی خیلی بزرگ بود که کتب مرجع شیعه رو داشتن ! چقدر دلم میخواست می تونستم همه ی اون کتاب ها رو بگیرم !!!

به تل زینبیه رسیدم ! خیلی شلوغ بود ! تعداد زیادی لبنانی برای زیارت داخل تل شده بودن . با کلی سختی بالاخره وارد شدم اما انقدر جمعیت زیاد بود که ترجیح دادم وقتم رو تلف نکنم و بیام بیرون و توو یه فرصت دیگه برم زیارت تل زینبیه ! ام پی تریم روشن بود و این سینه زنی رو گوش میدادم … عجب جایی بود این تل زینبیه ! دلم برای برادرام در حد مرگ تنگ شد ! چی کشید حضرت زینب …

عکسهای بیشتری از تل زینبیه => +++

راه افتادم به سمت خیمه گاه ! پام به شدت درد گرفته بود و بیشتر مسیر رو لی لی کنان رفتم ! به حدی پام درد گرفته بود که وقتی کف پام مماس میشد به زمین می خواستم داد بزنم از درد !!!

صف تفتیش خیمه گاه خیلی طویل بود … حدود ۲۰ دقیقه از وقتم توو صف تفتیش تلف شد !

خیمه گاه اصلن اونطوری که تصور میکردم نبود ! خیلی فضای غریبی بود برام ! رفتم توو خیمه حضرت قاسم نشستم ! شال سرم رو باز کردم و یه تیکه از گوشش پاره کردم و محکم بستم به پام که بتونم راه برم !

عکس های بیشتری از خیمه گاه => خیمه حضرت زینب ٬ خیمه حضرت قاسم

از خیمه گاه خارج شدم … رفتم به سمت کف العباس … رسیدم به میدانی که مشهور است به میدان مشک … مشکی که تووی میدون تعبیه شده خودش به اندازه یک روضه تمام و کمال است !

مقام دست چپ حضرت عباس … یاد تمام روضه های روزهای تاسوعا … همش تووی ذهنم داشتم معادله حل میکردم ! فاصله ی حرم حضرت عباس و نهر فرات و اینجا که کف العباس است ! و این سخت ترین معادله ای بود که عاجز بودم از حلش ! هر وقت می خواستم پارامتر های این معادله رو تووی ذهنم بچینم اشک نمیذاشت ! اصلا شاید بعضی معادله ها باید حل نشده بمانند …

راه افتادم به سمت مقام دست راست حضرت عباس … کوچه ی تنگی بود … بهتر است بگویم بازاری بود در کوچه ای تنگ ! اصلا اگر کسی دنبال کف العباس نمی گشت متوجه نمیشد آنجا کف العباس است !!!

کاملا متفاوت بود با محل قطع شدن دست چپ ! خیلی ها ساده عبور میکردند از کنارش بدون اینکه دقت کنند اینجا کجاست… این جایگاه قطع شدن دست راست حضرت خیلی غریب بود ! بیشتر از غربت خیلی سوزناک بود ! دلم سوخت ! انقدر که خودم بوی کباب شدنش را حس کردم ! میان بازار ! نه میشد بچسبی به دیوار و گریه کنی ! نه میشد جیغ بزنی ! نه میشد روضه گوش بدی ! نه میشد …. هیچ!

باید صاف گوشه ای می ایستادی و این دیوار راکه روزی جایگاه قطع شدن دست علمدار حسین بوده را خیره نگاه کنی !

از محل کف العباس (دست راست حضرت عباس ) تا هتل ما راه کمی بود … رفتم هتل تا کمی استراحت کنم و بقیه نذورات را بردارم و ببرم تحویل بدهم !

یک سری از نذورات مربوط به حرم امام حسین می شد و یک سری دیگر برای حرم حضرت عباس بود …

نذورات را برداشتم و راهی حرم امام حسین شدم … حرم نسبت به روزهای قبل شلوغ بود !

دفتر نذورات را پیدا کردم … مبلغ زیادی پول بود و مقداری طلا ! به مسئول مربوطه تحویل دادم . مشغول قبض نوشتن شد … گفتم قبض نمی خواهم ! دعوتم کرد که بنشینم و صبر کنم !

نشستم … چند تا بسته بندی کوچک خاک گذاشت جلوم بعدش هم قبض ها را داد ! گفت این خاک های تربت حرم است ! از روی مرقد مطهر جمع آوری اش میکنند … نگاهم خیره شد روی خاک ها … انگار قرمز میدیدمشون ! … منقلب شدم… بعد پرسید همسرت کجاست !!! نمیدانم چرا تووی این سفر همه سراغ همسر نداشته ی من را میگرفتند !!!!

محو تماشای خاک ها بودم که یک قبض گذاشت جلو و گفت : خواهر ! با همسرت دو سه ساعت دیگه برید مهمانسرای امام حسین (ع) ٬ ناهار امروز مهمان حضرتید !!!

برق از چشمام پرید !!! با صدای بلندبه نشانه تعجب و البته سوال گفتم : جوووووووون ؟؟؟؟ (بعضی تکه کلام ها ناخودآگاه گاهی بیان می شوند )

ساعت ۱۰ صبح بود ! روی فیش مُهر حرم خورده بود … خاک ها را برداشتم … فیش غذا را هم گذاشتم لای قرآنم … آمدم بیرون … رفتم حرم حضرت عباس که نذورات آنجا را هم بدهم .

وارد دفتر نذورات شدم … دفتر نذورات شلوغ بود … نشستم و منتظر شدم تا نوبتم بشود … چند تا النگوی طلا و مقدار زیادی پول باید میدادم … با اینکه از طلا بدم می آید اما النگوها رو انداخته بودم تووی دستم تا گم نشوند ! نوبتم شد … پولها را گذاشتم روی میز و النگوها رو از دستم در آوردم ! مسئول دفتر نذورات گریه اش گرفت ! نمیدانم چرا !

طلا ها را وزن کرد و تمام اطلاعاتشان را روی فیش ها نوشت … قبض ها را داد دستم و تشکر کردم که بیایم بیرون که صدایم زد ! خانم بیا لطفن بشین !

رفتم نشستم … خاک های تربت هنوز تووی دستم بود و بویشان میکردم …یک پوشه در آورد و یک کاغذ و رویش نوشت سه نفر ! و گذاشت تووی پوشه ! روی پوشه آرم حرم حضرت عباس چاپ شده بود !

پوشه را داد دستم و گفت فردا ظهر با همسر و فرزندت مهمان حضرت عباسید ! هنگ کرده بودم !

بابا من یک نفرم ! چرا اینها فکر می کردند من همسر و فرزند دارم !!!

خیره شده بودم به بنده خدا ! پوشه رو گرفته بود جلوی من ومن انگار توان نداشتم بگیرمش ! پرسید بیشتر از سه نفرید !؟ چند تا بچه داری ؟

آدم هنگ دیدید !؟ به خدا هنگ کرده بودم ! نمی تونستم جوابش رو بدم !!! دوباره پرسید چند تا بچه داری بگو براشون فیش غذا بدم !!!

همونطور که خاک ها رو بو میکردم پوشه رو از دستش گرفتم … زیر لب خوندم :

تمام عمر یا ایها الناس / تپش های دلم می گوید عباس

…

ظهر نماز را در صحن حرم امام حسین (ع) خوندم و بعد رفتم مهمانسرای امام حسین (ع) … مهمانسرای امام حسین هم در مقابل مهمانسرای مجلل حرم امام رضا مثل یک آپارتمان کوچک و ساده بود … اما چه صفایی داشت ! نمیدانم اسم غذا چه بود ! برنج بود که لوبیای سفید و چیزهایی شبیه رشته پلو قاطی اش بود به همراه زرد چوبه ! جای همه تان خالی خوشمزه بود !

از مهمانسرا آمدم بیرون …درب خروجی مهمانسرادقیقا در زاویه ای قرار داشت که هنگام خارج شدن از لای بافت های کاشیکاری ِ صحن میشد گنبد را دید … نمیدانستم چطوری باید تشکر کنم از میزبانی که این همه مرا مورد لطف خود قرار داده بود … نه فقط من بلکه همسر و فرزند نداشته ام را …

 

اگر زنده باشم ادامه خواهد داشت …

 2 نظر

شوق دیدار12 / به بهانه ی دوست داشتن امام هادی علیه السلام

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

سحر میریم حرم امام کاظم ع و امام جوادع . نماز رو تو ایوون حرم می خونم. بعد میرم کنار ضریح. وای خدایا , امام رضا میدونه که چه قدر دلم تنگه این حرم بوده. حرم خلوت خلوت بود و میرم نزدیکه حرم و می چسبم به ضریح امام جواد ع . باور کنید هیچ جای دنیا نمی تونی این ارامش رو به دست بیاری مخصوصا اگه دل شکسته داشته باشی (خدایا این نعمت بزرگت رو از عاشقان این خاندان و دلشکستگان فراق یار دریغ نکن) .
خلاصه کنار ضریح میرم تو فکر! به راهی که پشت سر گذاشتم و به راهی که پیش رو دارم. ای وای بر من که روز ها رو پشت سر میگذارم و هر چی خدا تلنگر میرنه از خواب بیدار نمیشم!(اگه اصحاب کهف هم بوذم تا حالا باید بیدار میشدم!!!)
بگذریم , ایشالله شما برای من دعا کنین شاید به دعای شما خوبان……..
ساعت 6 صبحه باید سریع برم هتل که میخایم بریم سامرا. خیلی خوشحالم آخه یکی از بزرگترین آرزوهام این بود که یه بار دیگه برم سرداب.

رفتن به سامرا اختیاری بود یعنی چون احتمال پرواز تو راه بود!!!!!!!!!!! قرار شد کاروان 2 قسمت بشه , یه گروه برن نجف یه گروه برن سامرا و رییس کاروان هم عضو پر پا قرص رفتن به کربلا و ترسوندن از راه پر خطر سامرا!. ولی بنده خدا غافل از اینکه ما از قبل غسل شهادتمونم کردیم(ولی ای دل غافل که بادمجونه بم آفت نداره!).
خلاصه با تاکسی های تاریخی عراق , منظورم همون گاری ها میریم طرف اتوبوس ها.اگه بدونین چی شد! در کمال ناباوری دیدیم همه زائرا میخوان برن سامرا!! به جز یه نفر اونم رییس کاروان! خلاصه به زور میبریمش.

تو اتوبوسمون یه ایرانی مسلطه مسلط به زبان عربی و خیلی شوخ بود . که کلی کارمون رو راه مینداخت و به تفتیش که میرسیدیم با 2 تا گپ وگفتگو ما رو بدون تفتیش رد میکرد!!!
برای نماز ظهر رسیدیم حرم .سریع رفتم تو صف نماز جماعت و نماز خوندم. حدود یک ساعت و ربع وقت داشتم.
اول رفتم تو حرم.باور کنین اگه دل سنگ هم داشتی تاب نمیوووردی. آخه ای مردم ای شیعیان جهان این جا میدونین کجا بود؟! این جا , این
ضریح چوبی که با یه پارچه سبز پوشیده شده بود ضریح 2 امام معصوم ,پدر و پدرپدر امام زمانمون بود . این جا خونه ی امام رمانمون بود . این جا ارامگاه مادر و عمه امام زمانمون بود . ای خدا چه میگذرد بر دل اقای ما؟!!!
مردم ادعا میکنیم شیعه ی او هستیم . ادعا می کنیم غمخوار درد های دل آقامون هستیم.پس مارا چه شده که عده ای از خدا بی خبر خانه اماممان را به این روز در آورده ولی من هنوز با بیخیالی تمام زنده ایم!!!
خلاصه بعد زیارت و … از حرم میام بیرون که برم
سرداب. دیگه دلم دست خودم نیست . هجوم فکر ها سیلاب اشک راه میندازه, راه نفس کشیدن رو تنگ میکنه,.
.
.
این جسم و روح آلوده و سیاه میخواد بره خونه امام زمان عج .با ظلمت تمام در حال قدم زدن به سمت خانه نوره. خداییش اگه شما به جای من بودین چه می کردین؟ آیا اصلا اذن دخول دارم ؟؟ آیا آقای من بر این بنده بیچاره و سر تا پا معصیت اذن ورود میدهد؟ اگر او ردم کنه چه کنم؟ آخر او آخرین امید منه . چه کنم چه جوری از پله های سردابش پایین برم در حالی که هنوز این دل شکسته جوابی نشنیده!!؟. . . .

خدایا گفته ای : فلا تدخلوها حتی یوذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا …!
.
.
زمان به سرعت میگذردو من هنوز در آرزوی کسب اجازه ولی…

خلاصه با یاد آوری این که مهمانم!! و این که :عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم از پله های سرداب به آرامی پایین میروم. قدم در بهشت گذاشته بودم زیارتی کردم و دیگر فرصتی باقی نمانده بود. ……
.
باید میرفتیم ولی خدا میداند که دلم در همان سرداب باقی ماندو با دلی شکسته تر از قبل و در آرزوی دیدنش از پله های سرداب بالا آمدم.
اللهم ارزقنا زیاره مولانا صاحب الزمان

ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم …

 1 نظر

شوق دیدار11

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

خوابیده ام ! ضعف شدیدی هم دارم !

تقویم ساعتم را نگاه میکنم ! Thursday !!!

امروز پنج شنبه است !

شب های جمعه فاطمه … آید به دشت کربلا …

پنج شنبه ها حضرت زهرا امان نامه میدهد به زائران حرم حسین (ع) …

نماز صبح را در حرم حضرت عباس می خوانم … از شدت خواب آلودگی سرم گیج می رود … گوشه ای می نشینم و به دیوار تکیه می دهم در زاویه ای که نمای قشنگی از حرم در کادر چشمانم جا بگیرد …

از شدت سرما از خواب بیدار می شوم … هوا ابر است … دو ساعت است در همین زاویه نشسته خوابم برده … چه خواب شیرینی بود … شارج می شوم … به بین الحرمین می روم … خیلی شلوغ است … عرب ها پنج شنبه ها را شب برات می نامند و بسیار مقیدند به زیارت بیایند … بین الحرمین خیلی شلوغ شده خصوصن اینکه محرم هم هست و این شلوغی دو چندان است …

از صبح پنج شنبه حال و هوای کربلا عوض می شود . در کنار حرمین مردم خیرات می کند. آب، خرما و چای ! البته خیرات آب خیلی بیشتر است .=> عکس

هرجا می روی یک ظرف آب گذاشته اند و داخل آن آب معمولی ریخته اند این ظرف از همه نوع است حتی وان حمام!!! لیوان های آب هم هیچ کدام یک بار مصرف نیستند و حتی شسته هم نمی شوند!!!

من هم که  حساس به این امور !!! خیلی دلم میخواست بروم و از آن آب های خیراتی بخورم ولی ترس از انواع امراض و درد ها مانعم شد ! ( آدم که ایمانش ضعیف باشد همینطور می شود دیگر)

ساعت ۱۰ صبح است ! خیرات آب را که می بینم یاد اموات می افتم ! جرقه ای به ذهنم میزند … مادرم تعداد زیادی کنسرو برایم گذاشته بود تا در سفر گرسنه نمانم (بسکه من بد غذام و هر غذا و هر دست پختی را نمیخورم )

اما این سفر سفری نبود که من بخوام به غذا فکر کنم ! لذا تمام کنسروها مانده ! میرم به سمت هتل .

سر راه از یک مغازه ای آدرس نانوایی میگیرم. براورد میکنم که اون تعداد کنسروی که دارم چند تا نون می طلبد ! ۴۰ تا نون میگیرم ! نون هایشان عجیب است ! شکلش شبیه سمبوسه است … خودشان هم میگویند نان سمونه ! (البته با تشدید روی میم )

به هتل میرم … از محتویات کنسروها ساندویچ درست میکنم !

برای نماز ظهر به حرم حضرت عباس می روم … بعدش هم که مهمان سفره ی شیرین حضرت عباسم  !

به مهمانسرای حرم میروم .. خیلی کوچک است و ساده ! در مقابل مهمانسرای امام رضا که دیده ام اینجا بیشتر شبیه یک اتاق ساده است ! آخ امام رضا می بینی … غربت را می بینی …

عدس پلو است ! با سالاد ! وباور نمیکنید که مزه طعام بهشتی را چشیدم !!!

دوتا ظرف غذا هم می آورند و میدهند دستم !

از مهمانسرا بیرون می آیم … میروم هتل . هم کاروانی ها مشغول ناهار هستند … یکی از غذاهارا بهشان می دهم … صدای گریه هایشان بلند می شود …

یک ساعتی استراحت میکنم و بعد ساندویچ هایی را که از کنسروها درست کرده ام بر میدارم و میرم بین الحرمین و میدهم به زائران حرم (بومی ها)… خیرات اموات …

بین الحرمین خیلی شلوغ شده … بیشتر هم مردم بومی هستند و زائران ایرانی خیلی کمند …

نماز مغرب را در حرم امام حسین می خوانم … می خواهم تا صبح در حرم امام حسین بمانم … اطراف ضریح خیلی شلوغ شده … به سختی می روم در این زاویه از ضریح که کاملا زیر قبه باشم … ضریح را میگیرم و به زیر قبه نگاه میکنم … اللهم عجل لولیک الفرج … و بعد هم اسم تمام عزیزان را می برم … دعا میکنم به امید اجابت … و میان هر دعایی : یا من الاجابة تحت قبتک …

ساعت چه دشمن بزرگی شده برایم در حرم … سرعتش مثل سرعت نور شده … تا به خودم می آیم ۱۰ شب شده …

در این زاویه می نشینم ! من و مفاتیح و قرآن و یک شیشه کوچک آب و ۳ تا شکلات و ساعتی که به سرعت می گذرد …

یکی از دوستان نور چشم خواسته بود که به نیابتش یک زیارت عاشورا در حرم بخوانم … زیارت عاشورا را با صد لعن و سلامش …

جامعه کبیره… و یک سری دعا و نماز …

حدود ساعت ۲ نیمه شب بود که خواستم جوشن کبیر بخوانم … جایی که برای نشستن داشتم فقط به اندازه نشستن روی دوزانو بود از شلوغی حرم !

هنوز شروع به خواندن جوشن کبیر نکرده بودم که نمی دانم ایرانی های اطرافم از کجا متوجه شدند قصد جوشن خواندن دارم ! یک هو دورم پر شد از مادربزرگ هایی که دلهاشان به زلالی آب بود … میگفتند نمی توانند خودشان جوشن را سریع بخوانند طوری که تا اذان صبح تمام شود … با من همراه شدند … و کلی خوراکی گذاشتند جلویمان که بدمیم برای مریض هایشان ! صحنه عجیبی بود …

سرعت دعا خواندن من بالاست … جوشن کبیر رو در کمتر از ده دقیقه می خونم ولی به خاطر اونها کمی مراعات کردم و خلاصه نیم ساعته جوشن کبیر را خواندیم … چه قدر کیف داد … حس خیلی شیرینی بود … بعد هم برای نماز صبح به صحن حرم امام حسین آمدم … می لرزیدم از سرما …سرمای شیرینی بود که با صدای جیک جیک گنجشک های پرواز کنان در صحن حرم خیلی دلنشنین شده بود …

 

اگر زنده باشم ادامه خواهد داشت …

 1 نظر

شوق دیدار 10

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

پیش نوشت : پست های کربلا را برای ثبت خاطرات سفرم می نویسم ! و دوستانی هم که می آیند و می خوانند بر من منت میگذارند ! این روز نوشت های کربلا برای دل خودم است ! اما خوشحال می شوم اگر به درد دیگران هم بخورد ! لینک عکس ها را هم میگذارم تا فضا بهتر ملموس بشود برای خواننده ها اصلن همه ی جذابیت این روز نوشت به عکس هایی است که لینکشان را می گذارم نه به جملات و عبارات ناقص من ! لذا لینک عکس ها را با دقت ببینید و نکته دیگر اینکه  از این قسمت به بعد روز نوشت های کربلا کمی تغییر میکند ! بیشتر دلی می شود تا سفرنامه ای ! دلیل اش را هم در چند خط قبل توضیح دادم که این روز نوشت های برای دل خودم است !

 

 

 

ساعت حدود ۲ نیمه شب بود ! فشار روحی ِ دیدن ِ قتلگاه تمام رمق جسم و روحم را گرفته بود ! سرم به شدت درد میکرد … مثل بهت زده ها نشسته بودم روبه روی قتلگاه و کوچکترین حرکتی نمی توانستم انجام بدهم ! فقط خیره به این طرف و آن طرف نگاه میکردم !

 

دلم برای دیدن ضریح پر میزد … با تلاش فراوان خودم را که انگار به زمین میخکوب شده بودم از جایم بلند کردم ! راه افتادم به طرف درب ورودی حرم … سرم را پایین انداختم … قدم هایم را آهسته کردم … وارد شدم .. صدای هم همه ی جمعیت و صلوات هایی که بلند بلند می فرستادند مرهمی شد بر دل مبهوتم ! جلو رفتم … هنوز سرم پایین بود … می خواستم وقتی سرم را بالا می آورم ضریح در قاب چشم هایم بیفتد ! نمیدانستم از کدام زاویه وارد حرم شده ام … از نزدیک شدن صدای هم همه ها متوجه شدم که نزدیک ضریحم ! سرم را بالا آوردم … وای که چه بهشتی از دریچه ی چشمانم به کالبد وجودم ریشه دواند … در همان نگاه اول به کمک کتاب هایی که درباره حرم مطالعه کرده بودم متوجه شدم که در پایین پای حضرت قرار دارم … همان جایی که علی اکبر (ع) است … دور تا دور بالای ضریح کتیبه ی مشکی نصب شده بود و این کتبیه هر لحظه که ضریح را میدیدم برایم یادآوری میکرد که در ماه محرم  ارباب مرا طلبیده … دست چپم مزار ۷۲ یار باوفای ارباب بود  … سرم را بالا بردم تا زیر قبه را ببینم !

 

نزدیک ضریح رفتم ! خلوت بود و راحت میشد نزدیک رفت … دست هایم که به شبکه های ضریح خورد نمی دانم چرا بی هیچ پیش زمینه ذهنی ای آیه ” و نفخت فیه من روحی ” به ذهنم آمد !!!

 

آیه را زمزمه کردم و خودم را چسباندم به ضریح و سرم را بالا آوردم تا زیر قبه را ببینم ! درست زیر قبه بودم … چسبیده به ضریح … همانجایی که همه می خوانند : یا من الاجابة تحت قبتک ! اما زبانم بسته بود و جز آیه ” و نفخت فیه من روحی ” نمی توانستم چیز دیگری بگویم !

 

بعد از مدتی به سمت ضریح اصحاب و یاران حضرت رفتم … آدمی که ضعیف باشد نمی تواند بی واسطه به معصوم متصل شود … دلیل بند آمدن زبانم کنار ضریح و زیر قبه را وقتی پیش یاران امام بودم فهمیدم و اصحاب باوفای حضرتش را واسطه قرار دادم …

 

خواستم اطراف ضریح را ببینم … طبق نقشه ای که از حرم دیده بودم بعد از خروج از درب شمالی که درب پشت ضریح حضرت میشد مرقد ابراهیم مجاب از نوادگان امام موسی کاظم (ع) قرار داشت … از درب شمالی خارج شدم … کمی جلوتر مرقد ابراهیم مجاب را دیدم … یک ضریح با صفای کوچک ِ دوست داشتنی !

 

کمی آنطرف تر در زاویه ای جنوبی تر از مرقد مجاب طبق مطالعات قبلی ام باید مرقد حبیب بن مظاهر می بود … که به دلیل ساخت و ساز های حرم باید از درب کنار ضریح ابراهیم مجاب خارج می شدم و کمی جلوتر از یک درب دیگر وارد میشدم برای زیارت حبیب بن مظاهر !

 

کنار مرقد حبیب آرام گرفته بودم … نمیدانم چرا انقدر حبیب آرامش بخش بود برایم ! شاید قصه کربلای مهدی قزلی دلیل این همه عشق من به حبیب شده بود !

 

کنار ضریح حبیب ایستادم و زیر لب این شعر را زمزمه کردم : بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا … برای خودم میخواندم … آرام هم می خواندم … اما یک هو از صدای گریه های خانم های اطرافم به خودم آمدم ! از شعری که من می خواندم گریه میکردند !!! خجالت کشیدم ! خواستم از آنجا سریع بیرون بیایم که پیر زنی دستم را گرفت و با لهجه شیرازی اش خواهش کرد که باز هم این شعر را برایش بخوانم ! نتوانستم به چشمهایش نگاه کنم و نه بگویم !

 

گوشه ای نشستیم و این شعر را برایش خواندم … قطره قطره اشک هایشان حال مرا عجیب و عجیب تر میکرد …

 

دلم یک جوری بود ! نمی دانم چرا احساس میکردم بند بند وجودم درد میکند ! هنوز مبهوت بودم ! گیجه گیج !!!

 

از حرم بیرون آمدم … پاهایم فرمان رفتن میدادند خبری از فرمان عقل نبود !!!

 

از صحن هم بیرون آمدم … بین الحرمین را طی کردم و برای بار اول وارد حرم حضرت عباس شدم !

 

از صحن رفتم توو … یک هو یادم آمد که ندیده ام از کدام درب وارد شدم … دویدم و از همان دربی که داخل شده بودم بیرون رفتم تا اسم درب را ببینم ! روی کاشی آبی رنگی نوشته بود : باب صاحب الزمان (عج) !!! الله اکبر ! حرم حضرت عباس بیای و ناخواسته از باب صاحب الزمان وارد شوی ! ۴ ستون بدنم لرزید !

 

وارد حرم شدم … دلم آتش گرفته بود و انگار آب روی این آتش حرم حضرت عباس بود … قدم هایم را تند کردم که زود به ضریح برسم … ضریح را که دیدم نمیدانم چه شد ! آرام شدم … خیلی آرام … اما هنوز مبهوت بودم ! بالای ضریح حضرت عباس کتیبه ی مشکی رنگی بود که یک قسمتش نوشته شده بود : السلام علی کفیل زینب الحورا … کتیبه ی مشکی … کفیل … همه ی این ها کد هایی بود که دقت می طلبید ! آن هم از من ِ بی رمق !!!

 

احساس گناه میکردم ! از اینکه با این گیجی و بهت برای اولین بار این آقا را زیارت میکنم ! عذاب وجدان شدیدی داشتم از اینکه روحم نمی کِشید زیارت نامه بخوانم ! ( من اگر روحم آمادگی خواندن دعا یا قرآن نداشته باشد ٬ نمی خوانم ! معتقدم این ها را باید با رغبت کافی و وافی خواند و با پذیرش روح) !

 

این احساس عذاب وجدان مرا از حرم بیرون کشید … اطراف صحن قدم می زدم که دیدم بالای درب یکی از حجره های داخل صحن نوشته : نذورات !!! و من حامل مقدار زیادی از نذوراتی بودم که دوستان و آشنایان داده بودند برای حرم حضرت عباس (ع) ! مقداری از این نذورات همراهم بود !

 

مبلغ بیست هزار تومان را دوستم زهرا

 

پنجاه هزار تومان را خانم همسایه مان

 

پنجاه هزار تومان خواهرم

 

پنجاه هزار تومان مادرم به اضافه یک حلقه انگشتر طلایش که موقع سوار شدن به اتوبوس در تهران از انگشتش در آورد و به من داد برای حرم حضرت عباس !

 

و بقیه نذورات هم همراهم نبود و در چمدانم در هتل بود !

 

به دفتر نذورات رفتم … آنجا هم مات بودم … این نذورات را دادم و خواستم بیایم بیرون که مسئول دفتر نذورات صدایم زد و با محبت و لبخند خواست که روی صندلی کنار میزش بنشینم !

 

روی صندلی نشستم !

 

برای تک تک این نذورات با دقت قبض رسید نوشت که حدود ۱۰ دقیقه ای این نوشتن طول کشید !

 

قبض ها را به همراه مقداری تبرکی به من داد و پرسید که چند نفرم !

 

متوجه سوالش نشدم ! اصلا گیج بودم ! دوباره پرسید چند نفری و با چه کسانی به کربلا آمده ای !؟

 

انقدر مبهوت بودم که نمی توانستم جوابش را بدهم !

 

لبخندی زد و گفت حتمن به همراه همسر و فرزندت آمده ای !!!

 

من تووی دلم خندیدم و با خودم گفتم همسر و فرزندم کجا بود !!! اما زبانم باز نمیشد که چیزی بگویم و به این بنده خدا بگویم که تنها آمده ام ! شاید هم کار خدا بود این سکوت بی اختیار من !

 

یک قبضی برداشت که با قبض هایی که به من داده بود فرق داشت … روی قبض نوشت سه نفر !!!

 

و قبض را به من داد و گفت فردا ظهر برای ناهار مهمان مهمانسرای حضرت عباسید به همراه همسر و فرزندت !!!

 

مثل این آدم هایی که جُک شنیده باشند زدم زیر خنده !!! بنده ی خدا با تعجب نگاهم کرد و گفت فردا را فراموش نکنید !

 

از دفتر نذورات بیرون آمدم ! رفتم روبه روی پنجره ی چوبی ای که از لای شبکه هایش حرم و ضریح مشخص بود …بالای پنجره ی چوبی پارچه مشکی ای  نصب شده بود که رویش نوشته شده بود : یا نفس من بعد الحسین هونی … قبض مهمانسرا را نگاه کردم و زدم زیر گریه ! یا نفس من بعد الحسین هونی …یا نفس من بعد الحسین هونی ….

 

باورم نمیشد !

 

من یک نفر بودم و آقا برای همسر و فرزند نداشته ی من هم دعوت نامه داده بود !

 

باورم نمیشد !!!

 

 

 

اگر زنده باشم ادامه خواهد داشت …

 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4

جستجو

بخش هاي ویژه نامه

  • همه
  • زلال قلم (مقالات)
  • نواي دل (دلنوشته هاي طلاب)
  • زنان در عاشورا
  • کتيبه هاي سرخ
  • عزاداری صحیح
  • چند بیتی های گریان
  • آئین های عزاداری
  • واگویه های دل(روضه نويسي)
  • سفرهای حسینی(خاطره نويسي)
  • محرم از نگاه دوربین (عکاسي)
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس