بزم فرات

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عطش زلال آب

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

قطره اي بودم سوار بربال ملائك؛ سرشار از طراوت و شرافت، نشسته بربراق ،نزديك آسمان اول شدم

چراغاني بود

يك به يك مخلوقات عرش سلام مي دادند و بوسه اي امانت به دوشم مي نهادند.

هفت آسمان را يكي پس از ديگري گذراندمو با عزت و احترام ميان ابر جاي گرفتم

حرير بال هايي مه رو دورم را احاطه كرده بودند ، بال و پر مي زدند تا اذن بارش برسد…

ندا آمد فرمان بارش صادر شد در چلچراغي از نور هبوط كردم و به زمين نازل شدم و بر تختي از موج تكيه زدم

محو لالايي دريا ، دوشم سنگين از از بوسه ها و سلام ها ، مدهوش روي دلدار ، سرم را روي شانه هاي مهربان چشمه گذاشتم و جاري شدم به رگهاي خشكيده زمين

به مقصد رسيدم ، به شط غربت و غم و شدم پاره اي از فرات

لحظه هاي شوق و انتظار ، عميق و كشنده شده .

موج ها تشنه و بي قرار لب هاي كودكان حسين

جايي كه قداست آب به آرزوي خشكيدن اوست و ابر مامور فرو دادن بغض هاي سهمگين و اشك هاي خونين بر دشتي خشك و داغ و بي رحم .

چشمهايم را بسته بودم تا نبينم اطرافم چه مي گذرد

ناله ام قلب صخره را شكافت : خدايا تاب تحمل به من بده ، صداي هل من ناصر حسين صبرم را ربوده …

من باشم وآبروي جهان ،عطشناك شمشير بزند؟ بي تابم يارب! بر آنم كه با چشم بر هم زدني اين جماعت صد چهره حرام زاده را در خود بجوشانم و نيست كنم …

پاره تن رسول ! خمي به گوشه ابرويت بياور تا بيابان خشك و سخت كربلا را از وجود نحس اين قوم پاك كنم .

اي اميد اهل حرم! بگذار سيد الشهدا همان حمزه باقي بماند ! و نگذار لكه ننگ حجت خدا بار دگر به روي پيشاني كوفيان تازه شود !

نگاهم به خيل عظيم ملائك شمشير به دست افتاد ، چه ساده لوحانه خيال مي كردم افتخار اولين نصرت كننده حسين نصيب من مي شود.

بارالها ! ديگر بس است . من تاب ندارم…

اي كاش شوينده خون پيشانيش بودم … كاش عرق شرم و ادب ساقيش را خنك مي كردم … كاش نمي بودم و رعشه لبان خشكيده طفل شير خوارش جگرم را پاره نمي كرد … ديگر نمي توانم!خداوندا بيم نافرماني بر خود مي برم

يا آرامم كن يا خروش و طغيان بر من ببخشاي كه تو غافري بر ما لا طاقة لنا

ناگاه ولوله اي شد…

نميدانم نگاه آشنايش آتش را به جانم زد يا از جانم زدود و برايش زمزمه كردم:

چه عاشقانه و زيبا خدا كشيده تو را

چه شاعرانه وبي نقص آفريده تو را

دستان خشك و خوني علمدار ، براي قلب فرات آرامش هديه آورده بود . سلام ها و بوسه هاي اماني را تقديم ترك هاي معصوم دستانش كردم

سبك شدم آرام گرفتم

از خروش و طغيان باز نشستم و كار به تقدير رحمان سپردم و سر به زير فقط نوحه سرايي كردم و آرام و بي حد اشك ريختم.

فاطمه سادات نمازي-طلبه پایه دوم

 1 نظر

نبرد عشق

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

اندکی آن سو تر از خیمه¬ ها، گدازه آفتاب از تنور آسمان آتش می ریخت و آه بلند بیابان بر چهره نیلگون آسمان، سیلی داغ می کوفت. فرات از عطش می سوخت و چشم حَرامیان به سرخی می گرایید، لب شن زار تفتیده بود و قلب اهل خیام غم دیده، چشم فرات اشک حسرت به گونه ی ساحل می ریخت و دیده ی زنان خون به دامن گونه.

آب از اشتیاق هَل مِن ناصِر، موج بر سر موج می زد و در تلاطم یاری امام، خرامان کف به لب فرات می آورد، آفتاب حُرم تیغ نگاهش را بر زره دژخیمان می کشید اما جگر اهل حَرم عطشناک تر می شد، فرات دست سخاوت از یاری مشک عباس(علیه السلام) بریده بود و آسمان شرمسار ناله کودکان و آب در مویه حسرت بود.

و حسین علیه السلام تنها بود در چکاوک هیاهوی بی امان شمشیرها و تیغ های برهنه که چون موجی خرامان به سویش می شتافتند و گوی سبقت در شهادتش از هم می ربودند.

فرشته کاظم زاده-طلبه پایه سوم

 نظر دهید »

آهنگ غم

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

کاروان عشق از قبله گاه آفتاب روان به منزل شام بود.

کودکان پای آبله بودند. و گونه به اشک غم نشسته، زنان سر به دامن خاک سائیده بودند و دل از نام آوران سپاه عشق بریده.

عطش نایِ جان سوز آهِشان را بریده بود و اشک سُوی دیدگانشان را.

در کشاکش فریاد زنجیرها طنین ناله اهل حَرم، گُم می شد و در نهیب بی امان شلاق مزدوران، آه مظلومان در حنجره می خشکید.

کاروانیان دل پَریش و چهره خاک آلود و پای در شن یه سوی شام محنت، روان بودند.

فرشته کاظم زداه-طلبه پایه سوم

 نظر دهید »

شبی با دستهایت

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

اتاقی نیمه تاریک

افکاری درهم و برهم

ومدادی نیمه تمام

آه ! چه بضاعت اندکی دارند لحظه های بی قراری ام !

اما مگر بی تابی سطور کاغذ آزارت نمی دهد ؟

باید نوشت !

باید اینجا نوشت !

مداد هنوز روی کاغذ نگشته بود که نوکش شکست !

درست مثل ساعت املای سالها پیش ، نه نوک مدادم که دلم شکست !

همان روز که معلم درس « آب » را دیکته می کرد .

آه !

آب ، اولین سرمشق زندگیم !

با نوک شکسته مداد بی اختیار نوشتم : « تشنگی »

آری ؛ شرط ادب نیست سیرابی لبان دفترم و خشکی گلوی …

این بار با اشک نوشتم :

« آن مرد آمد »

« آن مرد در باران تیر آمد »

« آن مرد خمیده آمد »

« آن مرد بی علمدار آمد »

« آن کودک تشنه ماند »

« عمود آن خیمه افتاد »

« آن دختر گریست »

« آن خواهر صبر را تمرین کرد »

اما دیگر قطره اشک هم گلوی تشنه کاغذ را سیراب نمی کند آنجا که برای رسیدن به مشک پاره ات ، باید ردّ دستهایت را گرفت !

و دست هایت ، این علم بلند همیشه سرفراز ، چه زیبا بوسه گاه شنهای تشنه بیابان بود !

و چه کرد آن دست ها با برادر؟

وچه دید که کوه کمرش فرو ریخت ؟

و تو بی دست هم سقاترین بودی که مشک بر دندان به سمت خیمه ها می شتافتی !

تو که دستانت را به آنها بخشیده بودی ، دیگر چه می خواستند از جان مشکت ؟

و چه خوب شد که چشمت را هم گرفتند تا ریزش قطرات آب را نبینی و اشک مشک را !

و آبروی آن گوشه از بیابان می رفت که آن ، آبِ کودکان لب تشنه بود !

و چه خوب شد که دست آب را رد کردی

وچه خوب شد که لب تشنه ماندی اگرنه آبروی آب هم می رفت !

و چه شد که آب احساست را درک نکرد آنگاه که بر سرش فریاد کشیدی :

توکه دستی نداری تا بیافتد به سوی خیمه ها بشتاب ای رود !

شگفتا ! عاشقی با تو چه کرده بود که چنین بی دست می رفتی

ودستانت عاشقترین بودند که روی خاک هم از پا ننشستند !

و بانگ « یا اخا » با برادر چه کرده بود که دمی بعد ردّ دستهایت را می بوسید و می آمد تا در آخرین نماز بی قنوتت ، سرت را به دامن بگیرد ؟؟؟

ومگر دل می کند از پیکر چهار پاره ات اگر امید ساعتی دیگر نبود ؟

و مگر فصل « تقطیع دستان »،آخرین فصل درس شکوه زینب نبود ؟

آه !

متاب ای ماه که زینب را دیگر تاب دیدن تو نیست ، که تو هم می تابی بر خیمه اش اما کجا ماه بنی هاشم کجا تو ؟

وخیمه ملتهب سوزان ، در آن تشویش باد و ضجه کودکان ، چه مظلومانه به دنبال پناه شانه هایت بود !

و به دستانت قسم یا کاشف الکرب !

که امشب دلم پر از ناگهان است .

و مگر به رسم یاد بود دستانت را به خاک تشنه بیابان نسپردی ؟

کرم نما و این مشک تشنه را با دستان خود از میان سینه ام بردار و پر کن !

و ای کاش آب ، همیشه سرمشق اول کودکانمان باشد

تا درپناه طراوتش ، بیاموزند شکوه قامت سقا را !

خدیجه آلبوغبیش-طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

چه کسی می داند دلگیرترین غروب جمعه کدام جمعه است؟

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

من به شما می گویم…

غروب جمعه ای که تو در پشت بقیع بگذرانی.

هنوز بغض بقیع گلوگیر است، گویا قصد باز شدن ندارد،

هنوز فضای مدینه آکنده از خفقان سقیفه است،

هنوز ناله زهرا، منتقم را صدا می زند،

هنوز سکوت علی در میان فریاد می شود،

زائران ایرانی را می بینی که مفاتیح ها را زیر چادر یا جامه ها یشان پنهان کرده اند و سر در گریبان کشیده مشغول خواندن دعای سماتهستند.

روی لبهایشان زمزمه” اللهم عجل لولیک الفرج” است و در چشمهایشان وحشتی موج می زند. وحشت اینکه آیا می توانند این دعا را تا خاتمه بخوانند و یا هر لحظه ممکن است دستی بیاید و مفاتیح را از زیر جامه شان بیرون بکشد و آن را پاره کند.

هنوز گلوی شیعه در بقیع فشرده می شود. خورشید هنوز در آسمان است که صدای اذان مغرب بلند می شود .

خدای حسن علیه السلام بزرگ است همینطور خدای سجاد و باقر و صادق عایهم السلام و خدای ما در سقای تشنگال کربلا،

محمد آخرین فرستاده ی خداست که باشکوه و مقتدر در مقابل فرقه ی منحرف مکتبش ایستاده است و سبزی رحمتش را فریاد می کند تا نگذارد نام اسلامی که آنهمه براب قدرت و شکوهش تلاش کرد به آسانی محو شود.

نام محمد که فضا را پر می کند دلعای شیعیان گرم می شود و ناگهان ….

ناگهان انتظار پرشکوه دلهایمان بی پاسخ می ماند.

گوشهایمان تاب ندارد شنیدن نام محمد صلی الله را بدون نام علی علیه السلام بغض همه می ترکد همه گریه می کنند، اشکها یی گرم از دلهای آتش گرفته!

اذان ناقص مثل اسلام بی کمان مثل نعمت ناتمام مثل خدای ناراضی

تمام شد…اذانشان تمام شد و به نماز می ایستند بی آنکه بدانند نمازشانعین بی نمازی است.

انبوه دلهای شکسته پشت سرشان به نماز می ایستند در حالیکه در دل بر روزگار دون نفرین می فرستند.

روزگاری که قلم را از دست علی گرفت و بیل به دست او داد

روزگاری که حُسن حسن را تاب نیاورد و صلابت حسین را

روزگاری که روشنایی زهرایی را خاموش کرد یا بهتر بگویم لگدکوب کرد!!!

نفرین بر روزگاری که به انتظار نمی نشیند کنار رفتن ابرها را و پدیدار گشتن خورشید زمان را ، مهدی فاطمه علیه السلام را

چشمها چه غریبانه غروب جمعه ی پشت بقیع را می گریند، انگار تنهایی شان را خوب فهمیده اند، گویا بی یاوری شان و نیاز به یافتن یار پنهان را خوب درک کرده اند.

آنجاست که از صمیم قلب فریاد می زنند:اللهم عجل لولیک الفرج

زهرا سادات احمدی-طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

در انتظار صبح

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

در هر رفتنی رسیدنی نیست اما می دانم که برای رسیدن چاره ای جز رفتن ندارم. همچو غروبی به دنبال شب و سیاهی به دنبال روز، من نیز در سرخی غروب، در محراب آغشته به خون به دنبال تو می گردم و بر شطّ فرات در عطش خواهم مرد ولی همچنان منتظر امدت می مانم.

راه پر پیچ و خمی در راه است. باید همچو عقاب باشم که از ریختن پرهایش برای در اوج ایستادن نمی ترسد چرا که آن زمان از بال زدن بی نیاز می گردم.

باید از فاصله ها نترسم چرا که در نظر آنان که مفهوم پرواز را می دانند، کوچک و حقیر نخواهم بود. باید به طریق خود ایمان داشته باشم تا در این سفر با گامهای استوار قدم بردارم. پس یاد خدا را بدرقه راهم ساختم و با کوله باری پر از هیچ رهسپار شدم. به جنگلی رسیدم با درختان انبوه و سر به فلک کشیده، شاخه های درختان با تار و پودهای طلایی که از سقف آسمان آویخته و به زمین می رسید، درهم تنیده شده بودند. دانستم که خورشید پیراهنی زرد به تن کرده و بر اهل زمین عشوه گری می کند. صدای ناله برگها را در زیر پایم می شنیدم . گرچه از دست شاخه ها جدا، ولی باز به پایش نشسته بودند به امید آنکه بهار آید و جامه ای از برگ بر تن عور درختان بکشد.

بر سقف درخت لانه پرندهای، و چه زیبا ترانه ی انتظار می خواند. خود را از شاخه رها کرد و به پرواز در آمد. بر لب ساحل نشست و بقچه ی اندوه گشود و هم صحبت ماهی ها شد. رازی بود، بر آنان باز فاش کرد و آنها را بر شکسته بودن شقف قفس آگاه ساخت. و ماهیان را دیدم که همه در حسرت پرواز در جست و خیز بودند اندکی از روز گذشته بود، قدمهای خسته و توان همراهی مرا نداشتند ولی ثانیه ها را فرصت ماندن نبود اما به ناچار قدری به تخته سنگی تکیه کردم

کمی آن طرف تر حرکت شی کوچکی نظرم را به خود جلب کرد. آری گل کوچکی بود در آغوش آب که با چنگ زدن نسیم دل ربایی می کرد و به رسم وفا قطره شبنمش را به دریا هدیه کرد.

جرقه ای در ذهنم شعله ور شد، خدایا مگر در عمق دریا قطره اش پیداست؟

ناگهان جستن وزغی بند افکارم را پاره کرد. با چشمانی بزرگ آنچنان به من خیره گشته بود که گویی تا به حال موجودی مثل من ندیده است. خواستم جواب سوال خود را از او بپرسم، گفت: پاک و منزه است پروردگار من که در تاریکیهای اعماق دریا عبادت می شود. و به درون آب فرو رفت. و تنها حباب هایی بر سطح آب از او به یادگار ماند. و من از مفهوم سخنش هیج نفهمیدم. به راهم ادامه دادم. جند قدمی هنوز نرفته بودم که چشمم به کبوتر نیمه جانی افتاد که برای زنده ماندن تلاش می کرد.او را برداشتم و خواستم قدری آب به او بنوشانم که از خودرن امتناع کرد.

غم رگ های وجودم را می جوید. برایم باورش سخت بود، کم شدن تنها قطره ی کوچچی از آب ، فقر دریا را به دنبال نداشت!

دوباره به او گفتم : بنوش، صدایی شنیدم که می گفت: چگونه بنوشم در حالی که سرور عالمیان تشنه بود! گیج و سرگردان قدم برداشته و بر هر قدم کبوتری جانباخته بر زمین یافتم.

هنوز مبهوت بودم از آنچه برایم اتفاق افتاده، که زمین به لرزه در امد، باد سختی وزیدن گرفت، کوه ها نعره می زدند و ابر سیاهی بر سیاهی آسمان افزود. سقف فلک شکافته و باران بود که باریدن گرفت.

نفس هایم به شماره افتاده بود. گویی روح از تنم مفارقت می کرد. بر زمین افتادم و دیگر هیچ نفهمیدم. نمی دانم جه مدت ، ولی هنگامی که به هوش آمدم، گرمی آفتابش صورت باران شسته ام را خشک کرده بود. همه جا آرام اما در دل غوغایی برپا بود .

مثل ابر زمستانی دلم از گریه پر شده بود. خدایا افتابت را دوست دارم ولی ای کاش باران با دلم همراه می شد.

از جای بر می خاستم و با قدمهایی لزان به راه افتادم. از دور پرنده ای را دیدم نزدیک شدم ، این همان گنجشک بود. آیا میدانی چه بر من و این دنیا گذشته است.

از شاخه به زمین نشست و گفت : رازش در امروز است. گفتم : هوش بر سر و رمقی در تن ندارم. مرا به معما مشغول مساز و حقیقت را بازگو. سکوت کرد آنقدر که به مرز اشک رسید ، گریه کرد و بی تاب بر زمین افتاد. از برکه اشک هایش بر صورتش ریختم ، برخاست.

امزور جمعه است باز نیامد. هر شب جمعه عالم هراسان می شود. نور نگاه ها به افق خیره و منتظر به پایان رسیدن ظلمت شب می مانند. خداوندا، اندوه درونم را با اشک ترجمه می کنم اما چه کنم زمانی که آن هم توان ترجمه ی اندوه مرا ندارد. با قطره قطره ی اشکم زنجیری بافته ام تا خود را به کشتی نجاتش پیوند دهم. خداوندا، درختان چند بهار را تجربه کنند؟ بهاران تا به کی عیب پوش زمستانت شوند؟ چندین کبوتر تشنه بر لب شطت جان دهند؟ خداوندا، جمعه هایت رو به پایان است، نیامد. گر در فراقت دنیا به پیش نظرم گلستان شود ، من همان گنجشک اسیر تنم و برای ماهیان آروزی پرواز می کنم. اکنون می فهمم که دریا از قطره های شبنم اشک ، اشک عاشقانت پر شده. حال می فهمم که هر چه در خشکی بروید یا به آب، در سطح باشید یا کف، بر بلندی یا پستی، همه در حمد و ثنایت خواهشی دارند از اعماق جا: الهی برسان منجی ما صاحب الزمان را. اللهم عجل لولیک الفرج.

مطهره کاکویی-طلبه پایه اول

 نظر دهید »

پیکر من

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

درد ‌تنهایی چو رنگی بی ثبات

هر دم از روحم نشانی می برد

تا ابد در این سکوت بی عبور

می‌نشینم تا که رنگی بر زند

در غبار حسرت اندوه و غم

خنده ی شیرین به باران می‌زنم

تاکه اندوهم گِلی زیبا شود

می بسازم پیکری از بیش و کم

پیکرم همرنگ دریا آبی است

در دلش جایی برای غم تهی است

روح پیکردر دل من جاری است

عاشقم من گرچه او بی زندگی است

فاطمه پور نمازیان –طلبه سطح3

 نظر دهید »

پرنورترین خاموشی

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

در دیار غربت و زمین سوزان

که طلوع خورشید زپس پرده¬ی خون و اشک است

خیمه¬ها گه به سکوت

و هیاهوست گهی العطشا

رمقی نیست در آنها که دگر ناله کنند

سوی دیگر شمشیر

و سران چون گوی¬ها در حرکت؛ و گهی بر نیزه

دشت خون جاری بود

و علمدار رسید

وکسی را نبود هیچ توان که کند با او جنگ

و چو آتش به دل لشکر دشمن افتاد

در دل تیره شب

پرتو قرص قمر همره هفتاد و دو اختر تابید

تا دهد روشنی و تیره نماند شب¬ها

تا طلوع فردا

لحظه لحظه به دل ظلمت شب می¬افزود

آنکه با تیر نشانه زده اخترها را

در دل اقیانوس با وجود آن ماه، جزر و مدی برپاست

کودکان را که شهابند به آن صفحه تار، به خموشی می¬رفت

ماه می¬خواست که پرنور بمانند به آن تا به ابد

از خودش نور به آنها بخشید و خودش شد خاموش، شده پرنورترین خاموشی

ابر تیره برخاست تا به هنگاه طلوع خورشید

آنکه گرماده دوران و زمین بود و زمان

آنکه یک دشت شقایق شده اندر بدنش، بس¬که گلبوسه زده زخم بر آن

او که در راه حق، دین بدو وابسته است و…

اثرش محو کند

خواست خوناب شفق را به فلق بدل کند

آریان ابر سیاه، سایه افکند بر آن نور مبین

قُتِلَ عَطشانا

مهدیه سادات محمودی-طلبه پایه چهارم

 1 نظر

زمین شرمنده است

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

زمین شرمنده است؛ سالهاست. شرمنده روی عباس که سنگینی دست ها و بعد از آن بدن شریفش را فهمید اما برایش نرم نشد تا هنگام زمین خوردن سرش به درد نیاید؛ شرمنده روی حسین که گام های پست تر از پست، ملعون تر از ملعون را روی خود نگه داشت و آن را در خود فرو نبرد تا …؛ شرمنده روی دخترکان حرم که خارهایش پاهای ظریف و لطیفشان را آزرد و او فقط می نگریست؛ شرمنده روی رباب که او فقط صدای طفلش را شنید اما نتوانست چشمه ای زیر پایش بجوشاند تا سیرابش کند؛ شرمنده روی زینب آن هنگام که روی تل آمده بود؛ آن هنگام که دنبال دخترکان حرم می دوید؛ آن هنگام که بالای نعش برادر رسید؛ آن هنگام که، آن هنگام که … آه! چقدر زمین شرمنده روی زینب است.

فاطمه قربانی-طلبه پایه دوم

 نظر دهید »

دلنوشته : اشک است که امان نمی دهد

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی! هم سو و هم نفس با کبوتران خاکستری مدینه پر می گیرم ؛ تا در اولین طلوع روز آدینه هنگامی که چترهای حرم نبوی گشوده می شود . من نیز در زیر چتر رحمت تو و نبی ات استغاثه ام را نجوا کنم .

شاید ترک های کویر خسته جانم با آب دیدگانم مرهمی یابد و حضور در درگاهت را ؛ این بار نزدیکتر و خاص تر از همیشه به استجابت بنشینم که گویا اینجا دری از درهای بهشت است و منِ کمترین ؛ خود را لایق این قرب نمی بینم .

اشک شوق است که امان نمی دهد و حضور است که این لیاقت را مستجاب می بیند .

اینجا فاصله ای بین تو ومن نیست چرا که محبوب ترین خلقت و هدف از آفرینشت ؛ هم چون دری در میان این حرم آرمیده که براستی او اسوه است و چه نیکو اسوه ای است «ان لکم فی رسول الله اسوة حسنة »

محل گذشته کوچه های بنی هاشم را به شوق دیدار بقیع می روم . اما چه رفتنی ؛ که این رفتن با خاطراتی تلخ عجین است و گویی هنوز بوی آتش و ناله های حسنین علیهم السلام و صدای دردانه ای به گوش جان می رسد که :‌پسر عمویم را رها کنید و …

اشک است که امان نمی دهد و این اشک با غربت خاک های بقیع و ندیدن قبور ائمه اش گره می خورد و پیچک نجواهای این نالایق تا اوج آسمان قد می کشد و ظهور منجی ای را می طلبد که گویا کلید همه ی بغض های مدینه به دست اوست و اوست که این غربت را به آشنایی پیوند می دهد .( اللهم عجل لولیک الفرج)

اکنون موقع حضور است.

و حضور را به جان و دل احساس کردن و در ترنم احساس این حضور ؛ جان خسته از بار این گناه را پالاییدن ؛

فرش های سبز روضه رضوان هر گلبوته اش تو را تا اوج قرب پیش می برد . گویی تو اکنون تنها ترینی که او نظر لطفش را شامل حالت کرده است .

خدایا اکنون این منم که در مقابل روضه ایستاده ام و چقدر عظیم است معنویت این مکان که به راستی «روضة من ریاض الجنة»است و جان ناقابل من این جا سر برمی دارد و به پاس این لیاقت نماز شکر می گذارد و با آب دیده تشنگی اش را ثمر می بخشد ، که اشک عزیز است و قیمتی.

اینجا پشت درب بانوی دو عالم دلت صفایی گیرد ، خود را گم می کنی ؛ کنیز وار درب معنویت و معارفش را می کوبی که اینجا دریا و اقیانوسی است از معارف ؛ و تو با آن همه منیّت ها و غرورت ، اکنون خردی و ناچیز .

اما فرصت را باید غنیمت شمرد . بانو را واسطه فیض رحمت الهی قرار می دهی و هم چون حضرت آدم که توبه اش به واسطه این پنج نور مقدس به اجابت رسید ؛ زمزمه می کنی : « الهی یا حمید بحق محمد ، یا عالی بحق علی ، یا فاطر بحق فاطمه ، یا محسن بحق الحسن و یا قدیم الاحسان بحق الحسین … »

خدایا اکنون از مسجد شجره ، محل احرام انبیا و اولیائت می خواهم تا شاید در حریم تو مَحرم گردم ؛ لباس دنیا که آلوده به تزویر و غرور و شقاوت است در می آورم و اکنون کفن می پوشم ؛ و می دانم این جسم همنشین این لباس در محضر تو حاضر خواهد شد .

اشک ندامت است که امان نمی دهد !

الهی ! اگر تو خطا نپوشی ، من جزء سیه رویانم . آنان که در قرآنت از آنها با عنوان « علیها غبره و …» یاد می کنی .

وای بر من ! اگر آن روز زار و پریشان محشور شوم که از همه کرده هایم اکنون پشیمانم . دستان نیازم را بر درگاهت بلند می کنم ؛

تو کریمی و از من اکنون جز پشیمانی چیزی نمی یابی و چه زیبا جلوه می کند این آیه ، که برادران یوسف التجا وار به ایشان گفتند « یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجئه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا …»

اکنون من آمده ام تا با لسانی که « قد اخرَسَهُ ذنبه » تو را بخوانم و دعوتت را اجابت کنم .

با تمام وجود می گویم : « اللهم لبیک … » و زمان محرم شدن آغاز می شود .

همه ی وجودم را به سمت دنیا قفل کرده ام و کلیدش را به دستان تو داده ام تا قبول کنی .

عازم بیت الله الحرام می شویم ، آنجا که قبله است و هستی به گِردَش طواف می کنند . همان جایی که میعادگاه جان های عاشق است و مقربان الهی به حقیقت ، گردش می گردند و کسب معرفت می کنند .

چشمان نالایقم که به دیوار کعبه می افتد ؛ بی اختیار سر ذلت و کوچکی بر خاک می نهم که من هنوز خاکم ؛ و خاک در مقابل نور ناچیز و نالایق است و اینجا همه نور است و نور است و نور است .

و تو در بین همه گم می شوی ؛

عظیم است و عظمتش فراگیر ؛

همه در یک لباس یک مسیر را طی می کنند و می پیمایند ؛

و تو نیز در بین آنها نجوا می کنی که ای خدا آمدم اکنون با همه ی گناهانی که از سر جهالت در محضرت مرتکب شدم

آمدم تا بار دیگر پیمان الست ببندم و بنده ای گردم که ناصیه اش در دستان تو باشد « یا من بیده ناصیتی و یا علیما بضری و مسکنتی »

الهی من مسکینم و توشه ای خالی دارم و مسیری خطرناک و طولانی ؛ که اگر تو عنایت نکنی من از خاسرینم ؛

می خواهم اکنون بگویم و اعتراف کنم که آنچه لایقش بودم ؛ نبودم .

با دنائت دنیا همنشین بودم و با دنیا نشینان قرین ؛

رحیمی و رحمانی

و اگر خطا نپوشی و عنایت نکنی ، چه کسی امان دهنده ام خواهد بود

و چه کسی سراچه این دل سیاهم را حریم تو خواهد کرد که معصومت فرمود : « القلب حرم الله »

و من اکنون در حرم تو خواستار پاکسازی حرمت شده ام .

ببخش و بیامرز که این از محضر تو بعید و ناممکن نیست . خطا بپوش و عطا کن که اینجا محلّ عطاست و من برای روزی که هیچ کس را یاوری نیست امان می خواهم .

در بین صفا و مروه ، سعی ام را به امید جرعه ای زمزم معرفت می پیمایم و از پای جانم مدد می گیرم و آن گاه که جمعیت هروله می کنند به یاد هروله قیامت می افتم ، چراکه همه در آن روز هروله می کنند و در آن روز هیچ کس را با کس دیگر کاری نیست « یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه »

دیگر اینجا تویی و تو با آن کرده هایت و باری که بر دوش می کشی و ناصری نخواهی داشت « ولا تزر وازرة وزر اخری »

هاجر وار ره می پیمایم و به مروه تقصیر می کنم ، به امید اینکه از تعلقات دنیایی جدا شوم و بنده ای گردم که اکنون با تقصیر از احرام به در آمده است و محرم شده است .

و دوباره رو سوی طواف می کنم ، و گویی طواف است که تکمیل این حج است .

خدایا اکنون پس از طواف نماز می گذارم به سوی تو و این نماز را الگوی عبادتم قرار می دهم و تو را می خوانم و می خواهم ،

و می خواهم که دعای حضرت ابراهیم علیه السلام را بر جانم انفاق کنی « وارزق اهله من الثمرات » و « و ارنا مناسکنا و تب علینا انک انت التواب الرحیم »

الهی ! آمدم ، اما گویی نیامدم ؛ چرا که هنوز جانم تو را می طلبد و عطش عشق تو هر دم با دیدن و نظاره بر کعبه بیشتر می شود .

پس مرا در این عطش بسوزان و فانی در انوار معارفت گردان . آن چنان که « حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک »

حکیمه مهدیه نجف آبادی – طلبه سطح 2 – مدرسه عالی معصومیه قم

 نظر دهید »

عطش زلال آب

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

قطره اي بودم سوار بربال ملائك؛ سرشار از طراوت و شرافت، نشسته بربراق ،نزديك آسمان اول شدم

چراغاني بود

يك به يك مخلوقات عرش سلام مي دادند و بوسه اي امانت به دوشم مي نهادند.

هفت آسمان را يكي پس از ديگري گذراندمو با عزت و احترام ميان ابر جاي گرفتم

حرير بال هايي مه رو دورم را احاطه كرده بودند ، بال و پر مي زدند تا اذن بارش برسد…

ندا آمد فرمان بارش صادر شد در چلچراغي از نور هبوط كردم و به زمين نازل شدم و بر تختي از موج تكيه زدم

محو لالايي دريا ، دوشم سنگين از از بوسه ها و سلام ها ، مدهوش روي دلدار ، سرم را روي شانه هاي مهربان چشمه گذاشتم و جاري شدم به رگهاي خشكيده زمين

به مقصد رسيدم ، به شط غربت و غم و شدم پاره اي از فرات

لحظه هاي شوق و انتظار ، عميق و كشنده شده .

موج ها تشنه و بي قرار لب هاي كودكان حسين

جايي كه قداست آب به آرزوي خشكيدن اوست و ابر مامور فرو دادن بغض هاي سهمگين و اشك هاي خونين بر دشتي خشك و داغ و بي رحم .

چشمهايم را بسته بودم تا نبينم اطرافم چه مي گذرد

ناله ام قلب صخره را شكافت : خدايا تاب تحمل به من بده ، صداي هل من ناصر حسين صبرم را ربوده …

من باشم وآبروي جهان ،عطشناك شمشير بزند؟ بي تابم يارب! بر آنم كه با چشم بر هم زدني اين جماعت صد چهره حرام زاده را در خود بجوشانم و نيست كنم …

پاره تن رسول ! خمي به گوشه ابرويت بياور تا بيابان خشك و سخت كربلا را از وجود نحس اين قوم پاك كنم .

اي اميد اهل حرم! بگذار سيد الشهدا همان حمزه باقي بماند ! و نگذار لكه ننگ حجت خدا بار دگر به روي پيشاني كوفيان تازه شود !

نگاهم به خيل عظيم ملائك شمشير به دست افتاد ، چه ساده لوحانه خيال مي كردم افتخار اولين نصرت كننده حسين نصيب من مي شود.

بارالها ! ديگر بس است . من تاب ندارم…

اي كاش شوينده خون پيشانيش بودم … كاش عرق شرم و ادب ساقيش را خنك مي كردم … كاش نمي بودم و رعشه لبان خشكيده طفل شير خوارش جگرم را پاره نمي كرد … ديگر نمي توانم!خداوندا بيم نافرماني بر خود مي برم

يا آرامم كن يا خروش و طغيان بر من ببخشاي كه تو غافري بر ما لا طاقة لنا

ناگاه ولوله اي شد…

نميدانم نگاه آشنايش آتش را به جانم زد يا از جانم زدود و برايش زمزمه كردم:

چه عاشقانه و زيبا خدا كشيده تو را

چه شاعرانه وبي نقص آفريده تو را

دستان خشك و خوني علمدار ، براي قلب فرات آرامش هديه آورده بود . سلام ها و بوسه هاي اماني را تقديم ترك هاي معصوم دستانش كردم

سبك شدم آرام گرفتم

از خروش و طغيان باز نشستم و كار به تقدير رحمان سپردم و سر به زير فقط نوحه سرايي كردم و آرام و بي حد اشك ريختم.

فاطمه سادات نمازي-طلبه پایه دوم

 نظر دهید »

هم نوای اسیران

02 بهمن 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بیا چون درّ شاهوار دور افتاده از سریر ملک شاهی جان ، برکرانه ی ساحل حماسه ی حسین علیه السلام دل را صیقلی کنیم و در دریای شکیب زینب را نظاره کنیم.

و چون مسافری که در عطش دیدار روی یار در عطش است بر مرکب عشق بنشینیم و تا ساحت کبریایی بانوی قدسی کربلا زینب سلام الله علیها بتازیم.

اشک هایمان را سنگفرش راه حرمش کنیم و جان را آسمان خورشید صبر و استواری اش .

با سوز دل خستگی راه بزداییم و با اشک دیده غم دل بکاهیم .

با نسیم داغ صحرا هم نوا شویم و نغمه ی جان سوز غربت سر دهیم .

عشق را از خاکستر قیام حسینی با اشک دیده ی کودکان اهل حرم معنا کنیم.

بیا ساز حنجره ، هم دم نغمه ی مسیحایی ما رأیت الّا جمیلا ی زینب (سلام الله علیها) کنیم.

بیا زورق درد را در رود اشک ماتممان به خرابه ی شام روانه کنیم.

بیا بغض حبس شده ی حنجره با سوز آه زینب بهم نوا کنیم.

بیا حس نیمه جان زندگی را با دریای خروشان صلابت روح زینب تازه کنیم .

بیا عشق را با گوهر ناب خطبه زین العابدین ( علیه السلام ) در شام جاودانه کنیم.

بیا با جان و دل پیمان ببندیم که پرچم دار نهضت مولا بمانیم.

فرشته کاظم زاده- طلبه پایه سوم

 نظر دهید »

سلام آقا

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


بسمه تعالی

 
سلام آقا خجالت می کشم حتی توی این کاغذ بی جون وبی روح باهات حرف بزنم از بس که هی گناه کردیم وگفتیم استغفرالله واللهم عجل لولیک الفرج به نظر شما آقا ما دروغگوئیم چون می گوییم عجل علی ظهورک اما هیچ کاری برای ظهورت نمی کنیم پس داریم دروغ  می گوییم دیگه خسته شدیم هممون خسته شدیم دیگه طاقت دوری نداریم آقا دلت به حالمون نمی سوزه نمی شه آقا خود شما از خدا بخواید که بیاین ومارو از سردرگمی وخستگی ودرد دوری خلاص کنید آقا ما هیچ کاری را برای شما نکردیم خدا می دونه وقتی کارا ورفتارای بد مارو می بینید چه حالی دارین بخدا خیلی خیلی خجالت می کشیم اما باز هم آدم نمی شیم پس بیا بیا تا شاید به آدمیت برسیم وآدم بشیم.

نام ونام خانوادگی: عالیه شجاعی        مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)

استان : خوزستان                                   شهرستان : آبادان

 نظر دهید »

السلام علی القتیل المظلوم

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسمه تعالی

السلام علی القتیل المظلوم
ریحانه الرسول کشته نامردی ها با بی بصیرتی ها ودنیا طلبی ها شد.آه ای حسین فاطمه غریب ترین ومظلوم ترین شهید تاریخ . خونت تا کنون در جوشش است. وقیامت پیروزی خون برشمشیر نام گرفت . وثابت کردی که هر چند یاوران حق کم است ولی به یاری خدا باید به پا خواست . قیام توبرای خدا وباخدا بود. وازآن پس بود که ثارالله نام گرفتی. ویاالثارات الحسین درگوش تاریخ هم چنان طنین انداز است ما راجزء انتقام گیرندگان خون پاکت قرار بده. ازآن شراب طهور که به زهیر نوشاندی به ماهم بنوشان تامستانه در رکاب منتقم خونتان به پا خیزیم .باآن انفاس رحمانیت که حر راآزاده ی تاریخ ساختی ، ماراهم از بندگناهان برهان. نجواهای عاشقانه ات با قمربنی هاشم آن قدر زیبا بود که به هنگام ندای عدو حتی چشم برنگرداند. زمزمه های روح بخش توبا خواهرت زینب چه بود که درمجلس اشقیاء فرمود: مارأیت الا جمیلا راست گفت آنکه فرمود: کربلا درکربلا می ماند اگر زینب نبود حسین جان اگر شما سریع ترین کشتی نجات هستید ، بی شک سکان دارآن کشتی زینب در غم نشسته است. خواهرت روایتگر قتل برادر گشت. روایتگر تشنگی طفلان، عمودآهنین، آتش گرفتن خیمه ها خلاصه به تا راج رفتن تمام خوبی ها. زیباترین تصویر را تاکنون خواهرت به ترسیم کشید. وفرزندت مهدی زهرا نظاره گر تمام آن بلایا هست. ودرغربت وتنهایی خویش غریبانه می سراید.یا سیدی ومولای
فلئن أخَّرَتنی الدُّهور وعاقنی عن نصرک المقدور…،فلأندبنک صباحاً ومساءً

 

نام ونام خانوادگی : سیده زینب موسوی         مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
استان : خوزستان                                                شهرستان : آبادان

 نظر دهید »

حاء یعنی حُسَین

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسمه تعالی

حاء یعنی حُسَین
یا مَن قلبهِ به الف جرحٍ مجروح                                    بکاء علیه الفِ الفِ روح
یا مَن بیدهِ یفتحُ کل مفتاح                                            یا اعزَ الانسانُ لفتاح
یا مَن نورهِ فی ظلماتِ لسعادهِ مصباح                        یلزمُ له السلام فی کل صباح
آه آه وحزنُ والم                                                         یا مَن کل لحظه له انوح
یا سیدی ویا شفیعَ یومَ محشر                                      یحتاجُ الیکَ فی یومِ محشر الروح

استان : خوزستان                                                           شهرستان: آبادان
نام ونام خانوادگی : مینا دریسان            مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)

 نظر دهید »

(کربلا)

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسمه تعالی

(کربلا)
ای کربلا، لحظه ای چشمانم را فرو بستم ،دلم را به وسعتت گستراندم ، گویی کربلا شده بودم ناگهان قافله ای نورانی که جلودارش زیباروی عالم قافله سالاری می کرد در پهنای دلم متجّلی گردید. خیمه گاهی به پاکردند؛ احساس زیبایی پیدا کردم که وجودم میزبان خوبان عالم شده است ناگهان تشنگی جان فرسایی تمام وجودم را احاطه کرد رقص شمشیرها شروع شد، صدای شیحه ی اسب ها ، فریاد وحشیان وناله ی کودکان سراسر وجودم را لرزاند دوست داشتم از خود جداشوم ولی هیهات که زیباروی عالم زیرسم اسب ها تکه تکه شده بود،آخرین نگاهش به خیمع ها بود ، نمی دانم چرا؟ هلهله به پاشد،آتش به پاشد،رعب واضطراب به پاشد؛ دیگر دلم توان کربلا بودن رانداشت چشمانم راباز کردم ،همه چیز آرام آرام به نظر می رسید ،طومار وحشیان پیچیده شده بود ولی صدای ناله های سلای طاهرآن زیباروی عالم به گوشم می رسید که می گفت( ولأبکیّن علیک بدل الدموع دما) باز اندوهی جانکاه وجودم را فراگرفت ولی گویی ندایی آمد که می گفت: چشمانت رانبند، نگران نباش وعده ی انتقام نزدیک است! نزدیک!

نام ونام خانوادگی: مریم السادات مشیری     مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
استان: خوزستان                                                  شهرستان: آبادان

 نظر دهید »

(مهمان قلب ها)

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


بسمه تعالی

(مهمان قلب ها)

کربلا دشت ماتم است؛ قربانگاه شیرمردانی است که عزّت را تفسیر کردند ورفتند. قرن هاست، عاشورا ، با کوله باری از غم واندوه از کوچه هایمان می گذرد رسم است، میزبان آذین می بندد وبا لبخند منتظر آمدن مهمان می ماند ولی افسوس که برای مهمانان ، عالم سیه پوش می شود وبا اشک به استقبال حضورش می رویم. شرمساریم ، شرمسار! کاش زبانم یارای ترجمان سوز دلم را داشت واز ظهر عاشورا می سرایید وناله های سنگها ، رقص شمشیرها ، ترنم العطش دردانه ها واسارتها را به تصویر می کشید ولی توان آن را ندارد ولی می دانم درخت سرخ عاشورا با باغبانی فرزند حماسه ساز کربلا  به ثمر خواهد نشست وبانگ نوحید در سرتاسر گیتی طنین انداز می شود وعدالت ، لبخند را برهمه ی لب ها ودل ها خواهد نشاند.

نام ونام خانوادگی : لیلا عیالدار         مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)

استان : خوزستان                                                شهرستان : آبادان

 نظر دهید »

با حسین

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسمه تعالی
   
با حسین می سوزد هر دم دلم از مظلومیتت
آه وناله های کودکان ویتیمانت در گوشهایم می پیچد
چه سوزناک وجان کاه است شهادتت
سخت وناگوار است برایم شنیدن مظلومیتت
آن قدر که بی اختیار اشک از چشمانم جاری می شود
وازآن دردناک تر شهادتت بدست نامسلمانانی
که ادعای مسلمانی می کنند وبه اسم اسلام وقرب الهی
شمشیر برگلویت گذاشته اند حال که خودت
قرآن ناطق وآیت خدا روی زمین بودن
چه بگویم در وصف تو وشهادتت
همین بس که دلها با شنیدن نام مبارکت
به سوزش در می آیند واز شدت ماتم واندوه
سردر گریبان فرو می برند وزبانها از بیان
درد،درعجز وناتوانی در می آیند.
یاحسین جان در سوگ تو وفرزندانت علم سیاه
برخانه هایمان برافراشته ایم وفریاد مظلومیت را دراقصی نقاط جهان
به صدا درآورده ایم تا عالم بداند که حسین هنوز زنده است
ومحبانش هرساله یاد وخاطره اورا ارج می نهند.

نام ونام خانوادگی: احلام آلبوغبیش            حوزه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
استان :خوزستان                                               شهرستان:آبادان  

 نظر دهید »

آه ای کربلا

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسمه تعالی

آه ای کربلا  
آن ظهرِ گرم وپرالتهابِ، آتشفشانی بود که به فورانش لغات را مفاهیمی تازه بخشید.                    تا آن روز ، ما آب را مایه ی حیات می شناختیم وبعد فهمیدیم، آب یعنی یادِ برادر، یعنی وفا به همدوش وهمخون، یعنی در زلالش نگریستن وخودزلالتر ار آن بودن.                                        تا آن روز، پدرراحامی وپشتیبانِ لحظات سخت می شناختیم وبعد فهمیدیم پدر یعنی غنچه ای سرخ با سه خار گزنده در گلبرگش، آن هم بردستان بالا رفته باغبان تا با نشان دادن به خورشید،مباهات کند.تاآن روز، می پنداشتیم خواهر یعنی دلسوز،یعنی مهربانِ برادر،یعنی طاقت لحظه ای غم ورنج برادررانداشتن، ولی بعد فهمیدیم خواهر یعنی منظره ی قاب گرفته ی گودال مَقتل یعنی خنجرکینِ بربوسه گاهِ عشق، یعنی بودن وماندن ازجدایی سرتا امروز وفرداها.  تاآن روز، فکر می کردیم دختریعنی امیدِ پدر،یعنی مونسِ تنهایی وخستگیِ  پدر، ولی بعد فهمیدیم دختریعنی تشت طلا، یعنی خرابه ی تاریک، یعنی پرواز در اوج آسمانها با دوبالِ شکسته. تا آن روز، می گفتیم، زن یعنی یاورِ شوهر، یعنی شریک زندگی ولی بعد فهمیدیم زن یعنی اطاعت، یعنی خموشی وتقدیم تک تک غنچه های نوشکفته به باغبان وگلباران مسلخِ عشق با معطرترینِ این غنچه ها.                                                                                                         تاآن روز، فکر می کردیم مرگ یعنی نیستی، یعنی خموشی یعنی افول، بعد فهمیدیم مرگ یعنی زندگی یعنی فریاد تا ابد یعنی صعود.

 

نام ونام خانوادگی: ایران خمیسی              مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
استان: خوزستان                                                  شهرستان: آبادان   

 نظر دهید »

یا کعبه ولایه حیدر الکرار

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسمه تعالی

یا کعبه ولایه حیدر الکرار                                                         یا مکتب شجاعه حیدر الکرار
یا شَفیع أُمه حبیب المرتضی ، أَرید أَ بچی الدَهَر کِلِّ عَلی المَذبوح وَبلا سَبب عریان،      
یا رِیت أَحضِن طِیرِ المَحَنِه إِبوُجُدِک، های العَلیله الحَنونِه تِناشدکُم ولا تِسمع خَبَرمِنکُم
چه های آخر عَهدکُم؟ولیش یا طَف کربلا ما حِضنتی المُرتضی؟ولیش مِنچ ما رِضعتی
الاصغر؟حیرتنی کربلا! غَیّرتنی کربلا!عَشِقتنی کربلا! لیش مِنِچ هَل بُعِد؟
وآه یا شمس المُضیئه هِم بَعَد عِندِچ حَکی، من بعد ما شِفتی البکی؟
وآه یالیل المَحَنه شوشفت إِبدَربِ المَحارِم؟هَم شِفتِ إِبهای الاَراضی گَبُل های اِستَشهَدوا؟ 
وآه یا سیف المِنیه هَم بَعَد اِتعُود لِیه؟           وآه یا الف وسفه عَلی اللّی ما قَبّل و ِریدک
وآه یا الف وسفه علی اللّی ماحضن نَحرَک، وآه یا الف وسفه علی اللِّی ما احترَم دینِک   و آه یا الف وسفه هَم بَعَد إحسین عِدنه ؟

بسمه تعالی

از دور سلامی برنفس مطمئنه حبیب قلب رسول وسلامی برقرآن ناطق شهرجلیل وسلامی بردریای خروشان اهل عباء که لؤلؤ ومرجان به آن پیوستند وسلامی برآن خورشیدی که درخود پیچید وخاموش گردید وسلامی بر رعد وبرق قاضریه که ناله های خود رابه اوج گرفت تا لعن قاتل چشمه وحی را به تسبیح درآوردوسلامی برشب های قرآنی که ناله های مادرم رادرخود معنا کرد، بی آنکه درنگی کندساحلش رابا خون محبوب خونین کرد وسلامی بررگبار اشکان مادر که مظلومانه گونه هایش را بوسه باران کرد وخوشا به وسعت آسمانی که توانست غربت فاطمی رادر خود گنجایش دهد؛ آری سجده گاه محبوب بر سرنیزه تاآخرین لحظه های یقینش سخنان حکیمانه را زمزمه می کرد، ای حبیب دل غربت، دوست دارانت در آرامش سکوت شبها سالهاست ندا سرمی زنند وسالهاست قافله را همراهی می کنند…

 

نام ونام خانوادگی: لیلا شاهینی          مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
استان: خوزستان                                        شهرستان: آبادان

 نظر دهید »

دلنوشته

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسمه تعالی

روزی که مرا با وجود دلسوزی های احمدی ام،باگریه های زهرائیم،باخطبه های
حیدرم،ترگ گفتی، می دانستم ایت آخرین باریست که تورا به نظاره می نشینم،
گفتمت نرو!به گریه های شبانه ام توجه نکردی!به اصرارواصرارواصرارهایم گوش
ندادی،آخر توپر بودی از عشق،ازسازش،ازنوازش،بازهم حرفهای مرا نمی
شنیدی،پربودی ازنور،ازشور،ازسرور،حرفهای مرا نمی شنیدی.
می دانستم پای مسافرت راشکسته اندودر کوچه های تنگ وتاریک رهایش کردند،نرو!
بارسفربستی ،توحرفهای مرا نمی شنیدی چون پربودی ازیار،ازدلدار،ازکردگار،بادصبا
برایم خبرآورده بود که چگونه دل ترسان ولرزان دخترسه ساله به یغما می رود

 

نام ونام وخانوادگی: سمیه کمالی            مدرسه علمیه: فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
استان: خوزستان                                         شهرستان: آبادان

 1 نظر

یا زینب کبری

19 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسم رب الحسین

یا زینب کبری
یاسیدتی
هل انتِ تسمعینهُ و یدورُ فی أُذنکِ نداء أخیکِ ریحانه اُمکی وتشمینهُ وتفقدین الرجاء و
تنادینه یا اخی یا ابن امی إلی أین؟ فخذنی معک لا طاقتٌ لی من بعدک! یاسیدتی    
لماذا قلتِ لهُ إکشف لی عن صدرک هل تذکرتِ اُمکی أن تقول لکی یا حبیبتی إذا جاءکِ
یوم الذی یمت فیه الاسلام  ولایؤذن لموته ، الحسین! فافتحی عن صدره وقبلّی فی
نحره یا سیدتی هل اودعته الودیعه؟هل قبلّتِ اخیکِ وشمیتیه ی فی نحره ! ماکان
حالکی؟! لماذا اذنتِ له؟ هل شاهدتی یخضّب کریمه وبدمِ ولدهِ! وقلتِ لفرعون الزمان
ماشاهدت ُ إلی الجمیل! صدقتی یا سیدتی عشق الحسین الی الله کان جمیل التی فنا
نفسه فی وجود الله، یا عمود الذی اتوکؤ علیه الحسین وإعتمد لقدرته وأمنّه نساعه
واطفاله فی یدیه یا من روحه شاهدت الرسول فی یوم عاشورا ء یامن التی کسبت یومٌ
شغل الإنبیاء والإولیاء یا من نادت فی یوم عاشورا (فتقبل منا هذا القربان با احسن
القبول) وما کان القبول ؟
هل کان غیرالحسین فداء الدین ، التی یقول رب العالمین( وفدیناهُ بذبحٍ عظیم)
وماکان ذبحٌ عظیم؟یاسیدتی انتِ التی معلمۀٌ غیرمتعلّمهٌ ، شاهدتِ وصابرتِ وحاسبتِ
وفهّمتِ  لهولاء القوم التی لم یفهمون هل تبکون؟! نعم ! أبکوا کثیراً وإضحکوا قلیلاً
أختارکی الله لرسالته، رسالت التی لم یؤتی إلا إلیک ، وقفتِ أمام القوم ونادیتِ بلسانِ
علی وبحیاء الزهراء –- وهذهِ کانت نهضت ابا عبدالله الحسین --
یاسیدتی اشفعی لی عندالله فی یومٌ الذی یأتی الحسین -- بلا رأس وتبکی
الزهرا -- وتقول من فعل بکِ هکذا یا ولدی وزفیر جهنم بغضب الله یتصاعد!
نأعوذ بالله ونستجیرُ به إن نکون من الظالمین لِأهل البیت وریحانه اخرزمانهم --

 

نام ونام خانوادگی:  فاطمه شعبانی   استان: خوزستان   شهرستان : آبادان    مدرسه علمیه : فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)

 1 نظر

حسین جان

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

حسین جان ما همه بیچاره ایم وتنها توچاره ای وما همه هیچ کاره ایم وتنها توکاره ای
خدایا! تو می دانی که از غربت خود دلگیر نمی باشم غم واندوه من برای غربت و بی کسی آقایی است که از
شهری به شهر دیگرحرکت می کند.مولا جان حسین! سلام من به تو وآن سرزمینی که تورا در آغوش گرفته
است.سلام من به تو و آن بیابانی که در آن خیمه زده ای. سلام من  به چشمان نگران فرزندانت. امامم!عزیز زهرا
من به فکر زینبم به فکرنازدانه های توام عشق وعلاقه ی زینب نسبت به تو برایم روشن است. می خواهم درد
ودل کنم؟ مرا ببخش که در آغاز سخنم از لفظ درد استفاده می کنم. می دانم که بیشترین دردها و رنج ها را
کشیده اید می دانم که تمام جگر گوشه هایت را در برابر دید گانت از دست دادی می دانم که چگونه خواهر
عزیزت به اندازه سالها غبار پیری بر چهره اش نمایان شد. سرورم من فقط همه ی اینها را هر سال محرم و
صفرمی شنوم. گرچه ندیده ام اما قلبم حس کرده و به درد آمده هر چقدر از غربت شما بگویم کم گفتم؟ می دانم
که درد و رنج کشیده تر از شما نیست من همه ی اینها را می دانم اما باز با زیر پا گذاشتن فرمول انسانیت
فراموش کردن فرمول خدایی بودن باعث دردو رنج شما می شوم. با معصیت هایی که کردم در برابر شما خجل
وشرمنده ام. مادر پهلو شکسته تان پدر غریبتان در برابر خواهر رنج کشیده تان و غنچه نشکفته تان علی اصغر
هم شرمسارم. اماما! عاشقت هستم و بر این عشق بر خود می بالم. بگو هنوزصدای “هل من ناصر ینصرنی”
از میدان کربلا به گوش میرسد.هنوز سنگ ریزه های کربلا خون می گریند! حسین (علیه السلام) تنها مانده است
با تمام غم ها و بلا ها! مولای مظلوم ای کاش کوه ها از هم می پاشید اما زینب (س) تو را اینگونه غرق خون
نمی دید.

دل نوشته از:  سیده زهرا موسوی¬¬¬- استان کردستان شهرستان بیجار- حوزه علمیه فاطمه الزهرا

 نظر دهید »

* نوای دل *

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

* السلام علی الحسین وعلی ،علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین…

چه والا مقام و بلند مرتبه است حسین که عباسش را در آستانه ی عروج عاشورا از مسجدالحرام سیر داد به مسجدالاقصای کربلا.

حمد وسپاس از آن پروردگار عشق است .

سلام بر معشوق ، سلام بر عاشق و سلام بر عشق … 

از محضر آسمان منظرتان رخصت میطلبم که این وجیزه ی ناچیز را با دستهای مادر سفر کرده ام به حضور سالاردل عباسم  در ادب آخرین مایه ی مباهات زمین مقیم خطه حق الیقین مادرتان حضرت ام البنین ( علیها افضل صلوات المصلین ) تقدیم کنم .

قبل ها همیشه خوابی بود که هرگز تعبیری برایم  نداشت . یعنی چه ؟که عباس غیرت مند وحساس است به آبروی دوست دارانش!تا چه حد ؟

اما… درمقابل عظمتت چه بهای کمی پرداختم تا فهمیدم این یک رویای صادقه است برای من ناچیز.برای رها (تخلصم )

یادت است برادرم عباس جان ؟! روزی که دل من لرزید.شیطان صفتانی به ناگاه سنگ در برکه ی کوچک وجودی ام انداختند..اطرافم را نگاه کردم ، نبود..هیچ کس .در عین شلوغی تنها بودم ..به ناگاه صدایی در ته قلبم فریاد میزد…همسایه ات..عباس…عشق…حسین…

دوباره نگاه کردم..اما..اما…همه در خواب غفلت بسر میبردند…نگاهم را سمت دیگر گرفتم  فرو ریختم…مسجد ابوالفضل(ع)..آه ..

عباس من .برادری را در حقم تمام کردی ..شانه های کوچک ولرزانم را گرفتی …نگذاشتی در جلوی دیدگان نامحرمان بریزد.

ازآن روز دله من در پی اشارات ابروی تو بود..هرچه توبگویی..چشم

دل را در یک نگاهت باختم و خرسندم…در قمار عشق کی بود پشیمانی…. ؟!

میخواهم از لحظات تو بگویم  ازعشق بازیه تو وحسینم…  بپذیر ازین حقیر ؛

وقتی که توبر اسب سوار می شوی ماه باید پیاده شود از استر آسمان …

ماه اگر در روزطلوع کند، ازجلای خودش میکاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز می زداید وبا ظهورش روشنایی روز را کمرنگ میکند !!

آنگاه که حسین گفت « تورا برای همین روز میخواستم عباس ! ناز بازوان تو ! »

عباس من چه دیدی که گفتی : از خودم هیچ نداشته باشم هیچ نباشم ، از خودم خالی شوم وسرشار از حسین . از خودم تهی شوم ولبریز از حسین …فنا در حسین شوم وآنچنان شوم که در آیینه نیز جز تصویر حسین نبینم …

عموی من : طلوع چهره ات در شب سیاه ناخودآگاه سکه ی ماه را از رونق می انداخت ، وقتی که ماه باشی  پلنگها هم خودشان را به بلندی میرسانند وبه طمع چنگ انداختن بر صورتت ، جست و خیز می کنند .

یا عباس … ! وقتی قمر بنی هاشم باشی شمر هم برایت امان نامه می آورد.

 حسین جان .. ؟  یوسف جلوه ای از جمال تو است .

                              تو برای من ، یوسف آفرین جهان هستی .

                                         حسین جان ، توبه یک نگاه جهان را یوسفستان می کنی .

عباس جان ، عموی خوبم ..؛ چه کشیدی آنگاه که مشک امیدت دریده شد و آب آرزوهایت هدر رفت ، درست در لحظه ای که می بایست هستی ات را در دستهایت بریزی و از معشوق خود دفاع بکنی

دستهایت از کار افتاد….

از کدام لحظه ی عشق بازی ات بگویم ؟؟

چه لذتی داشت برایت  آن لحظه که گفتی : ای خدا ، این فاطمه است ، این زهرای مرضیه است که آغوش گشوده تا سر مرا به دامن بگیرد…

این فاطمه است که فریاد میزند : پسرم ! عباسم ! من کی ام ؟ جان هستی فدای لحظه ی دیدارت فاطمه جان ….. برادرم ؟ حسین جان ، مادرمان فاطمه مرابه فرزندی قبول کرده است …

اکنون برادرت را دریاب ! برادرم !

اکنون شیری بر زمین افتاده که هیبت زنده بودنش زندگی را در مذاق روباهان ، تلخ می کرده است .

عباس ..! اما به اینها نمی اندیشد ، این هجوم ملخ وار دشمن بر مزرعه ی هستی او ، ذره ای دلش را مشغول نمیکند.   او اکنون فقط به حسین فکر میکند که تمامی آسمان اوست در زمین …

با فرو افتادن تو از اسب عمو جان قلب حسین فرو ریخت ، چون تیری از چله ی کمان رها میشود

وعقاب وار به سمت معراج عباس بر کشید.

وای عباس جان ، امید دله رها ؛

ازین پس چه آسوده میخوابند آن چشم ها که از صلابت حضور تو خواب نداشتند.

و ان ها که در سایه سار امن حضورت به خواب میرفتند، ازین پس در حسرت یک خواب آرام می سوزند.

وه چه تماشایی بود لحظه ی عشق بازی دو برادر ؛

آنگاه که حسین گفت : عباس من دستهایت کو ؟؟

توگفتی : به شوق دیدار شما ، دست و پا گم کرده ام …

سرت ؟ چه به روز سرت آمده عباس ؟

گفتی : سر را چه منزلت ، پیش پای عشق شما ..؟؟

عباس جان ؟مادر دهر از تو برادرتر ، مردانه تر نزاییده ..

راستی چه بزرگی شما حضرت حسین ! که سراغی از مشک وآب نمیگیری ؟

در مقابل دریای وجود تو ، آب چه محلی از اعراب دارد ؟! حیات همه از آب است و تو حیات بخش آبی عباس من …

آری اگر رابطه ی متقابل خدا و امام حسین را نفهمم ، سر از رابطه ی امام حسین وعباس در نمی آورم….!!

هرچه از تو..ازذره ذره مردانگی ات بگویم وبنویسم ، باز هیچ نگفته ام …چه برکتی دارد از توگفتن

که هر چه بگویم باز کم است….          یاحسین(ع)  یا عباس (ع)…


وحیده زرین کلاه  - حوزه فاطمه الزهرا (س)- کردستان- شهرستان بیجار

 

 نظر دهید »

درد دل با كربلا

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دلنوشته
درد دل با كربلا
 قدم آرام آرام بر مي دارم، نفس آرام مي كشم سعي مي كنم كسي صداي تپش قلبم را نشنود. دست و پايم مي لرزد نمي دانم  با كربلا اين زمين پر شور و نوا چه بگويم با زميني كه سالهاست از خون اربابم رنگين با بويش اجين و ياد دار همه وقايع عاشورا 61 هجري است. زميني كه تنها شاهد پاهاي پر ابله رقيه 3 ساله است زميني كه تنها ناظر اشكهاي بي پايان زينب (سلام الله عليها) است سخنم با توست اي كربلا… اي خاك كربلا چگونه توانستي سكوت كني آنگاه كه تمام ملائك و اسمان و پرندگان و جنبدگان براي اربابم بي تابي مي كردند چگونه چشمانت تاب ديدن اين وقايع را داشت. اي خنجر ها شما را چه شده كه اينگونه بي حياء و بي پروا بر روي فرزند رسول خدا بالا و پايين مي رفتيد. شرم از آن خنجري كنيد كه سر اسماعيل  را نبريد آيا شما را از پاره ي آن آهن نساخته بودند. اي آب فرات آيا تو را از آبهاي چشم علي كه در چاه كوفه ريخته شرم نمي آيد كه خود را به حسين و فرزندانش روا نداشتي اي شعله هاي آتش كه بر دامان رقيه ايد آيا شما را از شعله هاي همان آتشي كه بر در خانه زهرا زده اند گرفته اند چگونه شرم نمي كنيد كاش شما را از همان شعله هايي كه بر ابراهيم گلستان شد مي گرفتند اي غل و زنجير ها چگونه ايد وقتي بر روي دستان فرزندان مكه و مناييد آيا شرم نمي كنيد گويا شما را از همان ريسمانها دستان علي ساخته اند. اي مسلمانان آياد يادتان رفته كه پيامبر فرمودند حسن و حسين سرور جوانان بهشتند آيا شما حسين پيامبر را لب تشنه سر مي بريد در حاليكه اگر بخواهيد حيواني را سر ببريد آبش مي دهيد.اي خارهاي بيابان شرم كنيد اين پاها پاهاي دختركي است شبيه زهرا(س) پس خود را به زير پايش گل كنيد. اي زمين كربلا گله بسيار دارم از تو كه نامت در جهان شهره گشته به خاطر حسين بن علي و خونش و تو جلوه گري مي كني اي زمين كربلا بگو با من كه در آن روز گرد آلود چه ديدي چرا رنگ خاكت رنگ خون است. چرا سكوت كردي تا حسين غريب ، غريبتر از هميشه باشد و چرا هاي بسيار…..
چه خوش نامه مي زند مولايم مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف
 السلام علي الغريب الغربا
السلام علي الشهيد الشهداء
 السلام علي قطيع الوتين السلام
 علي من بكته ملائك السماء


زينب صائم

 نظر دهید »

دلنوشته

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیکم یااهل بیت النبوة و لا سیما مو لانا بقیة الله «روحی فدا»

بزم فرات

می نویسم به نام دل،مگر جز،این است که تمام تارو پود عبد چیزی غیر معبود نیست !؟ پس به نام حضرت دل می نویسم. از گودال عشق بازی با دو ست واز بین الحرمین دلواپسی های فریاد،فریادی که بی صدا درخود فرو ماند .

از آنجا بگویم که؛قلم دیگر توان نواختن نداشت،میلش بر این بود که سینه رابشکافدوپر بکشد،اما سینه راآن ظرفیت نبودکه  ازخود بگذرد.پس به دنبال معبودی بود کهآسان طپش های قلب را به مقصد بر ساند.با حیا وبی پروا به سراغ خانه دلبر رفت،عرض کرد:حسینا!یا نب فاطمه؛این دل سر گشته هوای تو را دارد،هوای دیدن تو را،چه شود که رخصت دهی یک بی سر و پا در بند گی به زائران عاشقت ملحق شود؟گزاف نگفته باشم ندائی آمد که دل خرابت  کوی لیلی؛من منتظرآمدنت بودم اما تو اکنون از خواب تلخ غفلت به خود آمده ای……

اما گویا؛قفل این قفسبرای پرواز دادن جسم و جانم با دستان مهربان ام المصائب زینب کبری(سلام الله علیها) باید گشود می شد،این نکته را ازآنجا دریا فتم که قبل از رسید نقلب به معشوقش جا مه احرام زیارات عقیله بنی هاشم را بر تن نمود و حلقِ ریایِ دم از عشق زدن کرد وسپس عازم کوی صفای یار نمود وبه طوافش نائل آمد.راس الحسین(علیه السلام) راسعی کردم تازه فهمیدم که سِ سودای یار داشتن با دل داشتن از مروه تا رمی، فاصله است،سر داشتن یعنی دوست داریو وابستگی ات این است که محر م کویش شوی!اما دل داشن یعنی تمام وجودت محبوب است ودیدن روی او.آنگونه که حاضری از سر وجان هم بگذری تا به دل دارت برسی !پس معبو دا!ما را دلِ کربلائی عنایت فرما تا سررا در خود محو کنیم وبی سرو پا به وادی بزم فرات برسم.وقتی که باب الورود ارباب به دختری سه ساله  یافتمکه فرسنکها از مسیر فرات دور است،دانستم که حقیقتا باید عا شق باشم تا نامم را دربزم ثبت نمائند،وقتی که قانون دلداد گی حکم می کند که:در دور ترین نقطه بودن برابر است باهمجواریِ یار؛اگر…..اگر دلدادگی راشاهدی باباوری و…ومن ……

.خلاصه اینکه:بعد از گذشتن از چندین درجه از رحمت رفاقت ومحبت وعسروحرج بُعداز یار به سرزمین عشقم رسیدم.همان جا که مدتها بود حسرتش خواب را از دیدگان ترم گرفته بودوخود را ما بین زندگی بی معنی ومرگ بی معرفت می پنداشتم.

در اولین فرصت پس از زدودن غبار سفر،تنی را از آلودگی طاهر نمودم به امید طهارت روح غافلم  “هرچند رسم براین است که با گرد سفر به دیدارش ملحق شوی اما من کمترین، نیازبه مقدمه ای داشتم برای تطهیر جان وبه این گمان که می توانم پاکی تن را بهانه ای قرار دهم برای سازش وپاکی روح وجان ” پس مقصدزیارت حضرت یار،قلبم را به تپش های تند وامی داشت .بی اختیار وبارها کردن همسفرانم راه نرفته را برای نخستین بار طی نمودم،دیده که چرخاندم متوجه شدم به باب القبله الحسین(علیه السلام)رسیده ام، سعی کردم اداب دخول الی العزیزرا به جا آورم ولی …!ای وای برمن که تشریفات ان را نیاموخته بودم وچیزی از بر نداشتم…آنجا که می فرماید:زایر درمقابل صحن روبه روی ضریح بنشیند واذن طلبد،گرچه چشکانش چشمه اشک را جوشاندوقلبش به لرزش در امد تردید نکند که اذن دادشده..اما…اما…! امان از ان لحظه که دیگر توان دخول به تحت القبله سیدم را نیافتم وبا سروپائی لرزان وقلبی شکسته و سر به زیر وخجل،از باب السلطان بازگشتم…

ویافتم،یافتم اربابیت سیدشهیدان راوهواداریش از هم رکابان سیرالی الحقش،واین که هر کس سودای او را دارد بایداز شاهراه باب الحسین وارد شود وآن شاهراه کمی آن طرفتر از حرم ارباب بود انجا که بر سر درش نوشته بود:(السلام علیک یا ساقی الطشان یا باب الحوایج یا ابالفضل العباس العبد الصالح)اما حیف …یا بهتر است به رسم بندگی بگویم الحمدلله!!الحمدلله که درک کردم رمز ورود را!هرچند که سرتا پا شکسته شدم وناگفته نگذارم که :خدایا تو گواه باش ،این سز شکستگی راوآن دل خراباتی رابرای هر روز عمرم از تو خواستارم.

بگذار دوباره مرور کنم سفر نامه ام را…

یادش بخیر،یادش بخیرمسیری راکه برای ذکر دعای فرج مولایمان بقیه الله الاعظم “روحی فداک"دربین الحرمین طی نمودم.

یادش بخیر،قدم های که برای رسیدن به خیمه گاه برداشتم وقدم هایی که خود را به کف العباس ومقام حضرت شباب علی اکبر (علیه السلام)رساندم.

وای کاش!ارباب رئوفم؛حسین جان

بار دیگر طلبم فرمائی

طلبی که مملو از معرفت باشد.هرچند که معرفت نسبت به شما نهایتی نداردچرا که تمام جاده عشق شمائیدوعشق آخرش تا به خداست وخدا هم بی نهایت است.

حسین جان!یا باب الله اکبر ادرکنی.

اللهم ارزقنا کربلا به ظهورمولانا بقیه الله روحی روح الفدا”


صلوات


ذلیخا سعید محمدی در بخش دلوشته از  کردستان شهر قروه مدرسه علمیه الزهرا          

  

      

 نظر دهید »

ای اشک ها جاری بمانید ...

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

اهمیت پیام اشک های جاری تا اربعین حسینی (ع)

گریه بر امام حسین (ع) ویاران باوفای آن امام همام ، از سر آگاهی ، شعور واعتقاد ، از جهات مختلفی ارزشمند است.

گریه نشانه روشنی از انجام وظیفه واظهار محبت وارادت به امام حسین (ع) ویاران اوست.گریه نمود خارجی شدیدترین حالت احساسی وعاطفی انسان است .گریه تجلی تاثیر ، غم واندوه درونی ودر عین حال خالصانه وواقعی انسان است، ودر نتیجه همواره لذت بخش وسبب صفا وپاکی دل وقلب انسان می شود. چشم گریان از سر اعتقاد ، آگاهی ، اختیار وعشق ، می تواند به مثابه چشمه فیض خدا ، انسان ها را متحول وتطهیر نماید.

گریه زنگار های دل را زدوده و می تواند سبب تطهیر انسان از گناه ونشانه صداقت انسان در بازگشت به خویشتن وتوبه باشد.گریه سنگینی دل انسان را از بین برده وقلب انسان را رقیق وآماده بهره مندی از لطف بیکران خدا وبنده برگزیده او می نماید.

گریه به عنوان اهرم ریشه دار وبرخاسته از جان انسان ها ، موثرترین وسیله ارتباطی عاطفی در جهت انتقال پیام واثر گذاری در دیگران است واگر به صورت صحیح مدیریت شود ، احساسات انسانی افراد را بر انگیخته وافراد را برای دانستن موضوع وحادثه ، وادار به کشف حقیقت وبدون صرف هزینه دیگر ، بر علیه دشمن ورقیب بکار گرفته وسبب می شود که آن حادثه ، همیشه ماندگار وتازه باشد ، لذا گریه ثروت بی بدیل بشری است برای پاسداری وابدی نمودن حادثه عاشورا.

گریه در شهادت عاشورائیان ، بازتاب طبیعی ، سنگینی ، سختی وپستی تراژدی است که اتفاق افتاده است.

اشک های جاری بر گونه انسان ها،  سرریز آتشفشان کینه ونفرت مقدس انسان های پاک طینت ودل سالم ، بر علیه پلشتی ها ، نامردی ها وبازیگران آلوده آن جنایت سیاه است.

گریه بر امام حسین (ع) یعنی : اعلان اظهار رضایت از نهضت مقدس ابا عبد الله وتحکیم بیشتر بنیان مستحکم پیمان فطری انسان با خدا وهمراهی با کاروانیان واسیران وتشویق وتحسین عزاداری بر آن  و موضع گیری در برابر جبهه مقابل وتقبیح اقدامات به ظاهر پیروز مندانه  جبهه باطل در عاشورا است. وهمه اینها به اضافه برکات پنهان دیگری که دارد ودر روایات متعددی مورد توجه وتاکید قرار گرفته است ، فلسفه ارزشمندی عزاداری وثواب گریه بر حسین (ع) می باشد.

در نهایت اگر گریه بر امام حسین (ع) مطابق سیره اولیای الهی وسفارش آنان صورت گیرد ، می تواند قافله انسانی را در مسیر مورد رضایت ونظر امام حسین (ع) هدایت کرده وهمگان را در زیر چتر ولایت آن امام شهید ، خوشوقت وخوشبخت نماید؛ چرا که  راهنمایی وراهبری مردم به شاهراه درست ورساندن آنها به سعادت مطلوب دنیوی واخروی ، آرزو وهدف اصلی امام حسین (ع) در نهضت کربلا ، وهدف اصلی اسلام عزیز است .

… پس ای اشک ها همیشه جاری بمانید.

tarlan heydari

 نظر دهید »

عاشوراییان

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

عاشورائیان؛ عاشورا هنوز به شب نرسیده است…
نهضت امام حسین (ع) در عاشورا هنوز هم سرپا وتقابل مذبوحانه ومحکوم به شکست قطعی باطل با حق همچنان ادامه دارد.
همه هدف های بلند امام (ع) در قیام کربلا هنوز هم به قوت خود باقی است.
اصل مهم وارزشمند امر به معروف ونهی از منکر هنوز هم تحقق نیافته ومورد نیاز جدّی جامعه اسلامی وانسانی است .هنوز هم حاکمان دست نشانده حکومت ها وسلطنت های جعلی ، موروثی وطاغوتی با کمک زور مداران جبهه باطل ، سرپا وبرگرده مردم سوارند وهمواره با افتخار به گذشته جاهلی وقرون وسطایی خود، بدمستی می کنند. هنوز هم جملات مبارک امام حسین (ع) که در کربلا فرمود : “الا ترون الی الحق لا یعمل به والی الباطل لا یتناهی عنه …".مصداق داشته ومدعیان باطل، امروز هم با در اختیار داشتن گلوگاه های زروزور وتزویر وبا ادعای دموکراسی وحقوق بشر با دست یازیدن به هر پستی ونامردی ، با حق وحق مداران سرستیز داشته وبی محابا توطئه ودشمنی می کنند.
هنوز هم فریاد ” هل من ناصر ینصرنی ” امام (ع) همه مارا به حضور در عاشورا وانجام تکلیف بزرگ حفظ اسلام واحیای سیره وسنت پیامبر اعظم اسلام (ص)وآل الله فرا می خواند .چرا که عاشورا هنوز به شب نرسیده وآتش جنگ ودشمنی صهیونیسم بین الملل وعوامل به ظاهر مدّعی اربابی آنها ، برافروخته تر است .
هنوز هم طرفداران وارادتمندان حاضر در اردوگاه امام حسین (ع) در ایران اسلامی مورد تحریم وقهر همه جانبه دشمنان هستند .هنوز هم مسلمانان در جای جای کربلای ساخته وپرداخته دشمن ، در معرض مشکلات ونامردی ها قرار داشته ومدام ایثار کرده وهزینه می دهند.
هنوز عبارت زیبای ” کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا ” واقعیتی روشن وساری وجاری است .
شرایط وفضایی که دشمن در جهت رسیدن به آن تلاش بی وقفه می کند ومی خواهد جام زهر دیگری را به کام رهبر فرزانه والهی انقلاب وفرزند زهرای اطهر (س) بریزد، می طلبد که حسینی ها هم چنان در کربلا ، عاشورایی بمانند وکار زینبی بکنند.
عقب ماندگان ، غفلت زدگان ودنباله روان کوته فکر دشمن هم به خود آمده وندای ” هرکه دارد هوس کرب وبلا بسم الله ” را بشنوند وراه بیفتند . ان شاء الله

به قلم : مدیریت محترم حوزه علمیه خواهران استان زنجان

 نظر دهید »

اطلاعیه

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

اطلاعیه

زمان : از عاشورا تا اربعین واز اربعین تا …

مکان برگزاری : دل ها ووجدان های پاک

در این نمایشگاه کارکردها ومحصولات نقش آفرینان وقهرمانان جبهه حق وبازیگران جبهه باطل در کربلا ، نمایش داده می شود
در این نمایشگاه بیشتر معنویت وارزش های عالی انسانیت چشم ها را خیره کرده وبه نمایش گذاشته شده است .


در چهره ملکوتی وانسانی حادثه کربلا، قهرمانا ن این قیام مقدس ، صفات برجسته عالی الهی وانسانی را توصیف وبه روشنی در معرض دید همگان قرار دادند . صفات وارزش های بی نظیری همانند : درستی ، قداست وعظمت اهداف وشعارهای نهضت ، ایمان کامل به خدا وپیامبر واسلام ، حق خواهی وحق پرستی ، آزادی وآزادگی ، وفاداری ، فداکاری ، گذشت وبخشش ، ایثار ، صبروتحمل فوق العاده ، شجاعت ومردانگی ، رضا وتسلیم در برابر خدا ومشیّت او ، عشق وعرفان ، حفظ تعادل وطمانینه وهیجان بی جا نکردن وپرهیز از اظهارات سبک ، اخلاص ، قوت قلب وروح ، تبلور روح حماسی ، رعایت همه موازین اسلامی ، انسانی وعرفی در همه عرصه های جنگ ودر مواجهه با دشمنان ، عزت نفس ، تقید واصرار بر رعایت همه اصول اسلامی وانسانی در سخت ترین شرایط جنگ ، ارائه شیوه صحیح پاسداری از اسلام وشیوه صحیح جنگ با دشمن ، استفاده از امکانات وراه های مجاز ومشروع در دستیابی به اهداف ، اعتماد به نفس ، آرامش وسکینه ، تبلور کامل عبودیت ودلدادگی به خدا در آخرین ساعات ولحضات زندگی ، سبقت به همدیگر در رفتن به مصاف دشمن وشهادت در راه خدا ، مساوات وبرابری و…


اما در چهره سیاه وغیر انسانی حادثه کربلا که شبیه یک تراژدی جنایی است ، بازیگران آلوده ، غافل ودنیا طلب در سپاه باطل ، زشتی ها ونامردمی های زیر را بر خلاف قوانین جنگ وانسانیت به نمایش گذاشتند.
غیر اسلامی وغیر انسانی بودن انگیزه ، هدف ها وشعارها ، سرباز زدن از جنگ تن به تن ودست زدن به حملات گروهی (که بر خلاف اصول وقواعد جنگ در آن زمان بود )، حمله کردن از پشت خیمه ها وحمله به افرادی که در جنگ سهیم نبودند ، منع استفاده از آب برای همه حتی کودکان ، حمله به زنان وکشتن کودکان وزنان ، تحقیر زبانی ، دشنام وشماتت های گزنده ، آزار واذیت بدنی وروحی اسیران با جسارت ، هتاّکی واقدامات ناشایست نسبت به کشته شدگان واجساد آنان ، خیانت وپیمان شکنی ، آتش زدن محل های مسکونی وغارت اموال وآثار زینتی اسیران ، سخت گیری غیر انسانی وغیر معمول نسبت به بازماندگان واسیران جنگ ، جلوگیری از انجام اعمال دینی ومذهبی ، جلوگیری از اطلاع رسانی وبیان حقایق دینی ، اقدام به تحریف حوادث واتفاقات صورت گرفته ، بروز عطش قدرت طلبی ودنیا طلبی افسار گسیخته ، دشمنی با اسلام ومیراث به جای مانده از پیامبر عظیم الشان اسلام و…
اگر بازدید کنندگان با چشم باز وداشتن انصاف ووجدان نسبتا سالم ، در نمایشگاه حضور یافته وبه دقت بازدید وتامل نمایند مطمئنا به عضویت افتخاری کاروان تبلیغی عاشوراییان در آمده ودر محضر پر فیض حضرت زینب (س) توفیق خواهند داشت که کار زینبی بکنند.

به قلم : مدیریت محترم حوزه علمیه خواهران استان زنجان

 

 نظر دهید »

روز عاشورا هیچ وقت به شب نمی رسد

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

اهداف بلند ومتعالی قیام عاشورا با حضور پاکان وخوبان جامعه اسلامی آن روز، به امامت وکاروان سالاری امام مسلمین وعزیز زهرای اطهر (س) آن چنان عاشورایی را بر علیه دشمنان دیرین وقسم خورده اسلام شکل داد که ماندگاری اسلام را برای همیشه تضمین  وضمن معرفی وافشای چهره دشمنان رسوای تاریخ اسلام ، دل های همه پاکان ودلدادگان تاریخ بشری را شیدا وعاشق خود نمود.

تکرار هرساله محرم واشک های جاری بر گونه های کودکان ، نوجوانان ، جوانان وزنان ومردان در جای جای کربلا ی زندگی بشری ، نشانه روشنی است از پرتو افشانی همیشگی عاشورای حسینی ؛ بر اساس صراحت کلام که فرمود :” ان لقتل الحسین “

نهضت الهی وانسانی ابا عبدالله بسان چشمه پاک وجوشان ، همواره امید وگرمی را بر دل های همه پاکان پمپاژ نموده وهمه را در همه تاریخ ، بسیج نموده وهمواره بر علیه وارثان وباز ماندگان فکری وعقبه های تفکر جاهلی اموی ، مدیریت کرده وتنور ظلم ستیزی را همیشه گرم وفروزان نگه داشته است .

پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، راه افتادن موج ها وانقلاب های مبارک ، بیداری اسلامی در خاور میانه وپیروزی های کم نظیر وبه یاد ماندنی گروه های مقاومت اسلامی در لبنان وغزّه و…همه از آثار ورویش های عاشورا والهام بخشی مستمر آن است .

زمزم زلال عاشورا با جریان مستمر خود ، فضا وشرایط را برای ظهور مهدی فاطمه (عج) مهیّا وهمه مجریان ومتعدیان به حریم اسلام وآل الله را به دست آخرین ذخیره خدا وصاحب اصلی خون حسین (ع) محکوم ، وهمه را درسیلاب پستی ها ونامردی های خود غرق خواهد کرد ، در نتیجه عاشورا همیشه عاشورا می ماند وهیچ وقت به تاریکی شب نمی رسد وخون حسین (ع) ویارانش از جوشش ورویش تا روز موعود باز نخواهد ایستاد ، تا حال چنین بوده وتا ابد هم خواهد بود


tarlan heydari

 نظر دهید »

سلام برتو!

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

«سلام برتو! »

 

سلام كسي كه دلش ازمصيبت تومجروح واشكش زبايادتو ريزان است؛

 

شما ازپاهايتان درهركجا كه دلتان خواست،سواري مي كشيد وازدستتان براي بردن همه  خواستني هايتان كمك مي گيرد. چشمانتان،آبي آسمان ودريا را وسبزي درخت وجنگل و ارغواني هرچه دوست داشتني هارا بي دريغ به شما مي بخشد، وبعد ذهنتان درشيريني كشف همه ي اين زيبايي ها شريكتان مي شود،شما ازمعادله ها ومعامله ها نمي هراسيد، اما من مثل شما نيستم؛پاها ودست هايم ، تن رنجوروخسته ام وياحتي اين ذهن كوچك كه قادرنيست مراتاوسعت ارزوهايم همراهي كند. بااينكه مثل شما نيستم اماباناتواني ام ننشسته ام ،دستانم رانبسته ام وديدگانم را ؛گرچه سهم من ازفرصت ها كمترازشماست اما باصبوري آموخته ام كه زير ضربه هاي سخت الم ،قدبكشم،بايستم،ببينم وراه بروم. من محتاجم اما نه به ترحم خرد كنندگان ،كه به دستتان تابرپا بايستم وراهنمايي تان تاجاده ها رابشناسم. بلكه خواستارم آه مرا به حسينم برسانيد وبگوئيد:حسين جان!يك عمر درآرزوي رسيدن به كربلا زيستم. يك عمربه عشق نينوا تمرين سقايت كردم . يك عمربه شوق عاشورا شمشير زدم…يك عمرهمه ي حواسم به اين بود كه نقش عاشقي را درست ايفاكند وبه آداب عاشقي مؤدب  باشم. اما درست دراوج حادثه …شاخساردستانم ازدرخت بدن فرو ريخت . مَشك اميدم پاره شد وآب آرزوهايم هدر رفت . درست درلحظه اي كه مي بايست هستي ام رادردستهايم بريزم وازمعشوق خود دفاع كنم ،دست هايم ازكارافتاد.

 

…اين اخرين ضربه ي دشمن است كه پيش مي آيد ومراازشرمساري كودكانت كه مي گويند:عموجان آب ،مي رهاند …

 

اين زهــراي مرضـيه است كه آغوش خود را گشوده است تاسرمرابه دامن بگيرد.

 

اين فاطمه است كه فرياد مي زند پسرم عباس!

 

برادرم حسين جان !مادرمان فاطمه مرابه فرزندي قبول كرده است . اكنون برادرت رادرياب ،برادرم.

 

باحسين ازحسين يك نقطه كم دارد ،ولي باحسين بودن كجا وياحسين گفتن كجا؟


خانم فاطمه شرفی
استان کرمان .شهرستان کهنوج .مدرسه علمیه فاطمیه (سلام الله علیها )

 

 نظر دهید »

ایثار گر دشت کربلا

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

سلام به ایثار گر دشت کربلا، به آن شهیدی  که جریان شهادتش دل عالم را به لرزه می اندازد، به آن کس که ورد زبان جهانیان است ،آنکه با مظلومیت و و ایستادگی اش همه عالمیان را پروانه خود کرده …..

ای مولای من !می دانم که این پروانه ها را می بینی که چطور حیران و سرگردان  به دور شمع می چرخند  شمعی که هزاران سال قبل بی سر ، آب شده ،بی آنکه آبی ببیند ولی با خون خود  زمین را سیراب کرده .زمینی که داغی و سوزش آن تن همه شهیدان را تاول انداخته بود . ای آب در آن هنگام که لبان خشکیده حسین تمنای تو را داشت تو کجا بودی ؟ وای صحرای  کربلا تو دیگر چرا به  حسین فاطمه نکردی وفا ؟ سوزندگی ات را به  رخ که می کشاندی؟ به تن که می چسباندی ؟ به آن تن بی سر که غرق در خون بود ؟…آیا این است رسم مهمان نوازی ؟ اگر من جای تو بودم  جای قدم های حسین که هیچ بلکه  جای بند بند انگشتانش را برای همیشه روی خودم حک می کردم  تا درسی باشد برای  خودم  و جهانیان ، اما افسوس که صاحب آن قدم ها را نشناختی ، نمی دانستی او کسی است که با خون خود  در کربلا غدیر خون راه انداخت ،کسی که کوفیان  رفیق نیمه راهش شدند ، کسی که شاید می دانست چه حوادث تلخی در انتظارش است . شاید از سیلی خوردن رقیه سه ساله  و اسارت خواهرش  زینب خبر داشت و شاید می دانست در آن هنگام که عباس بی دست مشک به دندان از بالای اسب به زمین می افتد و او را صدا می زند نیست که جوابش را بدهد و چه زیبا مرگ با عزت را به زندگی با ذلت نفروخت و چه درد آور اسلام را زنده نگه داشت در آن هنگام که سر بی نعش در بالای نیزه ها قران می خواند .

 

نویسنده : خانم سلیمه به نژاد

 

استان کرمان . شهرستان کهنوج . مدرسه علمیه فاطمیه (سلام الله علیها)

 

 نظر دهید »

قافله سالاراسيران سيلي خورده

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

السلام عليك يا زينب كبري (س)
(قافله سالاراسيران سيلي خورده)
زينب ! اي كسي كه با رسالتت خوني را درعروق بي رمق بشريّت تزريق كردي، كه هرگز از حركت باز نخواهد ايستاد. در عاشورا چه دل هايي كه در تل زينبيه چاك چاك نشدند وتو اي عقيله ي بني هاشم توازنزديك شاهد پرپر شدن قامت علي اكبر (علیه السلام)،دستان آب آور عباس (علیه السلام) وحنجره ي نازك علي اصغر(علیه السلام) بودي. زمين شرمنده جستجوي زينب (سلام الله علیها) است . صحرا سنگ صبور نجواي زينب مي شود . اي بانو!ازكدامين زجرت بگويم ازاينكه ناظر سكوت مرگبار پدر وگريه هاي نيمه شبش در حلقوم هاي چاه غربت بود بگويم ،يا ازپاره هاي جگربرادر دردمندت كه آنها درتشت جورنظاره كردي بگويم آنگاه است، كه زهرسياست وجنگ بر سر دنيا را درتاروپودش حس ميكند.
زينب اي! قافله سالاراسيران سيلي خورده ،امروزفرزندان پيامبر(صلي الله وعليه واله وسلم) را اينگونه به زنجير كشيده، اين كاروان مي رود تا در شهري كه در و ديوارش بوي مردار مي دهد، شهري كه مردمانش اسلام را نمي شناسند ،مي رود تا پرده رنگين دغل را از چهره ي اين بت فرو مايه جاهل ،فرو كشد.
اي بانو!كوفيانند كه بي وفايند كه قافله را شهر به شهر مي گردانند تا پرده از عفافشان واريزند.
 اي زينب !بامن بگو ازناله هايت كه شراره اش عرش راتا فرش عزاداركرده ، اي بانو! صداي فريادت زمين وآسمان را شكافته است ،آفتاب گواه گريه هاي توست.
 اي زينب !اينك كاروان آهنگ مدينه رادارد اوج نگاهت تا ناكجاي دشت حادثه رادنبال مي كند.
اي بانو!  ازدرد هايي كه درغربت جانكاه اسارت كشيدي برايم بگو،ازخستگي ات برايم بگو،ازپيكربي سرخونين برادربرايم بگو،ازنسيم گرم كربلا بگو.
 اي بي بي! ازسوزنده ترين نام برايم بگو، ازالعطش كودكان برايم بگو.ازفرياد(هيهات منَّا الذلّه )برايم بگو، ازيادگاربرادرت قاسم برايم بگو، ازرقيه بي معجربرايم بگو، ازساقي آب آور ومشك پاره روي زمين برايم بگو، ازجوان رعناي بني هاشم برايم بگو،از يال خونين ذوالجناح برايم بگو، ازفرياد خون واشك برايم بگو،بازبرايت بازگو كنم ياكافيست!؟

خانم حمیده محسنی
                 استان کرمان.شهرستان کهنوج . مدرسه علمیه فاطمیه (سلام الله علیها )

 نظر دهید »

نوای دل

16 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

السلام علیک یا علی اصغر بن الحسین (علیه السلام)

از حمید بن مسلم روایت شده است که در خانه امام سجاد (علیه السلام) به صدا در آمد ، کنیز رفت در را باز کرد حمید بن مسلم بود گفت امام سجاد (علیه السلام ) کجاست ،کنیز گفت بالای پشت بام ،مسلم رفت بالا خدمت امام ،سلام عرض کرد گفت یا ابن رسول الله ،مختار قیام کرده و تمام دشمنان جدت حسین را به قتل رسانده است . امام فرمود اول بگو ببینم قاتل شش ماهه حسین (علیه السلام) رو هم کشته ،حمید گفت : یا ابن رسول الله چرا از قاتل بابات حسین نپرسیدی ، چرا از قاتل علی اصغر نپرسیدی ؟ چرا از قاتل ابوالفضل سوال نکردی ؟ اما از قاتل علی اصغر پرسیدی ! امام واقعه کربلا را برای حمید نقل کردند ،حمید نبودی کربلا  ظهر عاشورا بود ، هوا گرم بود جانسوز لب ها همه تشنه یک قطره آب بود  وقتی برای بابام حسین دیگه یار و یاوری نبود  بابام صدا زد «هل من ناصر ینصرنی » اما کی بود که کمک حسین فاطمه برود ، دیدند صدای گریه طفلی بلند شد  امام دنبال صدا رفت داخل خیمه رباب شد  دید علی اصغرشه ، دوباره صدا زد  آیا کسی هست که منو کمک کنه ، دید علی خودش را از داخل گهواره به زمین انداخت ، یعنی بابا من کمکت هستم  ، آخه بابا سرباز شش ماهه نداری ، دوست دارم جزء سپاهت یک سرباز شش ماهه هم باشه ، امام بچه را بغل گرفت فرمود رباب من میروم  علی رو سیراب کنم  ، مقابل دشمن رفت آی یزیدیان من برای خودم آب نمی خواهم ، برای اصغرم آب می خوام  لااقل بگذارید علی سیراب بشه ، یزید گفت حرمله مگه نمیبینی  حسین آبروی ما را برد  مگه نمی بینی سفیدی زیر گلوی اصغر را ، حرمله یه تیر سه شعبه بیرون آورد به طرف علی اصغر پرتاب کرد .آخ امید حسین بود چرا بهش آب ندادی ، مادرت به داغت بشینه ، تو صحرای کربلا  سه بار از تیر سه شعبه استفاده کردند ، نامرد مگه نمی دونی که تیر سه شعبه برای پهلوانها استفاده میشه ، نه برای شش ماهه حسین ، حسین هنوز داشت رجز می خواند  احساس کرد که دستش داغ شده ، نگاه کرد دید خون علی اصغره ، گوش تا گوش این طفل خونیه ، سربازای یزید نقل می کنند  که حسین خون های این طفل رو برداشت به آسمان پرتاب کرد ، به خدا خون های علی  به زمین بر نگشت ، شاید ملائک آن ها را پیش خدا بردند ، امام اصغر را در عبایش پنهان کرد  . دشمن میگه حسین هی میرفت طرف خیمه ها ، هی بر میگشت ، انگار از کسی خجالت می کشید ، آره در ست تصور کردی حسین از مادر علی شرمش میاد ، آخه قرار بود علی رو سیراب کنه ، سیراب پیش رباب برگردونه ،  ولی الان نه سیرابش نکرد ، دیگه رباب نمی تونه برا علی لالایی بخونه ، خیمه ها را دور زد ، رفت پیش خیمه ها،علی  رو روی زمین گذاشت ، با شمشیرش یه قبر کوچک درست کرد ، بعد برای علی نماز خواند ، دیدی دنیا پسر قبل از پسر رفت ، دنیا خیلی نامردی ، دلا بمیره برا غربت حسین ، دلا بمیره برا مظلومیت پسر فاطمه ( سلم الله علیها ) ،نماز تمام شد  علی رو گذاشت توی قبر ،حسین نگاه به قبر می کرد  شاید لحظه به لحظه می گفت  علی  بابا دیگه سیرابت کردم ، علی بابا برات بمیره  ، شرمندتم بابا ، تا که می خواست خاک رو بدن علی بریزه ، دید یه زنی دوان دوان آمد ، کنار قبر نشست  یه نگاهی به قبر انداخت ، گفت آخ جگر گوشه مادر علی ، مادر برات بمیره علی ، هنوز چشای اصغرم بازه،انگار منتظره ، آره مادر منتظر بودی بیام برات لالایی بخونم ، لالا لا لا اصغرم لالا  بخواب آرام جانم ،
                                   علی لای لای ، علی لای لای 

خانم سمیره خانه باز - استان کرمان . شهرستان کهنوج . مدرسه علمیه فاطمیه ( سلام الله علیها)

 نظر دهید »

یا حسین

13 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

تا تو را بینم       غم نبینم من        از غمت آقا         من غریبم من 2                                                 

شادی زهرا      قلب ما را کند2    سرزمین کربلا جان ما را کند2             من غریبم من 4                   

آقایم آقای من 2     خواهرت زینب تو   داره از دست میره وای 2           تا که برگردی به خیمه                              

 علی اصغر کجاست     ربابت داره میگه بچه ام اصغر کجاست    من غریبم من2            

 رقیه من غریبم به خدا   بگیر دستم که من برات بمیرم به خدا          من غریبم من4

سرت روی نیزه   داره میگه خدا   آخرت زینب تو      از دست میره خدا          من غریبم من 2                              

 

بی بی زینب من به خدا می خوام     بابا بیادو دستمو بگیره    برام بخونه لالایی لالا2                                     

بی بی زینب بابا می خوام      برو بهش بگو     من تنهای تنها 2            من غریبم من 4                                   

 

 

افسانه ملاشاهی طلبه پایه اول حوزه علمیه زینبیه شهرستان زهک                                                  

                                                                                                                                                                                            

 2 نظر

شاه مدینه

13 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

 

شاه مدینه حسین جان دهه محرم امسال مثل محرم سالهای قبل برایم بود عجب حال وهوایی داشت به عشق مولایم امسال هم رخت عزا برتن کردیم وابرچشم چه زیبا بغضش راباقطرات اشک برزمین کویری دل ریخت آهنگ غم محرم چه سوز ناک.  وچه غمگین است نوای عاشورا.

ای اولین جمله ی جوانمردی وشجاعت ، قصه عطشت رابا چه واژ ه ای می توان نوشت؟ بالب تشنه شهید شدی تا فرات برای همیشه شرمنده لبان خشکیده ات باشد ای خورشید مظلومیت چه زیباو شیرین است ازتو گفتن وازتوشنیدن ای بُرنده ترین شمشیر عدالت چه زیبا ندای حق  راشنیدی وبالبیک حق حماسه خونین محرم رارقم زدی تاظلم وباطل برای همیشه بی ارزشی اش ثابت شودوحق وعدالت درتاریخ محرم وعاشورابرای مابه یادگار بماند اگرنبودی عدالت وشجاعت برایمان معنانداشت سرزمینی به نام کربلابرایمان معنانداشت تابه عشق زیارتت درثانیه های زمان، بی قرار امدن به حَرمت باشیم ای یگانه پرچمدارتوحید دل بی قرارمان را دریاب….

 

خانم امنه بارانی  استان سیستان وبلوچستان  پایه اول  حوزه علمیه زینبیه سلام الله علیها

 

 

 نظر دهید »

عاشوراچیست؟

13 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

پرسیدم عاشوراچیست؟کربلا کجاست؟فرات چه کرده است؟صدایی نیامد کوه سربه فلک کشیده شروع به ریزش کرد بید بلند قامت، قامتش خمید همه سرفروداوردند وپاسخی نیامد ودوباره پرسیدم ناگهان صدایی ازدوربه گوش رسید که اززمین بپرس که خاطره ها دارد. اززمین بپرس که ناله ها دردل داردگفتم انگارتوشاهدش هستی توبگو شروع کردبه گریستن گفت:چه بگویم؟از کجابگویم؟از آن مردمان بدسرشت که چشمانشان رادرهم ودینارهای دنیا کورکرده یاازسنگ دلی فرات که قطره ای به علی اصغر حسین نداد.حسین ویارانش درآن روزدرصحرای کربلا پرپر شدند وای برمن چرااین کلمه رابه کارببرم پرپر شدن که خیلی ناخوشایند نیست آنهادر خون غلتیدند ای کاش زمین نبودم آخرمن لیاقتاین رانداشتم که خون گل دسته های باغ فاطمه سلام الله علیها مرا بشویند آن روز حسین عزیز زینب در مقابل چشمانش برزمین افتاد اوشاهد چاک چاک شدن علی اکبر آن بهترین هستی بشریت  ،ابوالفضل آن علمدار کربلاوقاسم رشیدوعلی اصغر شش ماهه بود.خدایا چه زنی انگار غم وغصه از ابتدا بااو متولدشده اند .

به او نباید گفت زینب بلکه بگویم سلطان غم.درآن روزهرچه فریاد  زدم کسی صدایم را نشنید همه درحال هله هله وپای کوبی از کشتن حسین بودند وقتی که خیمه ها سوخت وبه خاکسترتبدیل شد وبوی آن صحرای کربلا را فراگرفت فرات تازه فهمیدکه چه کرده غرش کرد وخود رانفرین نمود وای برتوفرات که دیر فهمیدی که با حسین چه کردی.عاشورا وصحنه ی کربلایعنی این که جنگیدن برای آب درکنارآب وتشنه رفتن وگذاشتن آن برای دیگران گفتم باید در آن لحظه دهانت را باز می کردی وستمگران را می بلعیدی ولی تقصیر تو نیست تو به خداوند گفتی که   نمی خواهی  آدم راازگل توبسازند پس وای برستمگران که نمک خوردند ونمکدان را شکستند.

 

 مرضیه علی اکبری استان سیستان وبلوچستان حوزه علمیه زینبیه سلام الله علیها شهرستان زهک پایه اول

 نظر دهید »

یا حی یا قیوم

13 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

 پیامبر(ص)فرمودند((مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح (ع)است هر کس سوار بر آن شد نجات می یابدو هر کس پیروی نکند هلاک خواهد شد))

 دوباره بوی محرم به مشام می رسدبوی نامردی و رسوایی مردم کوفه ،کوفیان عهد شکن که ابتدا عهدو پیمان خود با امام علی (ع) را شکستند سپس  پیمان خود با فرزند بزرگوارشان امام حسین علیه السلام، تاریخ هیچگاه رسوایی مردم کوفه را فراموش نمی کندآب را که مهریه حضرت زهراسلام الله علیها بود بر امام حسین علیه السلام وخاندان ویاران بزرگوارش بستندوسرزمین غم گرفته کربلا وفاداری حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را به یاد می آورد که تا پای جان در راه عقیده و آرمان خود مقاومت کرد کربلا صبر حضرت زینب سلام الله علیها بر مصائب را به یاد می آورد کربلا رذالت عمر سعد را به یاد می آورد چشمان او به خاطر اینکه شیفته مال دنیا بود کور شده بود وعده حکومت ری اورا دیوانه کرده بود کربلا قساوت قلب حرمله را به یاد می آورد که علی اصغر شش ماهه را با تیر سه شعبه سیراب کرد.کربلا علی اکبر علیه السلام را به یاد می آورد که هنگامی که ایشان زخمی شدند اسبشان به جای اینکه ایشان را به طرف خیمه ها بیاورد به طرف سپاه دشمن برد وبدن مبارکشان قطعه قطعه شد کربلا ذو الجناح اسب وفادار امام حسین علیه السلام را به یاد می آورد که پس از شهادت امام حسین (ع) یالها ی خود را به خون مبارک ایشان آغشته کرد وبدین وسیله خبر شهادت امام (ع)را برای اهل حرم آورد. و در روایت آمده که ذوالجناح پس از آوردن خبر شهادت امام (ع) دورتر از خیمه ها سرش را بر تخته سنگی می زند وجان می سپارد و در روایت دیگری در مورد سرنوشت ذوالجناح آمده که عمر سعد ملعون ذو الجناح  را برد وبه او آب وعلوفه می دهد و ذوالجناح از خوردن آنها خوداری می کند وجان می سپارد و اینکه کوفیان زمانه ما برای چنگ زدن به این دنیا که همچون کاروانسرا است از هیچ جنایتی دریغ نمی کنند هدف از علم بدست آوردن ثروت و مقام ومنصب است  چشمان خود را روی حق و حقیقت بسته اند اینان  خودشان را فروختند به این دنیا با بهائی اندک  ودر خواب غفلت خفته اند .  

 

حمیده بختیاری استان سیستان وبلوچستان  حوزه علمیه زینبیه سلام الله علیها  شهرستان زهک پایه اول

 

 نظر دهید »

بزم فرات

13 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

کربلا آمیزه ی کرب وبلاست           شاهد دردها و غم هایش خداست

 کربلا میدان آزمونی عظیم              بزمی از خون دربرآبی به پاست

 کربلا یعنی که عظمی بیعتی          سستی بیعت کنان هم از خطاست

کربلا یعنی شکست وعده ها             گویید!آخرخلف وعده از جفاست

 کربلا یعنی در ارض،وعده گاه         جای بیعت وای کنون جنگی به پاست

 کربلا جای پذیرایی ببین              بزم خون نزد فرات اکنون به پاست

 

کربلا یعنی رشادت یک به یک             وعده دیدار حق در کربلاست

کربلا یعنی که میزبان در سرور          لیک مهمان است که درگیر بلاست

 کربلا یعنی که بیماری حزین           دست وپا زنجیر اسیر اشقیاست 

 کربلا یعنی که زینب دختر شیر خدا      اینک اوبی هیچ محرم در بر نامحرم هاست

 کربلا یعنی سه ساله دختری              خواهشش،تنها جفاوسیلی جمع عداست   

 کربلا یعنی جواب شیر خواره کودکی      تیر کین برحنجرش  از سوی اکبر اشقیاست

 کربلا یعنی  سکوتی !کس نمی گویدچرا       طفل کشتن در همه ادیان به مانند خطاست

کربلا یعنی که با لب های خشک            ساقی  لب تشنه با مشک  رهسپار آبهاست

کربلا یعنی که ساقی و حرم در انتظار                گرچه دستانش کنار مشک واز تن هم جداست

کربلا وارباً ارباً پیکری                    چون که او یادآور ختم رسل ،یار خداست

کربلا یعنی که از جورو جفا            در پی گوشواره،گوش ازسر جداست

کربلایعنی که خصمی  در پی  انگشتری      پس بگو اکنون چرا انگشت از دستش جداست

کربلا یعنی سری از تن جدا                اینک او بر نیزه و مهمان شهر وکوچه هاست  

کربلایعنی که طفلان یتیم                  در پی آن ها لشکرها به پاست

کربلا یعنی مقدس پیکران                خفته ،اندر خاک وسرهاشان جداست 

کربلا یعنی که اجسادی سه روز         بی کفن در خاک وخونهایی رهاست

کربلا یعنی که جسمی برزمین           لیک سربرنیزه اندر ،شهرهاست

کربلا یعنی که دلها غرق خون         چون که مردی نیست ،تنها طفل و زن در خیمه هاست

کربلا یعنی که بیماری درون خیمه ای      هرطرف آتش ولی تنها پناه او خداست

کربلا یعنی که زینب یکه وتنها پرستاری غریب        اوهم آخردر پی اطفال سرگردان به هر سویی رهاست

کربلا یعنی وجودی داغدار لاله ها               گرچه خم شدقامتی اما نماز شب به پاست

کربلایعنی سرهایی فزون بر نیزه لیک         پشت آن سرها اسیران به زنجیر جفاست

کربلا   یعنی تورا گویند کافر خارج از دین      کس نگوید ای لعینان کافر از قران جداست  

کربلا یعنی که تهمت بشنوی از مردم دون        دم نیاری بر،بدانی شاهد وآگاه خداست

کربلا یعنی اسارت رفتن بزم شراب             دیدن چوب ولب خشک  این زجمله داغهاست

کربلا یعنی بچرخانند تورا از شهرها           گرچه هرپست وشریف نیز شاهد این ماجراست

کربلا یعنی زهر پست وشریف و هر کجا                     طعنه هارا بشنوی هرچند دانی که خطاست

کربلا یعنی جفاهایی برون از حدو مرز         شرمشان افزونتر از فرض هزاران داغهاست

کربلا یعنی که عجز وناتوانی عظیم             ازبیان جمله غم هایی که تنها حق گواست

کربلا این عبد ناچیز خدا در روز حشر        چشم او بر لطف سالار وشهید کربلاست   

 

 مریم گرگیچ  استان سیستان وبلوچستان  مدرسه علمیه زینبیه سلام الله علیها شهرستان زهک  پایه سوم  

 نظر دهید »

کربلا یعنی

13 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

لحظه لحظه لحظه دلدادگی است                             اندک اندک موقع مردانگیست
قطره قطره دل شود در یای  خون                              تکه تکه  می کنند مشک عمو
پاره پاره می کننداینجا گلو                                      دانه دانه می کشند بر خاک و خون
قطعه قطعه می  کنند جسم پدر                                چکه چکه  خون از جگر
غصه غصه می خورد اینجا رباب                                 آسه آسه می شود این دل کباب

*************

کربلا یعنی غم و اندوه و حزن                                          کربلا یعنی بلا و آه وکفر
کربلا یعنی که زینب مرد بود                                           کربلا  یعنی که دل پر درد بود
کربلا یعنی که خون و آتش و شرمندگی                            کربلا یعنی حماسه و نبرد وبندگی
کربلا یعنی لب خشک حسین                                         کربلا یعنی غمی بر اهل بیت
کربلا یعنی یه مشک پاره پاره                                          کربلا یعنی نمازی خالصانه
کربلا یعنی جهادی عارفانه                                               کربلا یعنی لب عطشان اصغر
کربلا یعنی جوانی همچو اکبر                                            کربلا یعنی که صبر خواهرانه
کربلا یعنی یه عشق بی بهانه                                          کربلایعنی  همه زیبا بود
این کلام زینب کبری بود                                                  کربلا یعنی سکوت یعنی که غوغا بود
من نمیدانم که آخر کربلا بایدچه خواند ؟        




هنگامه شیخی استان سیستان وبلوچستان مدرسه علمیه زینبیه سلام الله علیها  پایه سوم                                        

 نظر دهید »

بسم رب الحسین

13 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

عاشورا روز گریه آسمان و زمین ،عاشورا روز پرپر شدن  نور الهی ،رحمت خداوند، عاشورا با خود  صحنه های خون آلوده کربلا را به یاد می آورد.چگونه امام حسین استقامت کرد چگونه فرزنداش را در راه اسلام قربانی کرد.عاشورا روز گریه امام زمان عج بر اهل بیت امام حسین (ع) وبر حضرت  زینب است که بعد از مرگ برادر که تنها امید ویاورش بود اسیرو تنها شد.

ظهر عاشورا لحظه غربت امام حسین  (ع) لحظه بریدن سرش و بالا کردنش بر نیزه ها. وقتی که زینب (س) بر بالین  برادر می آید و می گوید آیا توبرادر منی . صحنه بریده شدن دستهای میر علمدار ، یاور امام حضرت عباس  لب رود فرات   وبه دندان  گرفتن  مشک . یاد کودکان  او را آرام نمی گذاشت  فرات به خاطر قطره ای آب  با او جنگید ولی او مشک را به دندان کشید ولی مشک را هم تیر زدند وآب به کام زمین رفت در حالی که کام علی اصغر خشک بود و لب های  او از شدت تشنگی ترک برداشته بود وهمچون ماهی دور از آب دهانش باز وبسته می شد او نای گریه کردن هم نداشت  مگراو چه می خواست او قطره ای آب می خواست  تا کام خشک  زده اش  خیس شود. مگر بچه ی شش ماهه از جنگ چه می داند از بی آبی چه می داند اگر اندکی ناراحتی داشته باشد گریه می کند و اشک  می ریزد ولی او حتی اشک هم  برایش نمانده بود پدر  گرامی اش توان دیدن او را نداشت اورا در آغوش گرفت وبه میدان برد ولی هنگام تقاضای قطره ای  آب با تیر سه شعبه جوابش را دادند او خاموش شد دیگر گریه نمی کرد حالاپدرت در غمت چه کند علی اصغر . با این مصیبت چه کند تورا چگونه به خیمه ببرد ولی او هیچ جوابی نداد بای ذبت قتلت ولی باز هم جواب نداد .                                               

                                          حالا رباب چه کند وقتی کودکش را خاموش می بیند چه کند خداوندا:                                                                                                           

غربت حضرت زینب مصیبت دیگری است جدایی اش از برادر ، شجاعتش در برابر یزیدیان و هزار صحنه غم بار دیگر کمرش خم شده بود ولی، بی بی دو عالم آقایمان امام زمان غربتت را درک می کند بر غمت خون گریه می کند ولی ما چطور آیا ما اگر بودیم چه می کردیم  ولی حالا که هستیم چه میکنیم آقایمان برای غفلت ما گریه کند یا برای صحنه کربلا یا برای بی بی دو عالم  خدایا قلب امام زمان  وامام حسین را از ما راضی و خشنودبگردان وما را در سوگواری آقایمان شریک قرار بده ومادرمان ،بی بی دوعالم حضرت زینب (س)را از ما راضی وخشنود کن  .

عجب کربلایی بود آن روز     چه قیامت نینوایی بود آن روز

چه دارد یادگاری زینب از تو             بجز زیبایی که ماند تا قیامت

 

افسانه ملاشاهی پایه اول مدرسه علمیه  زینبیه سلام الله  علیها شهرستان زهک                                                                 

 نظر دهید »

کربلا

13 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

به نام خداوند بخشنده مهربان                                                                      

       بیاییم  هم سفرباد شویم برویم به سرزمین غم زده  به سرزمین اندوه به کربلا به نینوا ،جایی که گل های سرخ،یاران آسمانی ،دوستان حق  دست در دست هم دادند آن جا که ظهرش با تمامی گرما وروشنی اش سرد وسیاه شده بود.

آنجا که زینب در غم برادر سوخت آن زمان که کمر حسین در غم فرزندی که بر دستانش جان داد شکست .

آدمی ماندکه از کدام یک آغاز کند .از کدام یک بگوید چگونه بگوید،از هر کدام که می خواهم  آغاز کنم عمری طول می کشدتا به پایان  رسد چه سخت است گفتن از آن همه جانثاری ها و دل شکستگی ها                                                                                               

بیا همراه سرمای سوزناک پاییزی به رویایی دور رویم به جایی که بزرگ ترین عظمت خداوند تجلی کرد .آنجایی که مردی آسمانی برای رسیدن آب به طفلان خیمه آب نخورد و جان خویش را داد. از که می گویم،از سقای کربلا  از آن که عاشق ترین مردم به حسین  و خدایش بود حضرت ابوالفضل عباس آنکه دلش در راه طفلان و اهل بیت به آسمان ها پرکشید آن روز اگرچه بنظر زمین گرم و داغ بود اگرچه آسمان صاف و پاک بود. اگرچه غروبش غروبی  معمولی بود اما برای حسین ،زینب وبرای شیعیان  حسینی آن روز بر خلاف همه روزها زمین سرد وبی روح بود چرا که قلب زمین با خون شهدای کربلا شسته شد آن روزآسمان سیاه و تاریک بود آن روز آسمان فریادها سرداد که کوهها از صدای آن به خود لرزید .غروبش غروبی که آدمی را سال ها در خود فرو می برد اگر سالها هم بنویسم وبخوانیم و بگویم همه آن ها به کربلا به حسین و زینب بر می گردد آن روز همه ،همه چیز شان ،همه کسشان  وهمه ی وجودشان را برای خالق شان  سربریدندو امروز باتمام وجود منتظر حسین زمان خود هستیم .

فریده سیاهگلی پایه اول    حوزه علمیه زینبیه (س) شهرستان زهک   استان سیستان وبلوچستان                                                         

 نظر دهید »

غنچه تشنه ....

13 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

خورشید یک مژه بالا تر می خزد و گرما ،یک پر سنگین ترمی شود . هر چه چشم هایش را می دراند ، بوی تشنگی بیشتر می شودبیشتر دماغ را می سوزاند.
ابرها مرده اند ،بخیل و خشک و بی ثمرند مردگانی همچون خیک خشکیده ی آب.
کودکی پیمانه بر دوش به دور خود می گردد… خیره به خود ،خیره به مشک
پیمانه از دوش وا می گیرد ومیان جویچه ای خشک جایی برایش می سازد تا اگر آبی نمایان شد مشک به دندان کشد.
اسب ها برهنه وبی لگام سم برخاک می کشند وبه شیهه خاک را برای جرعه ای آب می خراشند. هرگز نمی توان گفت گریستن اسب را…
دست هایت فرمان نمی برند، گویی در زمان ومکان جای نداری. درست است بیابان یافته ای اما نفس هایت را رها نکن که رسم نامردان سینه شکافتن است. این نفس نیست فریادیست مانده در سینه، سینه ای که قلبی کوچک دارد وچه سخت می تپد این قلب.
به چه خیره مانده ای؟ به شیهه ی وحشت زده ی اسبان یا قهقهه ی گرگان…
با چهره ای پهن، پهن تر از یک مرداب، باهمه ی زشتی می خندد.
معصومیت چشمانت پیکرش را به آتش می کشد. دوشعله ی دودناک درچشمش می سوزد، تازیانه اش زبان برخاک وخون می کشد!
نیش تیرش برکمان می نشیند…….
فغان در دلها می نشیند. نمی میرد بلکه می نشیند.
انبار کینه، انبار خشم، ذخیره ی زبان، گنجینه ی کاروان…   

                                
(مهناز محمودی، تهران- دماوند- مدرسه علمیه حضرت معصومه سلام الله علیها )

 نظر دهید »

باور

10 دی 1391 توسط admin

مي‌گفت: اين كارا مال پيرمرداست. اين مجلسا با روحيّة جووناي امروز تناسبي نداره. چه معني داره يه عدّه دور هم جمع بشن، تو سر و سينه‌شون بزنن و هِي گريه زاري كنن؟ جووناي امروز دنبال شادي‎اَن، دنبال هيجان‎اَن.
مي‌گفتم: جووناي امروز فقط دنبال شادي و هيجان نيستن؛ دنبال آگاهي‎اَن، دنبال دونستن، دنبال آرماناي بلند.
مي‌گفت: خُب منم همينو می‎گم ديگه. مي‌گم اين مجالس گريه و زاري، هيچ‌كدوم از اين مشخّصاتو نداره. يه مشت خرافه قاطيِ تاريخ كردن و براي گرم كردن و رونق دادن بازار مدّاحا و سخنرانا، به خورد مردم دادن. ولي اين حرفا رو عوام قبول مي‌كنن. جووناي امروزي روشنفكرن؛ تحصيل كرده‌ان، از دنيا و پيشرفت و علم خبر دارن. دنبال اين حرفا راه نمي‌یفتن.
ديدم اين‌طوري نمي‌شه. با حرف نمي‌شه قانعش كرد. با خودم بردمش به يكي از مجالس روضه‎خونی. نشوندَمِش به تماشا. اوّل مثل برق‌زده‌ها وايستاده بود و نگا مي‌كرد. بعد موضع‌گيري كرد كه: آبروي هرچي جوونه، بُردن. اينا همه‌شون عوامن. چيزي از دنيا سرشون نمي‌شه.
آوردمش پيش بچه‌هاي هيئت تا باهاشون آشنا بشه. از دانشجوي مهندسي الكترونيك تا كارشناسي ارشد رايانه؛ از شاگرد اوّل دبيرستان تا مدرّس پيش‌دانشگاهي و استاد فلسفه؛ همه جور آدمي بينشون بود.
شروع كرد به نصيحت كردن: از شماها بعيده. عمرتون رو داريد پاي چي مي‌ريزيد؟ شما كه تحصيل كرده‌ايد، مثلاً فهميده‌ايد، شماها جوونيد و… .
بچّه‌ها يكي يكي حرف زدن. هر كدوم، از انگيزه‌هاشون و از چيزايي كه توي مكتب امام حسين(ع) و از مجالس امام حسين(ع) به دست آورده بودن، گفتن. از اينكه مكتب حسين(ع) مكتب آگاهيه، مكتب شجاعته. اينجا ياد مي‌گيري راهي كه با آگاهي انتخاب كردي، از جونت هم ارزشمندتره؛ از بچّه‌ها و خونواده‌ات هم باارزش‌تره.
اون شب، فقط بغض كردنش رو ديدم و اشكي كه توي چشماش جمع شده بود؛ ولي از فردا شب حضور هميشگي‌ش توي مجالس هيئت شروع شد.
اون باوري رو كه سال‌ها دنبالش مي‌گشت، پيدا كرده بود.


خانم نظیفه سادات موذن - سطح 3 - مدرسه معصومیه قم

 نظر دهید »

خیمة امتحان

10 دی 1391 توسط admin

شب است. سكوت سنگينِ بيابان نينوا را، حضور دو لشكر، درهم شكسته است. بيابان داغي كه همة شب‌هايش را در سكوت گذرانده بود، به آن روز موعود نزديك شده است. امشب آخرين شبِ قبل از قرار است؛ همان قراري كه از ازل، بين خاك تشنة اين زمين، با ملكوت بسته شده بود.
در خيمه‌اي كوچك، واقعه‌اي بزرگ در حال رقم خوردن است. زمين و ‌آسمان، بهت‌زده و نگران نظاره‌گرند: امام، بيعت خود را از اهل كاروان برداشته و فرموده است كه تاريكي شب را فرصت بشمارند و بروند.
تاريخ شاهد است كه جوانيِ ناب، امشب چگونه شکوه خود را به نمايش گذاشته و چگونه اقتدار خود را به رخ مي‌كشد. تاريخ، امشب جلوة بي‌همتايي را مي‌بيند كه از تلألؤ به هم آميختن جواني و ايمان، به خودنمايي برخاسته است.
تابلوي حيرت‌انگيز جوانيِ كربلايي، با قلم‌موي ايمان كه از خون مطهّر قاسم و اكبر و جوانانِ اصحاب، رنگ گرفته است، بر تارك تاريخ نقش خواهد خورد.

من هم دستِ جواني‌ام را گرفته‎ام و آورده‌ام تا پشت خيمة امتحانِ امشب زانو بزنیم و لحظه‌هاي امشب را خوب به خاطر بسپاریم.
با پاهاي برهنة جواني‌ام، بر ريگ‌هاي گرم اين وادي مقدّس قدم مي‌گذارم. ردّپايي را كه به زحمت زير نور ماه ديده مي‌شود، مسير حركت مي‌كنم. هر قدم را درست در جاي آن پاها مي‌گذارم؛
ردّپاهايي كه به خيمة امتحان امشب ختم مي‌شوند.


خانم نظیفه سادات موذن - سطح 3 - مدرسه معصومیه قم

 نظر دهید »

عشق و اشک

10 دی 1391 توسط admin

لحظه‎هایت را چگونه درک کنم با این باور انگشتانه‎ای؟ ای بیکران! ای بزرگ! آیا در حجم کوچک اندیشة ما می‎گنجی؟
آنچه تو به تاریخ بشر بخشیدی، نه چنان است که تکرار تاریخ را بتوان درباره‎اش ادّعا کرد. روحی که تو در تن آفرینش دمیدی، خونی که تو در رگ‎های هستی دواندی، یگانه است و بی‎بدیل.
نامت آن چنان سترگ است که به هر واژه‎ای اشارتی می‎کنم برای وصفت، کمر می‎شکند.
وصف تو کار من نیست. درک تو در توان من نیست.
من فقط آموخته‎ام که گوشه‎ای بنشینم، پا به پای روضه‎های خونین تو زار بزنم و اشک‎های ناقابلم را به پای عظمتت بریزم.
من فقط آموخته‎ام که با ذرّه ذرّة وجودم به نام مقدّس تو عشق بورزم و در هر مجلس یاد تو، تکّه‎ای دیگر از قلبم را به پایت قربان کنم.

یا حسین! ای کاش بودم در آن شب سنگین امتحان؛ حتّی اگر مردود، حتّی اگر محروم. لا اقل می‎دانستم پاسخ این همه ادّعای دلم را چه باید بدهم.
آن‎ها که آن شب، تاریکی را پناهی دیدند برای گریز از حمایت تو، مثل من تو را دوست داشتند. مثل من می‎دانستند که تو فرزند پیامبری، فرزند علی(ع) و فاطمه(س). آن‎ها حتّی خیلی چیزها می‎دانستند که من نمی‎دانم؛ ولی با این حال رفتند.
تو راضی بودی به رفتنشان. شهید کربلا شدن، مقام کوچکی نبود. به لیاقت‎های کوچک نمی‎رسید. این نام باشکوه، تنها زیبندة بزرگ‎مردانی بود که برگزیدگان تاریخ بشریّت بودند. و چه اندک بودند!
آنان تو را برگزیده بودند و تو راهی عظیم را. و در این میان «جان» چه بهای ناچیزی به حساب می‎آمد! همان که چه آسان به حضرت دوست تقدیمش می‎کردید!
حسین جان! عاشقان تو بسیارند. بسیار در بسیار؛ از هر گوشه و هر کنار؛ از هر اندیشه و هر دیار. روح بلند تو را می‎ستایند؛ بر آستانت سر می‎سایند؛ به عشق تو جان می‎پالایند و از غم تو روح می‎فرسایند. این است آنچه می‎دانند و برایت می‎کنند.
تو نیز از خدایت بخواه آگاهی‎های عارفانه و زندگی‎های عاشقانه نصیبشان سازد و در آزمون خیمة مهدی (عج) سر بلندشان بدارد.


خانم نظیفه سادات موذن - سطح 3 - مدرسه معصومیه قم

 نظر دهید »

سبوی اشک

09 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


دلم تنگ ،دلم تنگ ،دلم تنگ
چه کرده خواهرش دربزم خون رنگ
دلم تنگ حسین بن علی شد
چه کرد اهل حرم که منجلی شد
دلم سودای آن ریحانه دارد
سبوی اشک را پروانه دارد


دلنوشته ازطلبه الزهراگرگان:ز-میراحمدی

 2 نظر

آخرین لحظات...

07 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

انگار آسمان و زمین در حال فروپاشی بود. قیامت در پیش چشمان بود ولی هر چشمی توان دیدن آن را نداشت. صفهای فرشتگان، اجتماع پیامبران و لشگری عظیم از اجنه. همگی چشم به دهان مرد خسته ای داشتند که بر شمشیرش تکیه زده بود و در میانه ی میدان به دشت غم انگیز و پر از خون و آتش کربلا چشم دوخته بود.

بزرگترین تکیه گاه خاندان بنی هاشم حالا به جنازه ی تک تک همراهانش می نگریست و در مقابل همه ی مصیبت هایی که بر او عارض شده بودبه خدا پناه می برد. چهره ی تک تک افراد سپاهش را مرور می کرد از علی شش ماهه اش که کوچکترین یارش بود تا حبیب ابن مظاهر هفتاد ساله، علی اکبری که قوت قلب پدر بود، برادرانی که قوای بازوانش بودند و عباس که همه ی نیرو و پشت و پناهش بود. سپس نگاهی به پشت سر انداخت، اهل سماء و بهشت و موجوداتی که از انسانهای پیش رویشان انسان تر بودند، هر لحظه منتظر امر امامشان بودند تا شمشیر بکشند و خاک کربلا را هر چه بیشتر با خون بیامیزند.

امام حسین(علیه السلام)، آن کوه صبر و طاقت این اجازه را به شاه اجنه – که از مراسم عروسی اش که نیمه کاره مانده بود به رکاب امام شتافته بود- نداد و تسلیم بودن در امر الهی را به او یادآوری کرد.افسوس که اشباح الرجال کوفی نمی توانستند سیل اشکهای لشکر روبه رو را ببیند. یکه سوار بنی هاشم تنها و بی کس برای آخرین بار نگاهی به سمت حرمسرا دواند، نگاهی گذرا از روی زینب، غمخوار عظیمش و رقیه کودکی که برایش بوی مادر را داشت و از دیگران گذراند بعد نگاهش را به روبه رو انداخت، به مردمانی که از سر جهل دیروز برایش نامه فرستاده و مهمانش کرده بودند و امروز مهمان کشی می کردند.

غمی بزرگتر از همه ی آنچه تا آن روز بر سرش آمده بودبر دلش نشست و آن غم جهل مردمی بود که بیشتر شبیه انسان بودند تا خود انسان. سردار سپاه آخرین توانش را جمع کرد تا خودش را به دیدار معشوقش برساند و در پرتو لقای الهی به آرامش رسد.

سمانه عبدالملکی

 1 نظر

نيا هنوز حرمله ها بسيارند

07 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دلم گرفته از اين هواي غبار آلود دنيا، شرمنده ام آقا ولي نيا! نه!  نيا … هنوز هم هوا پر از دواست…
هنوز ترس و طمع به عشق زور است. 
نيا هنوز حرمله ها بسيارند                   نيا پسر طوعه باز ناباب است
نيا كه آسمان ها پر از ابرند                    هنوز برق سكه پر نور است
نيا نيا آب ها هنوز در بندند                     هنوز دزد گوشواره ها بسيار است
هنوز خانه خولي ها تنور داغ دارد          تير و نيزه ها تيزند صداي هلهله باز مي آيد
نيا هنوز درخت خيزران فراوان است         نيا نه نيا دروغگو بسيار است
ستاره ها بي نورند اصغرها به دنيا نيامدند   ما هنوز در پي مصلحتيم چقدر دروغگو شده ايم
هنوز محاسن حبيب ها سفيد نشده      هنوز رقيه ها سه ساله نيستند
نيا كه چاره ها را اينجا زود پر مي كنند   حتي يك چاه خالي نيست نيا اينجا زير سايه درخت هم امن نيست
اينجا گلها را زود مي چينند     نيا دروغ، دروغ مي گويند
نيا كودكان را دسته دسته ذبح مي كنند و مي خندند     جلوي چشم پدر پسر را به تير مي بندند
اگر چه اين همه هست و تو خوب ميداني  براي روشني دلها بيا آقا
اگر چه فضا پر از دود است      براي تنفس گلها بيا مولي
اگر چه اين همه هست و دلم نمي آيد       ولي براي آنچه كه گفتم نيا، بيا مولي

حوزه زینبیه
 4 نظر

نوای دل

05 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

هو العليم

مات ومبهوت در ابتداي خويشتن ايستاده ام، در اينجا، آري در همين جا كه حس مي كنم انگار انتهاي دنياست.

گويي آفتاب هنوز هم نگاه غمگينش را از اهالي اين شهر دريغ كرده است و پشت ابر هاي بغض كرده انگار غوغايي است كه ما هنوز هم از آن بي خبريم.

مولاي من به من اجازه بده كه با همه ي حقارتم در برابر عظمت تو سر خم كنم و شكوه كبريايي ات را به تماشا بنشينيم.

دلم مي خواهد همنوا با تمامي كائنات و همراه با تمامي فرشتگاني كه شب و روز طوافت مي كنند دست به دعا بردارم و مي دانم كه خداوند اجابت را در زير قبه ي تو  ضمانت كرده است.

مولاي من، آرام ميآيم و آرام تر بر مي گردم، آخر به من گفته اند كه كودك شش ماهه ات بر روي سينه ات آرميده است، مبادا كه هق هق گريه هاي من خواب ناز را از چشمانش بربايد.

هنوز صداي نفس هاي رقيه در اين دشت جاري است و هنوز مي توان در امتداد چشمان نگران سكينه اميد آمدنت را جستجو كرد.

دختر صبور باران هنوز روي تل زينبيه ايستاده است و من ناخود اگاه در برابر درياي صبر او سر فرود مي اورم.

بارگاه با شكوه تو تا علقمه اي كه ماه بني هاشم در آن آرميده است، صفا و مروه ي كربلاست، و اينجاست كه انسان ميتواند به ملكوت اعلي عروج كند.

بايد بروم، غروب نزديك است و چه دل دلگير؛ انگار تمام غروب هاي كربلا، شام غريبان است. مي دانم كه اينك غريب ترين زائر تو خواهد آمد و من با خودم زمزمه مي كنم :

با گريه مردي از اين كوچه ها گذشت            مي رفت تا براي ظهورش دعا كند…


مريم  نيكويي-قم -جعفریه-معصومیه

 3 نظر

السلام علیک یا ثارالله

05 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به کربلا ، به روز عاشورا که فکر می کنم دلم آشوب می شود،دردی تمام وجودم را میگیرد.دلم… آری من دلم را پیش یکی از اهالیش جا گذاشته ام پیش خانمم زینب سلام الله پیش عزیزترینم انگار یاد زینب اشک فروخورده ای است که سالها بغض گلویم شده است برایش دلتنگ می شوم خیلی دلتنگ. دل تنگ غربتش دلگیر مظلومیتش و حیران شجاعتش.


راستی مگر می شود عزیزترین کسانت را جلوی چشمانت از دم تیغ گذرانند و قامت راست کنی وآغوشت مأمنی باشد برای مظلوم ترین کودکان تاریخ پناه بی کسی های دخترکان بنی هاشم از کودکی با عشقت عجین بوده ام از همان زمانی که نم نم با آمدن محرم نام مبارکت را در روضه ها زمزمه می کردند می گفتند کربلا را زنده نگه داشته ای از شجاعتت می گفتند با دل خونت مادری کردی برای همه ی یتیمانی که حالا اسیر هم بودند می گفتند غم بی پایانت آنچنان پیرت کرده بود که نزدیکانت هم نمی توانستند شما را بشناسند اما این را هم می گفتند که کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود می دانم چقدر از شما دورم اما عشق که فاصله نمی شناسد دلم هوایتان را می کند اما با این همه زنگار که برقلبم نشسته نمی دانم آیاحتی می توانم دل خوش نگاهتان باشم …


نازنین دختر فاطمه واقعاً چه کرده اند با تو،یک زن و این همه داغ و مصیبت یقینا که تو انتخاب شده بودی برای ایفای این نقش بزرگ و ثابت کردی که شیر خدا را این چنین شیر دختری باید و حسین و عباس را چنین خواهری و انصافاً چه خوب خواهری کردی درحق برادرانت،دنیا همیشه مرهون تحمل و طاقت توست. مدیون اشکهای غریبی که تسکین دهنده نداشت مدیون نطق غرایت در کاخ یزید،آن زمان که با خیزران به سر بریده حسین زدند تا ترک بیندازند بر استواریت اما تو ایستادی و همۀ آنان را خرد کردی و گفتی در کربلایی که سر زینت دوش پیامبر را بر سر نیزه کرده،در شریعه ای که دستهای غیورترین مرد را از پیکر پاکش جدا کردند و در معرکه ای که نوشکفته ترین گل باغ اهل بیت را به خونش غلطاندند جز زیبایی چیزی ندیدی الحق که زیباست این همه صبر و عشق و صلابت به وجود نازنینت افتخار می کنم و به خودم می بالم که با رسیدن محرم حتی شده با پوشیدن روسری سیاه با شما همدردی می کنم هرچند که می دانم فاصله هاست از من حقیر تا زینب زینت خانه علی و زهرا.همیشه غمگین لحظه هایی می شوم که در کنج خرابه های شام تسلایی برای دل کوچک رقیه نداشتید و می دانم که مروارید اشک های کودکانه اش چه آتشی میزند بر جانتان چه کردید در آن غربت بی انتها در آن هنگامه بیداد که سر پدرش را برای آرامش قلب غم دیده اش آوردند به راستی تجسم حقیقی صبر بودید در آن دقایق اندوه بار و این همه ایمان برازنده وجود شماییست که دامن پاکترین بانوی دو عالم را لمس کردید و در این گلستان ملکوتی پرورش یافتید عطر محرم که می وزد فریادی حزن انگیز جانم را در بر میگیرد و این ناله وجودی قلبم را سوق می دهد به روز واقعه به لحظاتی که خودتان میوه های دلتان راهیه میدان نبرد حقیقت آشکار و گمراهی مطلق می کردید و وای از دل زینب برای نو گلانی که شمشیرهای آویخته به کمرشان به زمین کشیده می شد از جسه های کودکانه شان و چه نابرابر مسافتی بود مقابله مردان جنگی و نوجوانان کم سن وسال از این نابرابری ها فراوان بود در آن ظهر تفتیده نامردمی هایی که یک دقیقه اش برای به زانو در آمدن یک قوم بس بود اما رهروان بطلان حساب اینجایش را نکرده بودند که زینب تجلی تمام صبر علی و تمام ایمان فاطمه است زینب میراث دار حقیقت همیشه نمایان اهل بیت است و می گوید آنچه را باید و می کند آنچه را باید.خانم جان واهمه دارم به جای اینکه مرهمی باشم بر دل پر دردتان اعمالم نمکی باشد بر زخمتان می ترسم از روز محشر که رویگردان شوی از من از دختری که در زمانه رنگ و لعاب ها زندگی می کند و گاهی یادش می رود که چه قول هایی به شما داده یاریم کن که همهمۀ یزیدیان گمراهم نکند دستم را بگیر که شرمگین ملاقاتت نکنم و در یوم الدین در محضر خدا و مادرتان خجالت زدۀ تکرار خطاهایی نباشم که برای همیشه تاریخ را داغ دار حسین کرد.


فاطمه طالبی، استان کردستان، شهرستان قروه، شهر سریش آباد، مدرسه حضرت زینب (سلام الله علیها)


 1 نظر

دنیای ما را بی تو پایانی نیست...

04 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

می گفتند اول همین زمستان نرسیده و پس از یلدایش، آخر دنیاست!
و نمی دانستند وقتی تو دنیا را با خونت آغاز کردی پایانش باید منتقم تو بیاید تا تمام شود…
دوبال ملکوتی شیعه، سرخی خون تو و سبزی بالِ انتظار را نادیده گرفتند و خطایشان همین بود که نمی دانستند که خون خدا را نمی توان به فراموشی سپرد…
می گفتند دنیا تاریک می شود و خورشید می گیرد! و فراموش کرده بودند که در عاشورای تو رنگ آسمان خون شد و خورشید گرفت و از دل آسمان خون بارید…
و این ها فراموش کرده اند این دنیایی که به بودنش مفتخرند به بهانه ی کسانی خلق شده که تو نور دیدگان آنانی… و عجیب نیست وقتی تو را نمی شناسند نداند که، وقتی عبا به مسلخ عشق بردی دنیا خاک بر سر شده… و این دنیایی که دم از اتمام آن می زنند دنیای آنهاست…
و ما همچنان امیدوار و در انتظار، هنوز منتظر رویت روشنترین خورشیدی هستیم که روزی شاید، بسیار نزدیک… از پسِ ابرهای تیره ی ظلمت طلوع خواهد کرد و حقیقتِ خون سرخ خدا را بر تارُک بلند هستی با شعاعی از نور آسمان ها منعکس خواهد کرد…
و چنین است که در تحقق وعده ی الهی، تقویم معجزات خدا همیشه تکرار شدنی ست، گرچه شاید برای آنهایی که تو را نمی شناسند نامش پایان دنیا باشد…


بقلم بانو ترنج

 3 نظر

نوای دل

03 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
بنام آنکه زینب راآفریدتاکربلازنده بماند
 
        سلام من به محرم به غصه وغم مهدی
                                                           به چشم کاسه خون وبه شال ماتم مهدی
 …………سلام…سلام برتوای سفینة النجاة ومصباح الهدی درشبِ تاریک بی خبری،ای آیت آفریدگاریکتا،ای شکوینده دردلهای پیامبران وای هماره تابناک برچهرۀ هستی.
ای که جسم غرقاب به خونت،شجاعت ومردانگیت حماسه صبرزینب راتکرارکرد.
طنین فریادِ هیهات من الذلۀ تو،هنوزدرگوش زمان،غربت ومظلومیت تورا جانها ودلها بیش ازپیش به نظاره می نشیند.
به یادروزهایی که شما،نه ازروی خودخواهی وخویشتن خواهی بلکه به قصددفاع ازحقانیت به پاخواستی تایزیدیان طعم تلخ
 زلّت وپستی راباچشمان خودببینند.
امروزنیزتوشاهدباش،که کوفیان باردیگربه صحنه آمده اند،ظلم وستم پرچمدارن شرک و نفاق زبانه می کشند،آشوب گران
 قتل وغارت وخون ریزی آن زمان که ندای توراشنیدندامّا عاشورایی دیگربرپاکردندودرمقابل توایستادند.
آنان که باکارهای منافی عفت وحیاشان باردیگربرصورت مادرت سیلی زدند.
اسارت زینب وجانبازی فرزندانت رادیدند،اما زینبها به اسارت بردندوعلی اصغرها وعلی اکبرهای زمان راآماج تیرحملات خودکردند.
 آنان که نام فرزندت مهدی راشنیدنداما انتظاررابرای منتظرانش سخت وطولانی کرده اند.
 کوفیان فریبکار،ابوموسی هاوعمروعاص های زمان که بانشست وبرخاست باامویانِ تاریخ،لباس مزلّت برتن کردندوعلی زمان خویش راتنهاگذاشتندامّابه چه قیمتی..؟
 به قیمت ازدست دادن شرف وحیا،عزت وآبرو،امّادریغ ُ درد ازغم وغصۀ بی وفایی، بی وفایی آنان که نمک خوردندونمکدان بشکستند.
 آقاجان حسینم…. علی زمان ما غریب است پس به آقایمان بگودیگرانتظاربس است وبیاید…….
 
نام ونام خانوادگی:مریم رمضانپور                                  
استان:اصفهان
 نام مدرسه:حوزه اهل البیت
 2 نظر

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

03 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

 

سلام برتوای خون خدا، سلامی به غیرت عباس به شیرزنی زینب کبری،  به مظلومیت علی اصغر وجوانی علی اکبر، به دلشکستگی رباب ، سلامی به نیلگونی صورت ریحانه کربلا، به طفولیت فرزندان مسلم ومردانگی جگرگوشه های کریم اهل بیت.

 

از امام حسین(ع)گفتن ونوشتن بسیار سخت است چراکه درک واقعه کربلا سخت است کربلایی که عرصه عشق بازی امام ویاران عاشورایی اش با خدا بود که فروغ این شعله عشق هنورهم دل هرعاشقی را کربلایی میکند.

 

کربلایی که تجلی گاه روح توکل و شکر و رضا بود، کربلایی که معلم حریّت جوامع بشری است روزعاشورا روزی که منادی صبربود صبردرمتن مصیبت صبردرترک لذت، صبری که حکایتگر شکوفایی ایمان است.

 

عاشوراییان کربلا فقط خدارادر نظر داشتند آنها عاشق واقعی خالق خود گشته بودند آنها کیهان به این عظمت راباشرافت وحقیقت وکرامت انسانی مبادله کردند چراکه می دانستند خریدار جانها وفداکاری ها وشورآفرینی هایشان فقط ذات کبریایی است. چیزی که امام حسین (ع) را واداشت تا ازهمه چیز خود بگذرد عشق به خدابود.

 

عشقی که ناگهانی ویکباره نبود، این عشق درتمام طول حیاتش بود وحادثه کربلا محصول این عشق وارادت بود.

 

قافله عشق در سفرتاریخ ایست. این تغییر(کل یوم عاشورا وکل ارضا کربلاست) که بانگ آن هرصبح از همه جا برمی خیزد.

 

صحرای بلا به وسعت تاریخ است تا آنجاکه شعاع انسانیت هست پیام حسینی هم هست وامام حسین آفتاب کرامتی است که خود را از ویرانه ها هم دریغ نمی کند.

 

همچون آب که پست ترین ذره ها را هم ازیاد نمی برد بار خدایا به ما هم عشقی عنایت فرما که عاشق امام زمان خویش باشیم شوری عنایت فرما تا وارد دانشگاه حسینی شویم، آنچنان عشقی که به جای گریستن برمصائب عاشورا درمسائل آن بیاندیشیم وذات عاشورا را درک کنیم چراکه ذات عاشورا شهادت واسارت نیست، نماز وعدالت، حماسه و رسالت است.

 

 یا حسین توبرای ظهورمولایمان دعا کن یا حسین تا کی خون گلوی شش ماهه ی کربلا در آسمان بماند. تا کی دو دست قطع شده ی عباس روی زمین بماند، تا چه زمانی دست عبدالله ابن حسن به پیشانی مبارک دوخته باشد، تا کی رقیه ریحانه کربلا در گوشه خرابه شام دفن باشد، تا کی زینب کبری نشسته نماز بخواند، تا کی قبرمادر مظلومت مخفی باشد این انتظار تا کی، دعا کن تا با ظهور بهاران واژه پاییز از صحنه یادها محو شود. (والسلام)

 

مرضیه عربیان، پایه: دوم ، حوزه علمیه حضرت زینب (س) ، استان: کردستان، شهر: سریش آباد

 

 

 

 2 نظر

یابن زهرا زینب کبری صدایت می زند...

02 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

تنها کودکان کربلا به هنگامه ی هر درد و بلا و مصیبات وارده، عمه را صدا نمی زدند…

تنها عمه سپر بلای یتیمان حسین نبود

تنها به جای تک تک اسرا تازیانه نخورد

که ماورای همه ی این جان فشانی‌ها، بلاگردان امام زمانش شده بود.

امام باقر علیه السلام فرمودند: در سه جا نزدیک بود جان از بدن پدرم زین العابدین مفارقت کند

اما زینب کبری سلام الله علیها به او جان دوباره بخشید…

یک بار همان وقتی که متحیر مانده بود میان فرار کودکان از خیمه های آتش گرفته و بیرون آوردن بیمار کربلا…

که شمر سر رسید و فرمان به قتل امام سجاد علیه السلام داد…

خود را بر بدن تب آلود پسر برادر انداخت و فرمود: برای کشتن او من باید اول بمیرم… شرم نمی کنی از این همه قساوت؟

و ابهت کلام زینب کبری او را به وحشت انداخته و منصرف کرده بود…

دیگر بار صبح روز یازدهم بود که اسرا را بر اُشتران سوار کرده بودند و زین العابدین با آن حال نزار، چشمانش بر ابدان کشته ی شهدا افتاد و نزدیک بود که قالب تهی کند که عمه ی بزرگوارش به یاری قلب او شتافت.

_ چه شده علی جان که این همه بی تابی؟

- عمه جان این ها مشغول کفن و دفن کشته های خود هستند اما بدن پدر و برادران و یاران پدرم…

و آن عالمه ی غیر معلمه با بیان حدیثی از جدش رسول خاتم به او آرامش بخشید… که شیعیانمان اینجا سکنی می کنند و برای پدرت مزاری می سازند که هیچ گاه مندرس نخواهد شد و …

و آخر بار در مجلس یزید بود که به خاطر پاسخ دندان شکن علی بن الحسین دستور به قتل آن جناب داد و باز عقیله ی بنی هاشم بود که صیحه زد و از جا برخاست. از جان گذشت تا از جان جانانش، امام زمانش محافظت نماید

****

امروز در کوچه های شهر ما روضه می خوانند… می گویند دل حجه بن الحسن خون است.. می گویند گفته است به جای اشک، خون می گرید… می گویند همه ی این وقایع را به چشم سر می بیند… کسی هست که برای دلداریش بشتابد؟ کسی هست که سر سلامتی اش بدهد؟

امروز در کوچه های شهر ما روضه می خوانند… می گویند حجة بن الحسن قول داده است هر کس پس از گریه بر سید الشهدا او را دعا نماید حضرت برایش دعا می کند… اما… گاهی روضه خوان شهر ما یادش می رود از دعای اصلی… از آن چشم به راهی که شاید در همان مجلس نشسته است…

این روزها از گوشه گوشه ی دنیا این صدا می آید که جهان درحال خاموشی ست و زندگی رو به اتمام است… و ما به برکت وجود مردی که امام عصر ماست دلمان گرم است. دنیای ما قرار نیست نابود شود که او هست. او باید بیاید…

امروز در کنج این وبلاگ روضه می خوانم که او به ما جان داده است. زندگی من به برکت آقایی اوست… اما من هنوز می ترسم که در راهش گزندی ببینم…


نصرتهران

 1 نظر

هم رنگ عشق ، به رنگ شهید

01 دی 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

من با قاب نگاه مهربان تو هر روز طلوع را ورق می زنم.

و با بوسه بر تبسم سرشار پدرانه ات با صبح پیوند زیستن می بندم.

و با رنگ سبز حضورت نقش های زندگی ام را رنگ می زنم.

من عشق را با دریای خروشان نگاهت که بر ساحل دلم موج می زند تقسیم کرده ام.

من با لغزش اشکی بر گونه ی سفید چفیه ات هستی ام را جاودانه کرده ام.

با قرآن کوچک جیبی ات که تیری در قلبش به یادگار دارد پیمان دوستی بسته ام.

من شور زیستن را از شهید آموخته ام و زندگی را از پنجره ی نگاه شهید مرور می کنم.

و آواز عشق را از نغمه ی آهنگین مسیحای وجود تو سر می دهم.

من شاد بودن را از نگاه دل صبور چشمان پر مهر مادر احساس می کنم.

وقتی در رگبرگ های پژمرده ی وجودم شهید را حس کردم که در افق چشمان تو نشستم و در آبی بیکرانه پرواز کردم

و فهمیدم عشق را و بوئیدم عطر شهید را و سرشار از شهادت شدم.

من تنها گل خاطره ی نگاه تورا در باغچه ی دلم کاشته ام ، برای بوئیدن ، برای زیستن ، بودن و ماندن ، ای پدرم ای شهید!

فرشته کاظمی - طلبه پایه سوم

 نظر دهید »

خواهر علی اصغر

28 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

 نامش آمنه بود . مادر لقبش را سکینه گذاشت  . یعنی دریای وقار و آرامش . تمام عمرش سکینه بود. همان طور که مادرش همان اول  فهمید . سکینه دختر رباب بود . خواهر علی اصغر…

 

 آمده بودند خواسگاری سکینه . پاسخ حسین(ع) منفی بود . گفته بود : دخترم دائم محو در جمال ازلی است . ایامش هم غرق عبادت و راز و نیاز با خداست … با افتخار گفته بود .

 

انگار دنیا روی سرش آوار شده باشد . چشم هایش سیاه تاریکی می رفت . بابا راهی میدان بود و از او جز گریه هیچ کار دیگری ساخته نبود . حسین(ع) همان موقع این شعر را برای سکینه و چشم های خیسش گفت : سکینه ی خوبم ! بهترین زنان ! بعد از مرگم گریه هایت زیاد خواهد شد . حالا که جان در بدن دارم  دلم را با اشک هایت مسوزان …

 

اسب آمده بود  اسب بی سوار آمده بود و طاقت اصرارهای دختری را نداشت که میان ضجه هایش  مدام میگفت : برگرد پدرم را بیاور . تنها راهایش نکن . برگرد پدرم را از میان دشمنان بیاور.  آنها مجروحش میکنند . برگرد…

 

آنقدر گفت تا از هوش رفت . وقتی به هوش  آمد دیگر اصرار نکرد .  فقط  نزدیک تر شد . آرام ، جوری که بقیه نشنوند پرسید : اسب بابا ! پدرم را آب دادند یا لب تشنه …؟

 

ده روز کربلا تمام شده بود . حالا دیگر داشتند می رفتند . نه! داشتند می بردنشان . کاروان اسرا کنار قتلگاه رسید . دیگر تحمل سکینه تمام شده بود . خودش را بر پیکر خونین پدرانداخت و انقدر گریه کرد که دوست و دشمن به گریه افتادند . وقتی به زور از پدر جدایش کردند گفت : خودم از گلوی بریده شنیدم که می گفت :

 

شیعتی ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونی                                                                                 او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونی  

 

شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا یادکنید  و اگر سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید!

 

مقصد سفرش بیت المقدس بود و حالا به نزدیکی های شام رسیده بود . سهل بن ساعد انصاری بود از اصحاب رسول خدا .  صدای جشن و سرور را که شنید جویای علتش شد . عید خاصی بود ؟ گفتند نه! سر حسین است که از عراق برای یزید هدیه آورده اند . ماتش برد . جلوتر رفت . سر پیامبر را دید که لابه لای پرچم های برافراخته بر نیزه است .  پیامبری که دیدنش همه ی افتخار زندگی او بود و حالا این سر..

 

پیرمرد مانده بود چه کند . به طرف بانوانی رفت که سوار شترهای بدون پوشش بودند . به اولین زد که رسید خودش را معرفی کرد . پرسید کاری هست که بتواند برایشا انجام دهد . بانوی سوار بر شتر فقط گفت : به حامل سر بگو جلوتر حرکت کند تا چشم مردم به حرم پیامبر نیفتد !            چقدر باوقار بود . چقدر آرام بود . نامش را پرسید . گفت : سکینه ام ، دختر حسین.

 

شب های شام بود . شب های سخت و طولانی شام . خواب بانو را دید . خواب فاطمه(س) را . به دامنش آویخت . تمام روزهای گذشته را در اغوشش گریست . داشت دردودل می کرد . شکایت می کرد . برای چشم های مهربان مادربزرگی که هیچ وقت ندیده بود تعریف می کرد که چه شد ، چه کردند …تا گفت پدرم را کش… دل بانو لرزید . گفت  سکینه جان دیگر نگو . قلبم را پاره کردی . این پیراهن پدرت است . نگهش داشته ام تا زمانی که خدا را ملاقات کنم !

 

از خواب پرید . شب های شام بود . شب های سخت و طولانی شام . خواب شیرینی بود .  انگار دلش کمی سبک شده بود .

 

 

بقلم بانو صاد

 1 نظر

بسم رب الشهداء و الصدیقین

28 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

یا ابا عبدالله، من نو آموخته ی مکتب عشق فاطمی می خواهم از تو جان هستی بنویسم از مظلوم فاطمه(س)، نمی دانم از کدامین غربت بگویم، قلم از دستم پرواز می کند چرا که یارای نوشتن ندارد پرهای     قلم به هنگام نوشتن به جای سوختن خاکستر می سوزد .

 

از قربت وداع تو با در نیم سوخته و پر میخ ، وداع با کوچه ای که در آن صدای (یا فضه خذینی) بلند شد ، وداع با بدن تیر باران شده برادر کریمت، با محسن بی گناه ، با مرقد ختم المرسلین یا از قربت کاروانت ، کاروانی که در آن قمر همگام خورشید بود ولی قدمی از خورشید جلوتر نمی رفت و تمامی یاران و جوانان همچون ستاره گان گرد ما و خورشید حلقه زده بودند . از بادی کربلا بگویم از صحرای بلا ،از شب عاشورا ، شب راز گویی معشوق ازلی ، شب غلبه نور بر ظلمت یا از روز عاشورا ، روزی که اذانش را علی اکبر گفت ،     اذانی که صدای رسول حق بود که از نای علی اکبر بیرون می آمد تا وجدانهای خفته را بیدار کند .

 

یا حسین تو تنها بازمانده اصحاب کساء هستی یا حسین تو تنها بودی اما تمام حق همراه تو بود ،تو تنها بودی اما دست خاتم المرسلین شجاعت حیدر کرار و دعای بی بی دو عالم و حلم کریم اهل بیت با تو بود.

 

یا حسین مظلوم ، برای مظلویت تو حاضرم هزاران هزار بار بسوزم و خاکستر شوم ، بسوزم بر دل زینب ، بر نماز شب نشسته زینب بسوزم ، بر قندانه خونین سر باز خرد سال که خون گلویش به آسمان پاشیده شد تا ملائک صورت خود را با آن گلگون کنند یا حسین کشنده تو کوفیان نبودند  کشنده تو شمر و عمر نبود کشنده تو آن کسی بود که ماجرای کوچه را رقم زد آن کسی که در خانه  وحی را به آتش کشید و محسن را شهید کرد ، آن کسی که سیلی به صورت مادرت زد و علی را در خانه نشاند .

 

یا حسین حماسه شورانگیز تو هرگز به پایان نمی رسد و تا زمان پایان انتظار فرج امام زمان ادامه خواهد داشت چرا که کربلا و قیامش آئینه دار واژه های حقیقی است که نقطه عطف تجلی خداست و هر روز صدای (اناالمظلوم ) از سر بریده ات در جهان طنین انداز می شود و نهضت پر حماسه ات همیشه زنده وجاوید خواهد ماند و خون تو همیشه جوشان  می ماند.

 

بار خدایا به من آنچنان شور حسینی عطا فرما که با شنیدن نامش قلبم به لرزه در آید. آنچنان حسینی ام نما که از گناه دوری کنم آنچنان عباسی شوم که مروت و وفا بیاموزم ، آنچنان علی اکبری شوم که عاشق مهدی فاطمه شوم و در ظهور حضرتش در رکابش باشم .

 

خدایا کمک کن تا منتظر حقیقی باشم منتظر سبز پوش فاطمی ، منتظر یوسف فاطمه  قطب دایره امکان تا بتوانم  نَمی  از یَم  کربلا را زنده نگه داشته و با ظهوردولتش همچون تشنگان عشق سیراب گردم. 

 

راحله عربیان از شهر سریش آباد، استان کردستان ،حوزه علمیه حضرت زینب(س)

 

 

 

 1 نظر

ای زمین کربلا !

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

ای زمین کربلا !  کاش در روز عاشورا حرارت وجودت را در خود نگه می داشتی ، می دانم بی وفایی کوفیان خشم تو را برافروخته بود چنان که دیگر نتوانستی حرارت خشمت را مهار کنی ، همان گونه که خورشید هم از خشم در آن روز به شدت می سوخت .

آه! از این کوفیان بی وفا ! بارها آرزو کردم در آن روز ابری بودم و جلوی چشمان خورشید را می بستم تا صحنه شهادت علمدار را نبیند، می دانم در آن لحظه­ ی  تحیر عباس ، که نه بدون دست می توانست مبارزه کند ونه بدون آب روی برگشت به خیمه ها را داشت ،خورشید در حال گداختن بود. او لحظه هایی که امیرمؤمنان (ع)دست عباس را می بوسید به خوبی به یاد داشت و  با خود می گفت : چگونه توانستند این دست ها را جدا کنند، آیا کوفیان همه چیز را فراموش کردند؟
ای زمین کربلا ! می دانم در آن لحظه ای که شمر با نهایت قساوت سر مولا را جدا کرد چشمانت را بستی ،همان گونه که آسمان لباس زیبایش را از تن بیرون آورد و چادری سیاه بر تن کرد .می دانم درهجوم  اسب ها با نعل تازه بر آن بدن های غرق خون  چقدر بر خود لرزیدی گویا می خواستی دهان باز کنی و آن لشکر کفر را فرو بری.
آه ! ای آب فرات ! نمی دانم چگونه هنوز می خروشی؟آرزو می کنم که آقایمان بیاید و از آ ن قاتلان بی رحم انتقام بگیرد و ما را شاد کند.
اللهم عجل لولیک الفرج

   


اکرم مرادی   استان یزد     شهرستان یزد               مدرسه حضرت زینب سلام الله علیها
 نظر دهید »

زن عاشورا

27 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

زن عاشورا چقدر خوشرنگ است،مادر بودنش،خواهر بودنش ،همسر بودنش،حتی دختر بودنش هم افتخارانگیزست،پدر وپسر وبردار اگر گوش دادند،اینها گوشواره به ضرب شلاق!آنها اگر جان دادند اینها جان دل ذره ذره آب کردند،آنها با دشمن جنگیدند واینها با تشنگی،چقدر عاشورا زن را بزرگ کشید!گاهی پرستاری دردناکتر از بیماری است،وقتی بیمار عزیزانت باشند!گاهی زنده ماندن از آرمیدن به مرگ شبیه تراست،زنان در کربلا بارها شهید شدند وجسمها بی حضوردل به اسارت رفتند،اسارتی که مسیرش عشق بود.


خانم سوری همدانی از مدرسه علمیه حضرت فاطمه(س) سقز

 نظر دهید »

سالهای غریبی...

26 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 از امروز باید شمارش کنی، یازده ماه را…

 

تا برسی به سی روزی که، سالی دگر آغاز می شود…

 

مُحرم را می گویم، ماهی که مَحرَمانِ بسیار دارد…

 

مـــــــاه دوازدهم امــــــــا،

 

هزاران یازده ماه_ به انتظار نشسته، تا هزاران بغضِ در گلویِ عاشقان را رها کند…

 

و سالهاست نه هر مُحرم که هر روزِ این عالم

 

چشمانش، اشکواره ی خونی به ناحق ریخته است…

 

و آن خون؛ خون سرخ ح س ی ن ی است که؛ تا بی نهایت سرشار از خداست…

 

بگذار این سالهای غریبی بگذرد، آنگاه خواهی دید بیرق بر دوش، غریب ترین ماهِ آسمان و زمین…

 

انتظارش به پایان می رسد و با اِذن ظهور خویش،

 

 نوایِ سرخ و رسایِ لثارات الحسین سر می دهد…

 

 و بغض تلخ عاشورای بی یاوری ح س ی ن را با لبیکی می شکند…

 

آن روز نزدیک است…

 

کافیست، گوش دل بسپاری به نغمه ی عالم آرایِ دلبرانه اش…

 

 



بقلم بانو ترنج

 2 نظر

بگو باران ببارد...

25 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم! من محتاج نیست شدنم ، من محتاج تو هستم.

 

خدایا! بگو ببارد باران که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است.

 

من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم! خدایا دوست دارم تنهای تنها بیایم ، دوست دارم گمنام گمنام بیایم ، دور از هر هویتی.

 

خدایا! اگر بگویی لیاقت نداری ، خواهم گفت: لیاقت کدامیک از الطاف تو را داشته‌ام؟ خدایا دوست دارم سوختن را ، فنا شدن را ، از همه جا جاری شدن را ، به سوی کمال انقطاع روان شدن را …

 

 

 

شهید احمدرضا احدی

 

 

 

خود واقعیم خیس شدن زیر بارانت را میخواهد… خدایا! بگو ببارد باران.

 

 

 


 

پ.ن:

 

دلم هوای سیلی خوردن کرده … هوس کردم دوباره برگردم به سنگر …خدایا! آماده ام…

 

.

 

.

فردا اگر روز ورود اهل بیت به شام باشد!…….این جا بهانه هایزدن جور می شوند/کافیست زیر لب پدرت را صدا کنی/کافیست یک دو بار بگویی گرسنه ام/یا ناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی/اصلاً نه، بی بهانهزدن عادت همه ست/حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند /دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم/چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند/آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند/نان های خشک خانۀ شان هم تمام شد/امروز هم به نیت تفریح آمدند/عمه کجاست چادر من؟ ازدحام شد/صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند/ما را خلاصه غالب اوقات میزدند/یک در میان به روی من و عمه می خورد/سنگی که سمت خیمۀ سادات میزدند /از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد/لکنت زبان من، نه، مداوا نمی شود/پیر زنی که موی مرا می کشید گفت:/زلفی که سوخته گرهش وا نمی شود/دستی بکش به زبری رویم که حق دهی /نا مردهای شام چه مردانه میزدند /دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو/دارند حرف کار که در خانه می زنند؟

بقلم بانو سادات

 2 نظر

وادی افسونگر خیال...

25 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

هر شب جمعه به دنبال تو آواره می شوم به وادی افسونگر خیالم…در رویا پر میگیرم به دشت بلا و عصر هجرت ملائک به صحرای جنون…
بر بلندی مناره ی عقل می ایستم و می نگرم به وسعتِ تمام تاریخ، و جنون بی تکرار عاشقانه ی بزمی پر از شیدایی ملکوتیات را میهمان می شوم…
رایحه ی یاس در خاک کرب و بلا فدک را جلوه می کند و سخن از مِهر است، اینک باز تاریخ تکرار می شود و آبـــــــ  اکسیر عطشناک زبان های خشک در وادی تفتیده خون می شود…
در میان یاران کیمیای حسین، سر آغازِ مهاجران دل از خاک_ برکنده و دل به افلاک سپرده اذن میدان میگیرد! آنکه تا دیروز با تو نبود امروز آزاده میشود به اذن تو؛ و سر بر زانوی عشق جان میدهد… زان پس، پیر عشق عزم میدان می کند و دقایقی بعد هیچ یاری نیست…

هل من ناصر سر میدهد مظلومی بی یاور…خیمه گاهش لبیک گویان به سویش می شتابند…
با نوای عمو جان روبرویت ایستاده و دلبری می کند…کام میگیرد از  شیرین تر از عسل …
و بعد رشید و دلیر چشم در چشم پیامبر میدان کربلا می دوزد حسین … عبا بیاورید که آرام جانش می رود…
و اینک بر بلندای خیالم نشسته ام! قلبم به تپش افتاده، علم به دوش، قرص ماهی، مَشک بر میگیرد و عزم فرات می کند…اما امانش می دهند بی امان تو… دریغ که سر فرود آورد بی تو، دم میگیرد به رجزی عاشقانه که اگر سر و دست اندازم از برای حسین باز مرا اندک است… سینه فشرده میشود از دردی جانکاه، دریاب برادر را … جگری می سوزد و میشکند،کمرِ راست قامتی که به دیاری می رفت تامهمان شود صاحبانِ انبوه و مشتاقانِ دروغین نامه هایی که روزی برایش نگاشته بودند بیا که بی امیریم، و امروز دیوار حاشایشان تا سلسله جنبان تاریخ تمامِ عالم بلند است… در کنار دستانی سرخ که اینک دو بال پر گرفتن، به سوی مولایشان شده اند اندکی تامل می کنم… اشکی نیست، شیدایی سقا می گوید آب ننوش و خوب که می نگرم از پشت خیمه گاه آخرین یار اذن میدان گرفته…

تشنه نیست آب هم نمی جوید آمده تا آخرین حرف های پدر را واگویه کند… او یک حقیقت محض است خاموش نخواهد ماند، حتی اگر تمام تیرهای سه شعبه ی عالم به سویش راونه شوند… او نشانه ی عدالت و است و اثبات بی چون و چرای علی…افسانه ها با تیر تمام می شوند! اما ماهی کوچک اینبار درس استقامت میدهد بی شکایت از عطش، و بر دستان بابا به یاری می شتابد؛ حال که دیگر او را یاری نیست…
بر دستی که به بالا می رود نگاهش سوی آسمان پر میگیرد ؛ با زبان دل فریاد بر می آورد که: من یارم، به کودکیم منگرید! که بزرگی سرباز به شجاعت نیست که به اطاعت است… رجز شش ماهه کوبنده تر ندا سر میدهد که گلویم سرخی می طلبد! تا بگوید در ره اصلاح و امر دین فدایی پیر و جوان ندارد… پدرم قیام کرده به خورشیدی کردنِ ظلمت ها، آهای ظلمت های بی پایان، از خویش دریغ نکنید روشنی را… کیست که بشنود؟ و این بار خونی سرخ بر کهکشان رسید، تا  آن دل که با خود داشتش با دل ستانش برود…

از اینجا خوب معلوم نیست…
مرثیه خوان، نشسته و ضجه میزند…. چشمانم تار می بیند این خمیده پیکر که زنی است در هیبت جوانمردان، چشم بر کجا دارد… بگذار بیایم اندکی نزدیکتر…با رخی پریشان کنار اقیانوس صبرِ دشت بلا روی تل ایستادم و نوح کربلا را می نگرم…دارد میرود و باز نمی گردد…
چشمان منتظر و در اشتیاق دیدار کربلای تو عاشقانه ترین روایت از حکایت بلند ظهر عاشورا را مهمان می شود…از اینجا خوب پیداست… گودی را می گویم… دیگر صدای هل من ناصری نیست…فقط …

مرا میشناسی غریبه ای که بر سینه ام سنگینی می کنی؟
خوب میشناسمت… تو حسین فرزندِ علی و فاطمه و از نسل رسول خدایی…
میدانی آمده ام برای قیامی از جنس رهایی تو؟
و باز هم لقمه ی حرام، چشم دنیابینش را نابینایی بخشیده… برای رهایی من؟با زبان آتشینش گستاخانه فریاد میکشد که تو را قطعه قطعه کرده و دقایقی بعد در آتش می بینم حسین…
اما این چه روایتی است غریب! که مقتول عشق باز پندش می دهد…خویش را رها کن از بند دنیا…
اما بعید نیت از او …چرا که چراغ افروخته و عجب نیست که در این طوفان بلا عزم دارد کشتی نجات باشد برای قاتل خویش!می گویدش به گندم ری، دل خوش مباش که جویی هم دستان گناهت را نخواهد گرفت…
آرام و آرام چشم هایم به سرخی می نشیند… حسین دیگر بس است! بگذار به آتش افتد تا کجا دل بر او میسوزانی؟رهایش نمی کنی… هنوز امید اصلاح داری این جرثومه ی فساد را؟
ازمن بگذر که نمی فهمم عشق به هدایت تو را…حق داری که تو مصباح الهدیی ، تو برای امر به نیکی و نهی از زشتی ها تا گودال و مسلخ خون، خویش را کشانده ای…

و تو ای پلیدترین ادمیان! در خیالت راهش را بستی؟ اما وقتی او به شهادت رسید بدان که راه حقیقی اش نتوانستی ببینی! تا ببندی… او تا انتهای زمان تو را خواند! اما گوش های زهیری تو، در همان عهد الست که بلی نگفته بودی جا مانده بود…

 

و اینجا من زانو میزنم…. گودال رنگ سرخ میگیرد، و هنوز زینب استوارتر ایستاده است و جز زیبایی هیچ نمی بیند!… راه گرانی در پیش است این کاراوان را و اسارت… رقیه باید آرام شود…

 

من اما، اینجا صبرم تمام است… می خوام از رویای هرشب جمعه خلاص شوم! طاقتی نمانده برای دیدن کاروانی اسیر و خورشیدهای بر نیزه…

 

این طالب بدم المقتول به کربلا…
آه…

افسران - بر مدار غمت...

بقلم بانو ترنج

 2 نظر

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ...

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

برای مباهله می رفتید آقا که کودکانتان را بردید، زنانتان را هم بردید و انفستان را هم؟…

همچنان که جدّ بزرگوارتان شما را برد برای مباهله با مسیحیان نجران. چه دلِ حق باوری داشت اسقف اعظم نجران که وقتی دید، پيامبر بزرگوار اسلام در حالي كه شما را در آغوش دارد و دست امام حسن(علیه السلام) را در دست، از دروازه مدينه خارج مي‌شود و پشت سر او تنها يك مرد و زن ديده مي‌شوند، آن مرد، علي(علیه السلام) و آن زن، فاطمه(سلام الله علیها) بودند، گفت:

«من معتقدم كه مباهله به صلاح نيست. اين پنج چهره ی نوراني كه من مي‌بينم، اگر دست به دعا بردارند، كوه‌ها را از زمين مي‌كنند، در صورت وقوع مباهله، نابودي ما حتمي است و چه بسا عذاب، همه ی مسيحيان جهان را در بر بگيرد.» و منصرف شدند از مباهله…

انسان چه فراموشکار است، چند سالی بیش نگذشته بود که مردم فراموش کردند این ماجرا را و این بار شما به مباهله رفتید با تمام هستی تان. ولی کسی نلرزید و کسی ندید حقانیتتان را، حتی رحم نکردند به نوزادی که هیچ سلاحی برای دفاع نداشت جز اشک…

آقای خوبم، هزار و چهارصد سال می گذرد از عاشورای شما، ولی عاشورا و کربلا هنوز تمام نشده است، اوضاع جهان خیلی آشفته است آقا…

      این روزها کودکان غزه را می بینم که هر روز خونشان جامه های سپیدشان را رنگین می کند، بی گناه،

               و مادرانشان صبورانه اشک می ریزند و می گویند: ربّ تقبّل منّا هذا القربان…

                     حالا دیگر یقین دارم که کلّ یومٍ عاشورا و کلّ أرضٍ کربلا…

آقای خوبم، فجایع این روزهای غزّه تلاقی دارد با محرم و عاشورای شما،

کودکان غزه به خاک می افتند تا صدای قهقهه ی ابلیس بلندتر شود و چنگالش را بیشتر فرو کند در حلقوم بشریت…

 

فاطمه بیات –

استان زنجان – شهر زنجان

مرکز تخصصی نورالزهرا (س) زنجان – رشته فقه و اصول

 6 نظر

درس آب و عاشورا

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

اولین کلمه ای که یاد گرفتیم بنویسیم و بخونیم (آب) بود. بابام میگه، درس آب خیلی سخته، آب یه روز خودش تشنگی کشیده، فرات تو کربلا تشنه ی لب های حسین بود.

 

واسه همینه که هر وقت آب می خوریم می گیم سلام بر حسین.

 

کوچه پس کوچه های شهر رنگ محرم گرفته، علم ، پرچم و بیرق یا حسین علیه السلام همه جا رو عاشورایی کرده خدا کنه دلامونم عاشورایی بشه …

 

ای ماه خدا در تقویم دل ما خاطره ی هیچ ماهی به سرخی تو نیست! سلام خدا بر تو و بر ستارگانی که در خود جای داده ای! ای ماه خون! بار دیگر از راه می رسی و با نسیم گرم کربلایی، قصه آلاله های سرخ را به گوش جان می رسانی.

 

حسین، عاشورا را آفرید وعاشورا حسینیان زمانه را، حسین خود را در کربلا فنا کرد تا ولا و ولایت به معنا بنشیند. حسین چون کتابی بی شیرازه، جسمش را به دم تیغ جباران سپرد تا شیرازه قرآن را مستحکم گرداند. حسین با خون خود عدالت، مظلومیت و عبودیت را عاشقانه تعبیر کرد. حسین به ما آموخت که چگونه عقیده را پاس بداریم.

 

پس سلام بر حسین

ملیحه قاهری، پایه اول، استان اصفهان، شهرستان نجف آباد، مدرسه ی زهرائیه سلام الله علیها نجف آباد

 3 نظر

دلتنگم

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دلتنگم،دلتنگ حسین ،آه حسین … حسین
این روزها کبوتر کوچک قلبم همراه قافله اسرا به هرسو پر می کشه این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
دلم مهجور مانده در غربت کربلا و اسرا ،بلبل جان عاشقم مظتر است ،هوای گلزار
نینوا را کرده آه حسین جان !
آری کربلا قربانگاه عشاق است وهر وجب از خاکش قصه ها وغصه ها دارد یا حسین
عشق کربلا دارم شوق دیدار نینوا دارم
وای بر روزی که دل زینب در کربلالرزید
وای بر روزی که کوفیان در کربلا مهمان
خود را لب تشنه کشتند.
آسمان وزمین نیز اندر ماتم حسین خون گریستند.
رقیه جان !ای گل باغ رسول از چه رو پزمرده ای بلبل گلزار حسین از چه رو خاموش گشته ای ،صورت چون ماه تو شدکبود از ضرب سیلی در قفای قافله می دویدی با آه وناله بابا حسین…باباحسین…
دنیا صراط آخرت است ودر آن هر کس با رشته حب به امام خویش بسته است ،عالم
همه در طواف عشق است ودایره دار این طواف حسین است .
صحرای بلا به وسعت تاریخ است وهنوز صدای هل من ناصر حسین به گوش می رسد
الرحیل الرحیل یاران شتاب کنید
اینک کبوتر دلم در این سفر آسمانی به کربلا رسیده آه کربلا کربلاکربلا…

رقیه نصیری طلبه پایه اول مدرسه علمیه حضرت فاطمه (س)شهرستان سقز

 3 نظر

نخستین زائرانِ کربلا - پیوند با ولایت

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

گرچه نام کربلا و یاد عاشورای محرّم سال 61 هجری بعد از شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش، مرزهای جغرافیایی و تاریخی را درنوردید؛ اما پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) از همان هنگامه تولّد نواده معصومش حادثه عاشورا را برای امّت اسلامی بیان فرموده بود(1)؛ لذا افرادی چون «جابر بن عبدالله انصاری» با آغاز سفر تاریخی امام حسین(علیه‎السلام) - از مدینه به مکّه و از آنجا به عراق - تحقّق این پیش گویی را مدّ نظر داشتند.

 

جابر و یارانش برای اعلام وفاداری به ساحت مقدّس نبوّت و امامت، انزجار از رژیم ستمگر اموی، اطلاع رسانی و تبلیغ آرمانهای عاشوراییان و بیدار ساختن افکار عمومی، در فرصتی مناسب، اوّلین «کاروان زیارتی» را به حرکت درآوردند.

حال، اگر مبدأ این سفر و حرکت سرنوشت ساز را، شهر مقدّس «مدینه» بدانیم، چگونگی اطلاع جابر و همسفرانش(مردانی از بنی‎هاشم و اهل بیت) از ماجرای شهادت امام حسین(علیه‎السلام)، پرسشی است که باید به آن پرداخت:

الف) مسأله شهادت امام و اصحابش از طریق «احادیث نبوی و علوی» به آگاهی عموم مسلمانان - به ویژه مردم مدینه - رسیده بود.

ب) امّ المؤمنین امّ سلمه، به عنوان تنها همسر و بازمانده خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، پناهگاه شیعیان بوده و لذا بعد از رؤیای صادقه و مشاهده تغییر رنگ «تربت مقدّس کربلا» در شب یازدهم محرّم، در میان بنی هاشم حاضر شد و در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود، اعلام کرد: «حسین، به شهادت رسید… .»(2)

ج) عبیدالله بن زیاد - حاکم کوفه - بعد از فرستادن اسرای کربلا به شام، نامه‎ای به والی مدینه «عمرو بن سعید» نوشت؛ پس از رسیدن نامه به دست والی و آگاهی‎اش از حوادث عاشورا و اسارت اهل بیت (علیهم‎السلام)، عمرو بن سعید دستور داد در کوچه‎ها و معابر جار بزنند که: «حسین، کشته شده است.» مردم با شنیدن این خبر، به عزاداری پرداختند و بر قاتلان امام، نفرین فرستادند… .(3)

د) منادی و هاتفی در روز عاشورا، خبر وقوع مصیبتی بزرگ را به گوش اهل مدینه رساند…


نصر تهران

 2 نظر

بسیار بگریید

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

چه تازیانه هایی را خانوم زینب سلام الله علیها بر دل و جان مردم کوفه می کوبند:

 

«بر ما اشك مى‏ريزيد و شيون مى‏كنيد؟ آرى بگرييد و بسيار هم بگرييد، سوگند به خدا! كه شما به اين گريه ‏ها و

 

ناله‏ ها سزاواريد. شما آن چنان به ننگ در افتاده‏ ايد و خود را به عيب و عار، آلايش داده‏ ايد كه لكه ننگ آن،

 

با هيچ آبى هرگز شسته نخواهد شد، چگونه توانيد شست؟ و چگونه توانيد شست؟ و چگونه جبران خواهيد

 

كرد؟ آن  نازنين جگر گوشه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه با دست شما بر خاك كربلا افتاد و در

 

خون خويش غلطيد؟

 

او كانون رسالت، او زعيم قوم و زبان شما، و مشعل راه شما و پناه نيكان شما، و مرجع مصائب و پيش

 

آمدهاى ناگوار شما، و سيد جوانان اهل بهشت بود، آه چه بزرگ گناهى را مرتكب شده‏ ايد…!»

 

مقتل مقرم

 

…………………………………………………………………

می ترسم واقعا می ترسم که نکند …

به کوشش ح.الف

 2 نظر

یک کربلا راه است...

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

مگر سر امام عشق را برنیزه ندیده ای و مگر بوی خون را نمی شنوی ؟ كار از كار گذشته است… قرن هاست كه كار ازكار گذشته است … اما ای دل، نیك بنگر كه زبان رمز، چه رازی را با تو باز می گوید:‌كلّ ارض كربلا و كلّ يوم عاشورا. يعنی اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ. یعنی هر جا كه پیكر صد پاره تو بر زمین افتد، آنجا كربلاست؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره، كه در حقیقت. و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست؛باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره. و اگر آن قافله را قافله عشق خواندیم در سفر تاریخ ، یعنی همین…سید مرتضی آوینی

 

… فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ /بقره 115

 

پس به هر سو رو كنيد،همان جا وجه خداست…

 

یک کربلا راه است، تا رسیدن به خدا… و عاشورا ی ح س ی ن سند اثباتِ این دیدار…

 

 

بعد از تو ما در کربلا زاده شدیم…1

 

اما به کدامین واژه می توان عاشورای کربلایت را تفسیر کرد؟

 

عاشورا را دیدن و گام در کربلا نهادن دشوار است…

 

و از آن دشوارتر، وداعی که چشم آسمان و زمین را به خون می نشاند…

 

أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر،

 

سلام بر آن مظلومِ بى یاور…2

 

 

1. كلّ ارض كربلا و كلّ يوم عاشورا/ 2. زیارت ناحیه مقدسه

بقلم ترنج بانو

 1 نظر

زنده به عشق تو...

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ

 

سلام بر آن خون هاى جارى…

 

می گویند خون که از تن برود جان را با خویش می برد…

 

اما خونی که به آسمان ها رسید و رنگ خورشید را سرخ گون کرد

 

قرن هاست؛ جانها را احیا می کند…

 

و آن را که، خون تو جان آفرین شد، از مرگ چه باک، که زنده است به عشق تــــو…

 

 



بقلم ترنج بانو

 1 نظر

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین..

21 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

شنیده ایم که «بکم ینفس الهم و یکشف الضر».

 

شما که خودتان دوای همه هم و غم ها هستید

 

و همه کرب ها و گرفتاری های عالم به شما برطرف

 

می شود چطور است که یکی برای شما می شود

 

«کاشف الکرب»؟ 

 

شما غم را از دل همه اهل عالم بر می دارید و کسی

 

دیدنش و بودنش غم را از روی دل شما بر می دارد…

 

و کسی که کاشف الکربِ شماست چطور کاشف الکرب

 

غم های کوچک و ناچیز و کودکانه ما نباشد که یک لبخند

 

و اشاره اش کافی است..

 

جان عالم به فدای آن آقایی که معدن و اصل همه فضل ها

و کرم های عالم است.

بقلم بانو حبیب

 1 نظر

عشق یعنی....

15 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

عشق یعنی گوهر ناب خدا
کیمیا ا حمد،محمد،مصطفی
عشق یعنی حب ذات منجلی
می کند امدادیارش را ولی
عشق یعنی عِطریاس هل اتی
می کند هر عاشقی رامبتلا
عشق یعنی صبر زیبایی حَسن
می فشاند مُشک زیبایی خُتن
عشق یعنی عاشقان شیدا شوید
چون حسین بن علی دریا شوید


از :زهره میراحمدی استان گلستان ،الزهرا گرگان

 1 نظر

ماه تابان

15 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

تقدیم به حضرت قمربنی هاشم ابوالفضل عبّاس

هان جماعت مدّعی عشق کیست؟
سروبُستان فُتّوت چون علی است
اوعلمدار حسین بن علی است
چهره اش چون ماه تابان منجلی است
مایه ی تسکین زهرای علی است



از:میراحمدی

 1 نظر

درد دلی با کربلا

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


سلام بر آن خاک مقدس

سلام بر بدن های مطهر مدفون شده در آن

سلام بر بین الحرمین

کاش کبوتری بودم که به سوی تو عاشقانه پر می کشیدم. کاش چشم بر هم زدنی به آرزوی دیرینه ام می رسیدم!!

کاش لایق آن بودم که یک آن بر خاک مقدست بوسه می زدم، می آمدم تا زیارتت کنم؛می آمدم تا با دیدن تو معرفت کسب نمایم،می آمدم تا خاکت را سرمه چشمانم کنم و حرف دل با تو بگویم.

از ته دل بگویم کاش من هم بودم در آن روز که بهترین بنده خدا،عزیزترین فرزند مولا تنها ماند.کاش لایق آن بودم تا جانم را فدایش کنم…

اما حال که لایق حسین (علیه السلام) و یاران باوفایش نبودم،می خواهم اگر شایستگی اش را داشته باشم ،سرباز آقا ،امام زمانم باشم.

پس ای خدای من،از تو می خواهم کمکم کنی تا در این راه به آنچه باید ، برسم .

کربلا، ای خاک مقدس؛ تو از عاشقان مولایت خبر داری؛ خوشا به حالت که مهمانی عزیز همچون حسین(علیه السلام) را میزبان شده ای. برایم دعا کن … برای همه عاشقان ، تا یک بار هم که شده چشمانمان به زیارت بین الحرمین روشن گردد.

و مهم تر از آن؛تا بتوانیم از پس سربازی آقایمان برآییم. دعا کن تا با معرفت به زیارت مولایمان نائل شویم.

کربلا؛ سلام ما را به مولایمان برسان و از قول ما به ایشان بگو: ما به « کُلّ یَومٍ عاشوراء و کُلّ أَرضٍ کربلا ایمان داریم . پس از ما بپذیر این درد دلِ دلِ تنگمان را.

زینب جهانگیری؛ طلبه سال اول-مدرسه علمیه الزهرامحمودآباد- استان مازندران

 3 نظر

از گلشن گل ها به گلستان چه نویسم

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

از گلشن گل ها به گلستان چه نویسم من نیز غریبم، به غریبان چه نویسم

ترسم که قلم شعله کند، صفحه بسوزد با این دل تنگم ، به عزیزم چه نویسم.

اول از روی ادب ، ای گل خوشبو سلام دوم از مهر و محبت ، به تو دارم پیام.

سلام به خورشید تابان کربلا؛ آن نور امامت ، آقام امام حسین( علیه السلام) و با درود و سلام به هفتاد و دو تن شهید کربلا.

آقای من، دوستت دارم.

ای امام عزیزم؛ وقتی از داخل تلویزیون ،آن حرم باشکوهت را می نگرم ؛ در آن لحظه دوست دارم کبوتری باشم و پرواز کنم و اوج بگیرم و خود را به حرم مطهرت برسانم و بالای حرمت بگردم و اشک بریزم و حرم مطهرت را تمیز کنم. دوست دارم غباری باشم که روی ضریحت می نشیند. کمکم کن تا آن قدر خوب شوم تا مثل باران روی خوشه های گندم وجود مردم ببارم و مثل خورشید روی لباسهای سرد آن ها بتابم و به آنان کمک کنم.

امام من؛صدایت می کنم تا راه و چاه را به من نشان دهی، چشمانم را باز کنی تا حقایق را به صورت روشن و زیبا ببینم و راه درست را در پیش بگیرم.

رود اگر عاشق نباشد اسیر مرداب می شود و می میرد ولی اگر عاشق دریایی شدن باشد به هر جان کندنی راهش را از پس سنگ های سخت باز می کند و خود را به آغوش دریا می رساند.

حسین جانم؛قلب تو به اندازه ی دریا رئوف و مهربان است. دوست دارم دلم را از عشق خدا پر کنی تا بندگی خدا را در پیش گیرم. در آن صحرای سوزان ،تشنه لب بودی ؛ولی تحملّت به اندازه دریا،نه، بیشتر از دریا بود.

بقچه ی عشقم را همیشه برای تو بازِ باز نگه می دارم. اگر چه هم زبانی ها شیرین است ولی همدلی از هم زبانی شیرین تر است؛کمکم کن که همدل تو باشم.

امام حسین جان، برای تمام مسلمانان دعا کن.

دوستدارت، محجوبه موسوی،طلبه سال دوم

 1 نظر

محرم ماه خون و عزا و ماتم ...

14 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

محرم ماه خون و عزا و ماتم …

السلام علیک یا ابا عبد الله … آقا جان، حسین جان، ارباب من، … سلام بر تو که عالم همه در عزایت می‌بالند و می‌نالند … آقا جان قربون صحن و صحرای کربلا و بین الحرمینت … ما را به ضریح شش گوشه‌ات برسان … باز محرم امد و عالم همه در عزاست … این روزها همه جا بوی کربلا را می‌دهد… همه پا به پای مولایمان صاحب الزمان عزاداری می‌کنند. آخ که اگر شرمنده مولایمان شویم و کمی مولایمان از این عزاداری‌هایمان خم به ابرو آورد … وای بر حال ما… نکند بشویم وصله ناجور مولایمان حضرت مهدی …

یا حسین … خانه‌هایمان را کوچه‌هایمان را تن و روحمان را برایت سیاه‌پوش کردیم… فقط اشاره می‌خواهیم …. همین و بس …

گذری کن بر ما واحوال ما … ما هم شریکیم در غم زینبت، ما بیاد داریم تیر به گلو خوردن علی ‌اصغر را … آری از راوی شنیده‌ایم صحرای محشر را…

آقا جان شفاعتمان کن اون دنیا… حال ما را دریاب توی این محرمی .. محرم امسال همه ما را کربلایی کن، محرم امسال ما را جلوی مولایمان حضرت مهدی رو سفید کن ما که جز مولایمان کسی رو نداریم که منتظرش باشیم … ما را به دیدارش نائل کن .. ما میدونیم امسال محرمی آقا توی هیئت‌های سینه‌زنی توی روضه خونی‌هاتون پا میذارن … کاری کن که شرمنده نشیم .. همون طور که حُر را در آغوش گرفتی و بوسیدی

ما را هم بپذیر… عزاداری‌هایمان را قبول کن …

حسین جان ما را در زمره یاران حضرت مهدی قرار بده …

السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین

ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه


اکرم پور عسکری

(مدرسه حضرت زینب(سلام الله علیها))استان یزد

 2 نظر

این صدای تپش قلبم نیست/در حسینیه دل سینه زنیست

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

 

 از روزی که حسینیه مان را سیاه پوش کردند عطر عجیبی همه جا را پر کرده! (این رو واقعنی میگما…!)

 دیوانه ام میکند…

 .

 .

 ثانیه شماری میکنم برای خادم الاربابی … و باز هم حس تشویش و اضطراب این روزهای سال که آیا میشود که بشود؟!

  


  روضه نوشت:

 داد زد  هــــــــــا… سر از این خاک کجا بردارد؟/ کیست آیا قدمی سمت خدا بردارد؟/ خیمه زد روی پدر رو به جماعت پرسید  / یک نفر نیست که بابای مرا بردارد؟/ یک نفر نیست از این جمع قدم بگذارد/ و بیاید سر بابای مرا بردارد؟/ یک نفر نیست که مردی کند و برخیزد/ حجم این داغ بزرگ از دل ما بردارد/ یک نفر نیست به این مرد بگوید نامرد/ تا دلش بشکند از حنجره پا بردارد؟/ کسی از بین شما داغ برادر دیده ست؟/ یا کسی با دل من داغ برابر دارد؟/ آفتاب از نفس افتاد و جماعت رفتند/ خیمه زد روی پدر خیمه که تا بردارد…   

 
بقلم بانو سادات

 1 نظر

رقعه

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

حضرت واجب الوجود بالذات
سلام علیکم
بدون مقدمه چینی و تضییع وقت آن درگاه ربوبی عارضم که :
در پی آمدن روزها و شب ها و چرخیدن این کره ی خاکی که حسب الامر شما طواف حریم نورانی و کهکشانی میکند عید غدیر هم سپری شد و دیگر همه ی دلها ” یا مقلب القلوب ” سر داده اند . 
پیرو تغییرات تقویم و به حسب نزدیک شدن به آخرین اوراق نجومی ثبت شده بر دل تقویم قمری بر آن شدیم تا از درگاه عدالت گسترتان تقاضا کنیم که هرچه سریعتر ما را به محرم الحرام برسانید که حال روحی مان شدید منقلب است و قالب تن بسی کوچک و تاب این همه انتظار کشنده است جسمی را که صد البته شما بیشتر واقفید بر اوضاع و احوالش . لیکن بدان دلیل که این توده ی به هم پیچیده ی سراسر عضله ای که بر محور چهار حفره تعبیه اش نموده اید وبطن ودهلیزش نامیده اید چنان این روز ها به خود می پیچد و خون می تراود که ترسم رشته رشته شود و نرسد به بیرق سیاه حسین . 
علاوه اینکه ٬ چنان این بافت عضلانی سوزش را به غایت رسانیده که تاب وتوان مان را از کف داده ایم و نمیدانیم بر طبق کدامیک از قوانین شیمیایی و فیزیکی این تغییر واستحاله صورت می گیرد که نه دودی بر جای دارد نه خاکستری اما همچنان می سوزد و می سوزاند و علاجی ندارد مگر ” مجلس” حسین .
خواهشمندیم این چند روز الباقی را به مدد قوه ی  ” مدبرالیل و النهار ”  بودنتان بر ما سپری گردانید
باشد که ما زیر بیرق حسین رستگار شویم .
وصلی الله علی الباکین علی الحسین


   +
 

بقلم بانو طهورا ابیان

 1 نظر

به نيت حضرت مسلم

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خدا                                                                       

 

شب دوم                                                                                                                                        

 

سلام ايزد منان،سلام جبرائيل                                                                                                                

 

سلام شاه شهيدان به مسلم بن عقيل                                                                                                               

 

فراز بام سلام امام دادي و گفت                                                                                                                

 

ميان لجه اي از خون ،جواب،شاه قتيل                                                                                                         

 

چرا پيك امام ،مسلم نام داشت؟چرا نام او علي ،زبير ،زيدو… نبود؟آيا باور كنيم كه اين اتفاقي بيش نبود كه نام فرستاده ي امام ،مسلم بن عقيل بود؟                                                                                                                                           

 

من نمي خواهم اين طور فكر كنم .چرا پيك حسين (ع) در زماني كه او به سوي كربلا مي رود،مسلم نامي باشد؟چرا او را مسلم مي خوانند ،داراي سلام و تسليم ،اسم فاعل از ريشه ي سلم ،يعني سليم ومسلمان وفرزند عقيل!عقيل ،صفت مشبهه از ريشه ع ق ل ،بسيار عاقل! اين چه مسلماني است كه زاده ي عقل است و تسليم محض  بودنش با عقل مي خواند؟آيا اين اتفاق است كه سفير حسين(ع)بار معنايي چنين نام هايي را اتفاقي با خود به همراه بكشد؟مسلم خود نشانه شناس بود ،ور نه قدم به اين راه نمي گذاشت،ورنه پسرش را در كاروان امام به وديعه نمي نهاد تا اگر خود به پيشواز كربلا ميرود ، ذخيره اي در كارزار عاشورا گذاشته باشد.مسلم نشانه شناس بود،ورنه زبان آب را نمي فهميد.آن هنگام كه در چند قدمي هجرت بود و لبان خشكيده اش طلب آب داشتندو مسلم آب خواست…پيش از آنكه آب بنوشد كاسه آب به خون چهره اش آلوده شد و مجبور به تعويض آب شدند و دوباره و دوباره كه مسلم صداي آب را شنيد،دنيا كور وكر بودو مسلم شنيد و ديد كه آب، خود را بر او حرام ميداند،آب، بوي حسين(ع)را از ا و مي شنود وتاب نمي آورد كه حسيني باشي و آب خوش از گلويت پايين برود،هنوز كارواني به نينوايي نرسيده تا آب بر آنها ببندند،هنوز لب تشنه سر از كسي نبريده اند اما آب ميداند و مي خواهد حسينيها پيش از كربلا و بعد از كربلا بر همان شيوه ي مولايشان با آب تا كنند تا از مولايشان پيشي نگيرند،پيش از از كربلا و پس از كربلا ،كه آب،از  ازل به اين خاندان تعلق داشت و مگر نه اينكه كه مهر مادر مولا آب بود ومحرم شام هاي تنهايي مرتضي علي(ع) آب كه در عمق چاه خفته بود…آري اين سيطره ي كدام عهد و پيمان است كه زمان و زمين بر وفاي به آن اصرار دارند و هم عهدانش را ياري مي كنند تا بر آن پايدار باشندو مسلم از كدام چشمه نوشيده كه اين محبت او را اين چنين مي پرورد؟

 

محبت، آدمي را قرباني مي كند ، ميكشد و شهيد مي كند.شهيد محبت سر و صدايي ندارد .كسي شمشيري نمي بيند ،صدايي نمي شنود.محبت انسان را خيلي  مخفي شهيد مي كند، آن چنان مي كشد كه صدايي در نمي آيدو اين شيريني ولايت و محبت است(1)

 

خوشا به حال مسلم و مسلم ها كه حسرتي در از دست دادن لحظه هاي تصميم گيري نمي خورندو اين عالم است كه مي خواهد با آنها در وفاي به عهدشان شريك باشد                                                                                                                    

(1)بر گفته از كتاب طوبي محبت –حاج محمد اسمعيل دولابي-جلد يكم –انتشارات محبت1382               
بقلم بهاره بهنام نیا            

 نظر دهید »

آزادمرد

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

منم آن خس ،كه سنگ فتنه را در راهتان هشتم 

 

 كنون باز آمدم زانسان كه هستم،خاكم و خشتم… 

 

 -نه حر 

 

 -سلطان عالم گفت - 

 

 تو، آزاده اي ، مردي

 

 به راهت چشم حسرت داشت عالم  

 

 تا كه برگردي… (1) 

 

 

 

اگر از شما مي پرسيدند در واقعه ي عاشورا دوست داريد جاي كدام يك از ياران  امام باشيد،چه پاسخ مي داديد؟من مي گفتم :حر . شايد چون احساس مي كنم بالذات به او نزديك ترم .در دو راهي هاي زندگي  نميدانم كدام سو بوده ام ،آيا حسيني(ع) بوده ام يا دستمايه ي خوش رقصي براي  لشگر آن سو نيز نصيبم شده؟!نمي دانم از آنچه خواسته ام تا آنچه بدست آورده ام چقدر فاصله بوده…و همه ي اين ندانستن ها مرا نمي ترساند چون مي خواهم حر باشم .جايي براي بازگشت در پايان راه داشته باشم و بيش از آن اينكه او _ صاحب ومولايم_ منتظرم بوده ،پيش از آنكه من به فكر اين راه باشم!                                                       

 

 عاقبت به خيري بهترين دعايي است كه مي توان در حق كسي كرد،اما در خود آدمي بايد چيزي ،گوهري، جوهري باشد تا جذبه ي آن نگاه و قند آن كلام او را باز گرداند.                                                                                                             

 

 آن گوهر چيست ؟آيا آن گوهر همان آزادگي نيست؟آيا آزاده بودن –كه در كلام مبارك حضرتش در دشت كربلا خطاب  به لشگر دشمن بر آن اشاره رفت- همان سر نهان نيست كه با تمامي پيچ و خم هاي زندگي مانع از پستي و ذلت انسان است وجايي، عزت او را به خودش باز مي گرداند؟همان خلوصي كه در عرفان از آن به عنوان كليد دست يابي به همه چيز از آن ياد مي كنند و نبودش را به معناي پوچي راه هاي رفته ونا كامي ها مي دانند.                                                                                        

 

 آزاده – حر- بودن شيرين است.،شيرين است كه صاحبت،استادت ،بزرگت بر تو دلسوز تر از تو بر خود باشد و شيرين تر از آن   لياقت شاگرد است بر دريافت اين دلسوزي…                                                                                                 

 

 مي داني بيش از هر چيز  در حضرت حر چه چيز را دوست دارم ؟ اينكه در برابر امام(ع) اول به ادب از مادر مهربانش زهراي اطهر(س) ياد كرد و شايد اين خرج وفا وعرض ارادت راز عاقبت به خيري حر بود…خدايا عاقبتم را چون حر،ختم به خير فرما به همان حلاوت…                                                                                                                                     

 

 حسين آمد و آزاد از يزيدت كرد       خلاص ،از قفس وعده و وعيدت كرد

 

 به دست و پاي تو بار چه قفل ها كه نبود          حسين آمد و سرشار از كليدت كرد 

 

 نصيب هركس وناكس نميشود ،اين بخت               قرار بود بميري ،خدا شهيدت كرد(2)

 

 

 

بهاره بهنام نيا

(1):مجلس حر بن يزيد رياحي-علي معلم دامغاني-انتشارات سوره مهر_(2):مرتضي اميري اسفندقه    

 نظر دهید »

هفتم

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

گله و شكايت آغاز كردم ،از زندگي ،بچه ،شوهر ،فاميل ،دوست آشنا ،خرجي ،قسط ،بيماري و…گاه به اشك گاه به رشك. آنقدر گفتم كه خودم خسته شدم ، استاد تسبيح را از دو سو كشيد و دوباره به سر خطش برگشت ،بي آن كه سر بلند كتد گفت : ” ما در اين دنيا روي خوشي نمي بينيم ،هيچ بني بشري نمي بيند ،چون چهارده نور الهي كه جهان به بهانه ي وجود آنها خلق شده روي آسودگي نديدند وقتي، او كه بهانه و واسطه ي دعوت تو به اين دنياست در آن آسوده نباشد- چه رسد به خوشي- تكليف طفيلي ها چيست.؟..   چون بيوگان ننگ سلامت ماند بر ما                   تاوان اين خون تا قيامت ماند برما.      (علي معلم)                            

 

بر حنجره ي پاره ي طفل شش ماهه ي امام سوم شيعيا ن چه روضه اي خوانده شود كه تنها عنوان خبر كافي است تا دل را بلرزاند و اشك را جاري كند.گر چه هنوز امامم حسين (ع) مظلوم است…شنيدم كه كسي مي گفت اين پوستر هاي خشن را چرا در شهر مي گذارند،بچه ام از وقتي عكس حضرت علي اصغر (ع) را ديده كه تير در گلويش رفته ، خواب وخوراك ندارد!و من فكر مي كردم كه چه كسي به فكر از خواب وخوراك افتادن اطفال حسين (ع) بود كه نه عكس بلكه از نزديك، به دو چشم كودكانه ي خويش چه صحنه ها كه نديدند وكسي نبود تا براي آنها دلسوزي كند…  امان از دل نازك رقيه…           …………………………………………….                                                                  

 

 

 

د راين مكتب بايد بي محابا بود. بي محابا جان داد و بي محابا خون داد.توصيف به شعر و سخن كفايت نمي كند .فدا كردن علي اصغر (ع) منتهاي سر سپردگي امام حسين(ع) بر درگاه الهي بود .عاشقانه ترين هديه ها ، خالصانه ترين آنهاست و از كودك نوزاد چند ماهه  معصوم تر و بي گناه تر سراغ داري  تا حجت بر لشگر يزيد تمام كند و برآنها ميزان شقاوتشان آشكار گردد .خون پاك اين كودك بود كه گواه مظلوميت حسين (ع) و لشگرش گشت. ما چه داريم تا در راهي كه ادعاي انتخابش را داريم فدا كنيم ؟ خالصانه ترين چيزي كه مي توانيم در اين راه بدهيم چيست؟                                                                                         

 

امتحان عشق چون در كربلا آغاز شد            كودكي شش ماهه ،بين عاشقان ممتاز شد                                                  

 

هر گلي كز شاخه افتاد و به خاك و خون تپيد             باغبان عشق آمد باگلش ،دمساز شد                                                 

 

بين هفتاد و دو گل ،يك غنچه ي نشكفته بود             كان هم آخر روي دست باغبانش باز شد                                            

 

غنچه مي خنديد اما باغبانش مي گريست                 يك جهان اندوه و غم ،بنهفته در اين راز شد                                        

 

نازم آن پروانه ي بي بال و پر را ! كز وفا                   جان نثار شمع خود ، بي ناله و آواز شد                                       

 

(عباس دلجو)        

 

 

بهاره بهنام نيا

 1 نظر

ششم

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خدا     
 

ما را دلي است چون تن لرزان بيدها / اي سرو قد بيا و بياور نويد ها 

بازا وبا نسيم نگاه بهاريت / جاني دوباره بخش به ما نا اميد ها 

ما جمعه را به شوق تو تعطيل كرده ايم / اي روز بازگشت تو آغاز عيد ها 

بازآ كه خلق را نكشاند به سوي خويش/بازار پرفريب مراد و مريد ها

برگرد تا زمين و زمان را رها كنند/ چپ ها و راست ها و سياه و سفيدها

بسيار دسته گل كه براي تو چيده ايم/اين خاك ،غرقه است به خون شهيد ها

خون حسين (ع) مي چكد از نيزه ها هنوز/برگرد و انتقام  بگير از يزيد ها

(افشين اعلا )


مادربزرگي را ديدم ،چون همه ي مادر بزرگ ها، از من پرسيد “چند تا بچه داري ؟” جواب دادم : يكي ،دوباره پرسيد بعدي را كي مي آوري؟” گفتم “ديگه نمي خواهيم” طوري نگاهم كرد كه گويي آدم ديوانه اي را نگاه مي كند ،"مگر غير از بچه دار شدن و بزرگ كردنشان كاري داري؟چه سوال ساده اي از من پرسيد پيرزن ،چه سوال عجيبي !زن هاي امروز از زندگي چه مي خواهند؟ كارهاي مدامي كه براي خود تعريف مي كنند براي درآمدو حقوق جدا و حق زندگي براي خودم و … به چه زباني است كه هميشه براي اثبات آنها دليل بياورند باز بي جوابند؟چگونه است كه تمايل به بچه داري، اين فطري ترين اتفاق در درون زن،كه اكنون ثابت شده است نه تنها به تحريك عوامل بيروني كه به دليل ترشح هزاران هورمون دروني احساسات مادري برانگيخته مي شود،از سوي او انكار مي شود و ميلي به بچه دار شدن ندارد؟چگونه است كه حتي براي بزرگ كردن يك كودك تنها در خانه هاي مرفه امروزي ،بايد به كلاس هاي مديتيشن ويوگا و … رفت تا ظرف شكننده ي اعصابشان كشش سرو كله زدن با آن كودك را داشته باشد؟ ما از زندگي چه مي خواهيم كه مدام چرتكه به دست گرفته ايم و سود وزيان حرف ها و گفتن ها و نگفتن ها و شنيدن ها وآوردن ها وبردن ها و خريدن ها و فروختن ها را حساب مي كنيم؟از اين همه محاسبه تا كنون چه عايدمان شده؟ اگر همين لحظه كه د ر آنيم ،زلزله اي بيايد و همه ي زندگي ما را زير و رو كند،مي شود براي آنچه در در ون داشته ايم و از آسيب زلزله محفوظ مانده خرسند شويم؟چه فكر محالي ست نه؟                                                                                                                                                  

فردا روزي كه دعايش را زياد مي كنيم اماممان بيايد و يار بطلبد تا در ركابش به جنگ بروند ،آيا اين خانه و مبل ها وميز ها ولباس ها و طلا ها و سند ها و… را رها مي كنيم كه برويم؟آيا نمي پرسيم اكنون اولويت با همسر داري ست يا دفاع ؟اكنون الويت با پرورش فرزند صالح است يا فرمان امام؟                                                                                                 

در خانه ي همان مادر بزرگ بوديم ،همسر او پيرمردي نحيف ومظلوم ،همان سر شب  د ر تنها اتاق خانه جا اندخت و خوابيد،حتي وقتي هشت فرزندش با زن ها وشوهرها و بچه هايشان همان جا نشسته بودند و،ديدم  زير بالشش شمشيري گذاشت وبر آن سر نهاد ،شمشيري در غلاف ،عتيقه وقديمي… نگاه پر سوالم جواب برانگيخت كه” شمشير آقاجونه ،شب ها مي گذاره زير سرش تا اگه صبح نداي ظهور آقا امام زمان (ع) رو شنيد براي در ركاب آقا بودن آماده باشه"!                                                              

ياد جمله اي از استاد علي معلم دامغاني _ دانشمند بزرگ اما  مظلوم دورانمان – افتادم كه گفتند :” از وقتي كه واقعه ي عاشورا رخ داد ،زمان و زمين بر مدار عاشورا ميگردد ،هر صبح هر كس بر مي خيزد بايد تا ظهر راهش را انتخاب كند كه يزيدي است يا حسيني؟!                                                                                                                                          

 

  بهاره بهنام نيا 

 نظر دهید »

جانهایشان فدایت

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

  به نام خدا 

 شب پنجم

 مادر نشسته  سير تماشايشان كند     هنگام رفتن است ،مهيا يشان كند                                                                  

 او يك زن است و عاطفه دارد ،عجيب نيست               سيراب بوسه ، قامت رعنايشان كند    

 بر شانه مي زند كه برو ،سهم كوچكي است              بايد نثار غربت مولايشان كند  

(پروانه نجاتي)      

 زندگي مثل مزرعه است و ادب چون باران…             (امام علي (ع))                                                               

 چه تعبير عجيبي است! ادب به باران تشبيه شده ،چون باران، احياگر.مزرعه اول چيزي كه نياز دارد باران است تا زنده بماند و اهميت ادب براي زندگي به همان اندازه است.كدام ذهن زميني در كدام شاخه از علوم مي توانست چنين جمله ي عميق و كليدي كه در بر گيرنده ي مهم ترين نكات تربيتي ،جامعه شناسي و روانشناسي باشد را  بيان كند كه راه گشاي زندگي ديروز و امروز و فرداي بشر باشد؟ حقي كه  صاحبان وآموزگاران ادب  اين خاندانند. و مگر نه اينكه ريشه ي بسياري از اختلافات و دلگيري ها و دوري ها ورنجش ها ،بي ادبي است؟مگر نه اين كه حرمت نگاه داشتن در هر سطحي از روابط ، سبب آرامش و بالندگي زندگي است؟ وآيا همراهي آزادي و ادب ،ايده آل گمشده ي انسان امروز نيست؟      

 رابطه هاي انساني از جنس شيشه اند،البته از نوع نشكن (پيركس).وقتي كه شكل مي گيرند چون ذرات شيشه يك پارچه و يكدست ،جامد و سخت از گرماي محبت جوش مي خورد وبه هم آميخته مي شوند. وابستگي ها به حد اعلا مي رسند و همه چيز در سايه ي با هم بودن شكل مي گيرد.رابطه با ضربه هاي عادي دوستانه ، ترك نمي خورد و افتادن از ارتفاع ها نا چيز شوخي هاي مجاز آسيبي به رابطه وارد نمي كند .اما اگر ناگهان سردش كنندو از بلندي دوستي به قعر بي اعتمادي پرتاب شود ،نه دو تكه ،نه سه تكه كه به رسم شيشه هاي نشكن ، هزار تكه مي شود و باز گشتي برايش نمي يابي! كه اگر بندي هم بخورد هميشه چون آينه ي دق در سطح آن ديده مي شود وداغ دل را تازه مي كند نه رابطه را!و شايد تنها چيزي كه نگذارد اين رابطه ،ميان همسران،ميان پدر ها و پسر ها، ميان مادر ها و دخترها يا ميان خواهر ها و برادر ها حرمتش شكسته نشود ،ادب است.  اگر در اوج صميميت و يكرنگي ،حرمت آدم ها حفظ شود عدم بروز ذلخوري آغاز راه  است و غايت آن، جانفشاني براي يكديگر وپيش مرگي براي هم است!تا جايي كه در دو سو براي خلق شادي در طرف مقابل نقشه مي كشند ورقابت در بيشتر دوست داشتن.               

 وآيا كربلا صحنه ي چنين رقابتي نبود تا مدام هر كه از ديگري در جانفشاني براي هم سبقت بگيرد؟ و آيا بانو زينب كبري(س) مظهر ابراز اين ادب و احترام نبود، در پيشكش كردن جگر گوشه هايش و بيش از آن پي نگرفتن از اجساد آنها حتي در پشگاه برادر؟  آيا نبايد به او حق داد كه در اين معركه ي بلا  جز زيبايي نبيند؟ 

 قامت دو تا كند كه دو تا تير آخرش 

 يك دم سپر شوند براي برادرش

 زينب به پيشواز شهيدان خود نرفت

 تا كه خدا نكرده ،مبادا برادرش…

 گفتند ،عصر واقعه آزاد شد فرات

  وقتي گذشته بود دگر آب از سرش  (برقعي)    


بهاره بهنام نی

 3 نظر

پیغــــــــــــــــــمبر اهل دل

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

تقدیم به ریحانه اهل ولا ، گل سرسبد آل طه وپیام آور عاشورا حضرت زینب بانوی شیر زن دشت بلا امید است به دیده اعماض بر آن نظر کند

پیغــــــــــــــــــمبر اهل دل
آه از آن موج بی سامان خدا مهدیت از این الم دارد صلا
شب شد شام غریبان هم رسید موج غم بر دیده یاران رسید
شب شد موجی ز دریای نفاق شرری زد به دل روز فراق
شب شد کار حقیقت شد شروع عمه ام زینب حکایت کن شروع
گفتگوی زینبم در راز اواوست مکتبش رسم رسالت ساز اوست
شب شد کار رسالت شد شروع مرزبانی از امامت شد شروع
مرزبان این در ومیخانه کیست ؟ اهل همّت ،حامی پروانه کیست
زینب آن پیغمبر اهل دل است ناز یاس ونسترنها مشکل ا است
ناز کوکب را خریدن کار اوست جام سختی را چشیدن کار اوست
تیر وترکش با ضمیرش شد عجین اوسفیر رنج شد درآن زمین
یاد او از این قیام پر اشک شد چشمهایش از جنایت خشک شد
یاد پرپر گشتن وپرواز نور یاد پرواز حسین با آن سرور
یاد همّت ،یاد حامی سپاه یاد عباس آن سپهدار سپاه
یاد هجده یوسف اندر قتلگاه یاد اکبر آن شبیه مصطفاه
ناگهان بانگ جرس آواز داد کاروان هال اتی را ساز داد
طفل عصمت درغُل وزنجیر بود ظلم با این کاروان درگیر شد
کودک مهتاب سهمش از جهان ترکه وتاول شده درآن زمان
سهم ریحانه چرا سیلی شده یاس ثانی این چنین نیلی شده
بلبل اهل ولا شد بی قرار بی قراری کرد اورا داغدار
ناگهان آن شیر زن شد درخروش نطق مولایم علی آید به گوش
ای خدا دنیا چرا افسرده است مردمانش این چنین پژمرده است
اهل دین را خارجی دانند وبس بهر خود سازند چندان این قفس
با اذان مصطفایی دل خوشند خیمه اهلش به آتش می کشند
درخیال خویش اهل جنّتند خود ندانند دائما درحیرتند
حرمت اهل ولا را برده اند خود از این حال هوا دل مرده اند
خنده شان آتش به جانها می زند آه وآتش بر دل فرزند زهرا می زند
از ندایش محشری برپا شده حُزن وماتم قسمت فردا شده


زهره بیگم میراحمدی از استان گلستان شهرستان گرگان مدرسه علمیه الزهرا (س)

 1 نظر

اهـــــــــــــــل رضا

11 آذر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دست خطّم بوی حرمان می دهد
بوی اشک تازه ی جان می دهد
بوی خون از یک گلستان میدهد
بانگ نای نی نیستان می دهد
اشک ریزان آب در دشت بلا
آبرویش را چه آسان می دهد
این دلم امروز ناسور بلاست
سوزبغض کینه ها درکربلاست
این نفیر نی بجانها آشنا ست
جلوه ای از کرنش اهل رضاست


زهره بیگم میراحمدی از استان گلستان شهرستان گرگان مدرسه علمیه الزهرا (س)

 نظر دهید »

جستجو

بخش هاي ویژه نامه

  • همه
  • زلال قلم (مقالات)
  • نواي دل (دلنوشته هاي طلاب)
  • زنان در عاشورا
  • کتيبه هاي سرخ
  • عزاداری صحیح
  • چند بیتی های گریان
  • آئین های عزاداری
  • واگویه های دل(روضه نويسي)
  • سفرهای حسینی(خاطره نويسي)
  • محرم از نگاه دوربین (عکاسي)
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس